پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳

می خواهم زنده بمانم

می خواهم زنده بمانم

سریال ، نامش را از فیلمِ مطرحِ می خواهم زنده بمانم رابرت وایز عاریه گرفته . با عنوانی که بعدها ایرج قادری هم از آن استفاده کرد ! دهه‌ی شصت و مشقاتِ زیستن میانِ محدودیت های رایجِ آن روزگار که امروزه با خنده ای گروتسک در نهنگ عنبر ها از آن یاد می شود ! شروعِ تغییراتِ یک جامعه ، از قانون و پوشش و معماری گرفته تا چگونگی عاشقیت و فارغیت و مواجهه با مشکلات از نوع ِ دهه ی شصتی و برخورد مردم با زیستِ تازه شان میانِ قواعد تازه ترسیم شده . پیشینه ی فراموش نشده در شروع سریال ( قسمت اول ) ، در تنگنای خانواده طلوع می کند .

عاشقیتِ دختر خانواده ، هما حقی و نادر سرمد ، ازنوعِ عاشقیت های پنهانی نیست . پیشینه ی خانواده و مراسم تولد ، مُعرفِ گذشته ی شورانگیزی ست که در دهه ی شصت در خفا به جشن تولد پدر می نشیند . این سرور پنهانی را می شود در التهابی ترسناک به بهترین شکل ممکن در کادرهای درجه یک با طراحی لباس شاخص و دیالوگ های سنجیده و نور پردازی درخشان دریافت .

سریال به سببِ دیالوگ های درخشانش ست که رشد می کند . پویا سعیدی و پوریا کاکاوند که نویسندگان این سریال هستند نقش مهمی در شناختِ ما از آمبیانس دهه ی شصت ، چه در داخل خانواده چه در فضای خارجی دارند .

موضوع سریال به ظاهر در این طرح کوتاه خطی خلاصه می شود . ( دختری ( هما ) در آستانه ی ازدواج با عشق خویش است . او به پدرش بیشتر از مادر وابسته است . شب تولد پدر ، کمیته وارد خانه ی آنان می شود و پدر را به جرم حمل مواد مخدر با خود بازداشت می کند . پدر بی گناه است و کاوه – پسر دوست پدر – مسبب این بدبیاری ست . دختر ( هما ) همراه عشق خود ( نادر سرمد ) برای آزاد کردن پدرش دست به هر کاری می زند . سرانجام در اوج نا امیدی به فردی به نام امیر شایگان معرفی می شود که ظاهرا برای هر مشکلی ، راه حلی توی آستینش دارد و شکل صحبت کردنش خاص است – البته فقط در قسمت اول است تا ساعت ده دیران را می شناسد و ده و پنج دقیقه به بعد نه . امیر شایگان عاشق هما می شود . ازدواج با هما شرط شایگان است برای عدم اعدام همایون حقی . هما این شرط را قبول می کند و از خیر عشق و ازدواج با نادر می گذرد . هرچند نادر با بی دست و پایی تقلا می کند تا هما را از این مخمصه نجات دهد اما عشقِ افراطی او درنهایت برایش دردسرساز می شود . او از ازدواج سریع السیر هما کینه به دل گرفته و در صدد انتقام بر میاید و در نهایت پدر امیر شایگان را می کشد . در این بین داستانِ کاوه به صورتِ موازی پیش می رود و ما با باندِ مواد مخدر و اوباش دهه ی شصتی از نوع غلیظ رو به رو می شیوم . ) ( فضای باند ، اراذل و اوباش دهه ی شصت ، تیپِ حرف زدنشان ، ترس هایشان، تهدید هایشان ،باج گیری و تلکه کردن شان در یک سریال بی نظیر است . شاید شمه های این شکل فساد و مسلکِ رذیلانه را در فیلم های کیمیایی دیده باشیم . اما در این سریال ، هر بار غافلگیرِ یک کلایمکس از اوباش دهه ی شصتی می شویم . )

چه چیزی باعث می شود سریال میخواهم زنده بمانم را دوست داشته باشیم ؟

زمین خوردنِ کاراکترها ، واپس رانده شدنِ عشق ها و دلبستگی ها ، تن دادن به اجبار برای زنده ماندن . حق دادن تا مغز استخوان به بَدمَن های داستان . همراه شدن با پویایی شخصیت ها حتی اگر دلمان با این پویایی همراه نباشد . بی دادی زمانه و حس همذات پنداری دهه‌ی شصتانه ! مرور آرشیو شخصی با گذشته ی تلفن عمومی و صندوق پست و عشق های یواشکی . تحسینِ بازی بازیگران که طیفی از همه رنگ کارکتر را ایفا کرده اند . گوشه های دنجِ قرار های حقیقی اما پنهانی . دیالوگ های جان دار و آب دارِ تازه رو نما شده ی فیلم نامه نویسان ! تیتراژی با صدای همایون جانِ شجریان .

بازاری نبودنِ این تمِ تکراری و فرایندِ اوج گیری آن برخلاف سریال هایی که به آن تشبیهش کرده اند از امتیازات و اقتدارات سریال ست .

همه ی شبکه های مجازی ، در حالِ ستودنِ بازیگران فیلم هستند . حامد بهداد را می ستایند چون صدایش را به رخ نمی کشد و این بار از نگاهش به مثابه ی اسلحه استفاده می کند و شبیه سامورایی می شود .او تبدیل به نامی فراموش نشدنی به نام امیر شایگان شده است . سحر دولت شاهی هرگز این همه خوب ندرخشیده بود که همای حقی همای سعادتش شد . پدرام شریفی شبیه هیچ کدام از نقش هایش جنون زده نمی شود سرمدی که قنات مدارایش پر شده و خشم بر حق دارد . علی شادمان هرگز این گونه که کاوه قافیه را باخت ، نبرده است . آزاده صمدی به مثابه ی شعله ای سرکش ملتهب است چون نامش زهره . قرشمالِ بهاره ی کیان افشار در نقش یک زن بدکردار با چرخش چشم در چشمخانه و لوندی انگشتان و بغضی سوارِ این همه آرایش تا به حال در هیچ سریالی دیده نشده . مهدی حسینی نیا ، بَدمنِ دِق کُش کنِ حیرت انگیز با آن پوششِ رعب آور که پلان تسخیر کن است . آناهیتا درگاهی و نمایشِ ترکیدن چرک گذشته ی شیوا مستور . مهران احمدی و چندوجهی بودنِ نیازهایش در نقش یک مامور ، جاهایی معصوم و جاهایی مخرب مثل هر انسانی که طمع می کند . امیر نوروزی و سماجتی که نخ تسبیحِ فیلمنامه به مددِ نگاه و فیگور درستش در نقش پازل جمع کن ، وصل می شود .

هویتی که شخصیت ها را قوام میدهد پیش از کارگردان ( شهرام شاه حسینی ) ، فیلمنامه نویسانش هستند . پویا سعیدی و پوریا کاکاوند ! طراحی درخشانِ صحنه و احضار تهرانِ دهه‌ی شصت ، نشان مایه های نوستالژیک . حفظِ منشِ زمان در قالبِ سکانس هایی کم تر دیده شده برای نس جوان و پیر . آیا در این روزگار جنگ تمام شده است و دوره ی پناه گاه و برق رفتن و چراغ گازی به سر آمده ؟ البته کاش خانه ی امیر شایگان ساختار شکنانه نبود . با تابلوهایی که عمدا در تصاویر دیده می شود که به دیوار متصل هستند و از درون و ذهنیت شایگان ها فرسنگ ها فاصله دارند . گم و گور شدن ِ هویت پدر بعد از چند قسمت و فقدان حضور مادر بعد از چند قسمت ، یکه تازی هما به مثابه ی دختری بی خواهر و دوست و آشنا ! دوئل زهره و هما لابد و نزدیک شدن به ملودرام های رایج . انتظار برای خروج سریال از ملودرام شدگی رایج !

ناگزیریم ، سریال دوست داشتنی می خواهم زنده بمانم را ببینیم و عاشق امیر شایگان باشیم . معرفی او در نماهای اولیه و زاویه ی دوربین و تندی کلام بهداد درخشان است . هرچند به مرور دروغ هایش ، دست های کثیفش رو می شود اما مدام او را می بخشیم . زیرا گذشته اش که به اشتباه کمتر از آن یاد شده می تواند دلیل روان شناختی درستی بر چرایی اینک او باشد هر چند به غلط . با این همه تا وقتی سریال تمام نشده است نمیشود برای آن نوشته یا یادداشت و تحلیل و نقدی کامل نگاشت . همین بس که تا اینک روح مخاطب را به خود زنجیر کرده است . . .

پس این نوشته تقلایی ناکام و ناتمام از ورود به جهانی به نام می خواهم زنده بمانم است .

ساناز سیداصفهانی

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

درخت گردو

بلوزم را در آوردم تا ریشه‌های درخت گردو را ببینی دور دنده هایم چرخیده ، …