جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

شب یلدا

امیدوارم سو ء تفاهم نشه ! من همیشه از مراسم آیینی – سنتی بیزار بودم،  چون هیچ وقت چیزی جز یک نمایش مضحک از اطرافیان ندیدم . گاهی فکر میکنم چرا مراسم هایی مثل عید نوروز ، شب یلدا ، چهار شنبه سوری ، سیزده به در ، تولدها ، عزاداری ها همیشه برای ما ایرانی ها تبدیل به محلی میشه برای اجرای شو و انجام نمایش های غیرمنتظره ، مثلا بنده مخالف صد در صد بازی با اوراق خواجه حافظ شیرازی هستم . چرا باید عده ای که سال تا سال حافظ را در گنجه پنهان کردن  برای رو نمایی و اظهار ایرانی بودن حافظ را روی ترمه انداخته ، بیخودی دور کرسی نشسته و هندونه  بخورند ؟ نه چرا ؟ به نظر من این مراسم که ریشه در رسوم و عادت و آیین  ما از عهد بوق داشته بیشتر دست مایه ی دور هم جمع شدن و مسخره بازی همگان هست تا اجرای اون آیین و مسلک . اصلا کسی که در این ایران زندگی میکنه  و هنوز از (مهر پرستی و تولد میترا ) چیزی نمیدونه خیلی بی جا میکنه میاد مراسم میگیره که تر بزنه به اون آیین . حالا باید دلمون خوش باشه که (ما باید قدر همینش رو هم بدونیم و گرنه ریشه ها نابود میشن ) نه آقا جون !!ریشه ها خیلی وقته که داغون شدن و از بین رفتن !ماها خیلی وقته فراموش کردیم چهارشنبه شوری باید از روی بته بپریم و قاشق زنی کنیم و فال گوش وایسیم الانه مد شده بمب بترکونیم و وسط کوچه برقصیم . این مسخره بازی ها هیچ ربطی به آیین نداره جانم . این ها اداست . همیشه همین ضعف ها بد جور به آدمی مثل من فشار میاره . چرا باید برای دور هم جمع شدن بهانه پیدا کرد ؟ اون دور همیی که آدم براش بخواد بهانه جور کنه به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره . اون دوست داشتن نیست . رفع تکلیفه . حالا زمستون اومده ؟ آخی . سلام زمستون . چه زود اومدی ؟ امسال چه بد گذشت . چقد رمرگ و میر داشتیم . چه سال سردی بود . بهار و تابستون و پاییز و زمستونش سرد بود . حالا فصل آخر رو داریم ورق میزنیم . هنوز همون آدم هاییم بی اینکه یه کوچولو عوض شده باشیم .

دلم میخواد برای اینکه عذاب وجدان نگیرم . کرسی رو بذارم و روش هم هندونه و انار و حافظ بذارم و یه شمع روشن کنم و به شمع بگم آهای آقا شمعه بسوز تا من برم شیطونی و بیام . برم بیرون . زیر بارش برف وایسم و یه آهو بدزدم و با خودم بیارم توی کلبه ام . بشینیم کنار شومینه و به صدای ترق ترق سوختن چوب توی شومینه گوش کنیم و من برای آهو هندونه بیارم تعارف کنم و اونم همه رو از دستم میقاپه و میخوره و پوستش رو میندازه توی شومینه . من حافظ باز میکنم یه شعری میاد که دوست ندارم . همه اش آیه یاسه ! حافظ رو میبندم و انار های دون شده رو میخورم و یه سیگار روشن میکنم اون هم از نوع فیلتر پلاس که به قول دوستم یه پا  اکسیژنه . پک های عمیق میزنم و پاهای سردم رو زیر کرسی گرم میبرم . بارش – بر عکسش کن – رو بر میدارم و جرعه جرعه میریزونم توی حلقومم . چشمام چپ میشه و حوصله ی هیچ کاری رو ندارم . آهو میاد کنارم . نگام که میکنه انگار یه جا دیدمش . نکنه راسته که تناسخ وجود داره ؟؟ اتفاقا دیشب داشتم یه بخش های  دیگه ی کتاب جهان هولوگرافیک رو میخوندم . انگار راسته که تناسخ وجود داره خیلی اتفاقی هم داستان میلارپا ی اریک امانوئل اشمیت رو خوندم . اون هم همین نظر رو داره . آره آره من انگار قبلا متولد شدم . جاهایی بودم ….با کسایی بودم که خیلی زیاد دوستشون دارم و میشناسمشون ….مطمئنم که قبلا دیدمشون … اون جاها رو ..اون آدم ها رو …اون عکس ها رو …. اون صداها رو شنیدم ….جذبش شدم … نمیدونم چرا انتخاب کردم توی قالب اینی باشم که الانم ؟!

خودشه من و آهو قبلا همدیگه رو دیدیم ..  انگار اونم من رو میشناسه . حشر و نشر کردن با حیونو ها از بعضی آدم ها – بلا نسبت – خیلی بهتره . آهو رو میگیرم توی بغلم و بهش میگم اگه قراره روی آفتاب رو نبینیم اگه قراره هوا سرد بشه و امشب طولانی ترین شب سال باشه خودم برات خورشید میشم و رازیانه میخورم و برات طلوع میکنم تا تو ببینی که همه ی آدم ها بد نیستن و میشه بین آدم ها و حیون ها عین توی افسانه ها اتصالی به وجود بیاد . عین افسانه های یونان باستان..مثل مینوتار ، مثل سانتور (کنتاوروس) ، مثل پری دریایی خودمون مثل شیر بالدار خودمون و … شاید از من و آهو هم موجود قابل توجهی پیدا بشه . به هر حال شب طولانی سال آدم باید کار به یاد موندنیی انجام بده 🙂

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۴ نظرات

  1. این شب واسه من هیچ فرقی با شبهای دیگه نداره! اتفاقن امشب تنها تر بودم!
    از رسوم آیین نگو که دیگه هیچی اصل نیست چه برسه اینها وقتی عید نوروز قرآن سر سفره میزارن میخوای چهارشنبه سوری اون دیوونه بازیها رو درنیارن؟!!
    ایندفعه انگار بدجور زمستان است.
    از حالم بپرسی ای قربانت بهترم دارم خودمو ترک میدم کمتر قرص بخورم و بیشتر درد بکشم!!

    سلام میس جان تو چطوری؟ 🙂 گل

  2. بعد از سالها سلام میس جان
    من فقط همین رو بگم فکر کنم کافی باشه که از شب یلدا متنفرم هروقت خواستم یه شکلی بهش بدم که شاید باهاش حال کنم نشده .

  3. پس شما هم؟ فكر مي كردم فقط منم.
    شاد زي

  4. سلام
    وعجب چیزی بود آنچه من حس کردم
    در شب تارودرازی که به نام یلداست.

  5. سلام دخمل شانزه لیزه
    قافیشم میشه دختر ریزه میزه
    چرا همیشه  باید برای شروع یه بهانه داشت
    مثلا اگه گرسنه نمیشدی شاید غذا نمی خوردی

  6. خُب حالا که از این مسخره بازیا خوشت نمیاد منم مسخره بازی در نمیارمو نمی گم " یلدات مبارک‌ "
    ولی این یلدا هر چی نداشت تو وبلاگ تو از یلدا بودنش رسید به "‌تناسخ ". جالب بود. یه تجربه ی جدید.
    به نظر من همین یه کار یاد موتدیه. اسمشم می ذاریم:
    "‌از یلدا تا تناسخ "

  7. این شب واسه من هیچ فرقی با شبهای دیگه نداره! اتفاقن امشب تنها تر بودم!
    از رسوم آیین نگو که دیگه هیچی اصل نیست چه برسه اینها وقتی عید نوروز قرآن سر سفره میزارن میخوای چهارشنبه سوری اون دیوونه بازیها رو درنیارن؟!!
    ایندفعه انگار بدجور زمستان است.
    از حالم بپرسی ای قربانت بهترم دارم خودمو ترک میدم کمتر قرص بخورم و بیشتر درد بکشم!!

    سلام میس جان تو چطوری؟ 🙂 گل

  8. بعد از سالها سلام میس جان
    من فقط همین رو بگم فکر کنم کافی باشه که از شب یلدا متنفرم هروقت خواستم یه شکلی بهش بدم که شاید باهاش حال کنم نشده .

  9. پس شما هم؟ فكر مي كردم فقط منم.
    شاد زي

  10. سلام
    وعجب چیزی بود آنچه من حس کردم
    در شب تارودرازی که به نام یلداست.

  11. سلام دخمل شانزه لیزه
    قافیشم میشه دختر ریزه میزه
    چرا همیشه  باید برای شروع یه بهانه داشت
    مثلا اگه گرسنه نمیشدی شاید غذا نمی خوردی

  12. خُب حالا که از این مسخره بازیا خوشت نمیاد منم مسخره بازی در نمیارمو نمی گم " یلدات مبارک‌ "
    ولی این یلدا هر چی نداشت تو وبلاگ تو از یلدا بودنش رسید به "‌تناسخ ". جالب بود. یه تجربه ی جدید.
    به نظر من همین یه کار یاد موتدیه. اسمشم می ذاریم:
    "‌از یلدا تا تناسخ "

  13. همه سالها به این فکر کردم که باید تو این شب یه اتفاق خاص بیافته باید حسش کنم ولی همیشه لنگ زدم حالا میبینم که دغدغه تو هم بوده! از حافظ تو این شب میترسم مثل یه قرارداده که بهم جواب نمیده ولی خب اینم بخشی از ماست و بازی های ما فکر میکنم باید امسال برای یلدا منم مطلبی تو وبلاگم بنویسم شاید از لابه لای نوشته هام خودم بتونم بالاتکلیفی مو پیدا کنم
    خوب باشی دوست من

  14. همه سالها به این فکر کردم که باید تو این شب یه اتفاق خاص بیافته باید حسش کنم ولی همیشه لنگ زدم حالا میبینم که دغدغه تو هم بوده! از حافظ تو این شب میترسم مثل یه قرارداده که بهم جواب نمیده ولی خب اینم بخشی از ماست و بازی های ما فکر میکنم باید امسال برای یلدا منم مطلبی تو وبلاگم بنویسم شاید از لابه لای نوشته هام خودم بتونم بالاتکلیفی مو پیدا کنم
    خوب باشی دوست من