به بهانه ی نمایش ِ درحال ِ اجرا
مردی برای تمام فصول !
چند سال پیش ، بهمن فرمان آرا در بوق و کرنا کرد که یا باید بمیرم یا مردی برای تمام فصول را به اجرا ببرم و دیگر هم هیچ ! بنا شد برای ماهنامه ی اسمش را نبری ، در ویژه نامه ای که میخواست صرفا برای پروسه ی تولید این نمایش بیرون بیاورد کار کنم و دنبال کار را بگیرم . بهمن فرمان آرا که پیش از این در خانه ی سینما در حضور بسیاری از خبرنگاران به ساحت زن و زنان بالای سی سال توهین کرده بود و از کلمات رکیک استفاده میکرد برای من تنها ژستی بود که که نتوانسته بود از سال 80 به بعد کار کند . او تنها مردی بود با آرزو و حسرت و پر از عقده های فراوان . اینکه بعد از طی بحران عجیب کشور و در بدترین روزها سر زبان افتاد و داعیه ی داشتن رسالتی مبنی بر کارگردانی نمایشی را دارد در آن زمان برای من کمی خنده دار بود . امروز ، شکر خدا آرزوی ایشان برآورده شد . نمایش مردی برای تمام فصول ، برای آن دسته که نمایشنامه را خوانده اند داستان مشخص و ساده ای دارد . سرتوماس مور ، بین کلیسا و پادشاه مانده . او مرد قانون است و این علاقه اش به قانون سرش را به باد میدهد . به همین سادگی . شاید فیلم بازان عزیز این فیلم را دیده باشند که دوبله ی درخشانی هم دارد . پس مردی برای تمام فصول برای خیلی ها چندان هم بیگانه نیست . بروشور کار دستم است . مقوای سیاهی که با خط نستعلیق مردی برای . . . رویش حک شده . . . در زمینه ی مشکی . . . بازیگران روی پله ها ، مثل ِ گروه سرود مدرسه رو به روی دوربین ایستاده اند . نهایت سادگی و نهایت عدم درک ِ طراح بروشور و اشرافش به نمایشنامه و دوره ی وقوع این اتفاقات . شاید اگر نام نمایشنامه را برداریم میتوانیم حدس بزنیم که این پوستر و بروشور و این رنگ بندی برای یک کار تعذیه ای هم میتواند باشد .
در همین مواجهه ی اولیه با بروشور و دیدن لباس ها میتوجه میشویم که داریم با نمایشی رو به رو میشویم که خیلی به فیلم اش نگاه کرده . شاید دارد عین فیلم را نشان میدهد اگر نه این چه خلاقیتی است که همه چیز این همه تقلید باشد و این همه کپی اش گل درشت ؟ با اندکی دقت به نمایشنامه ی رابرت بولت ، و دیدن فیلم تفاوت بین ِ نمایشنامه و فیلم را میفهمیم . اینکه در فیلم سینما جاری است . اما در این تئاتر ، چقدر نمایش جاری بود ؟ چقدر این اجرا درست از آب در آمده بود ؟ آیا قاضی سرشناس سده 16 ، در شکلک ِ رضا کیانیان با آن لباس و بی هیچ میزانسن درست از آب در آمده بود ؟ آیا در این عصر نمیشد همین نمایشنامه را از سده ی 16 به این دوره ی مدرن آورد و کلمات را استیلزه شده و به روز شده روی صحنه شنید ؟ البته که کارگردان همه ی زورش را زده که دوره ی کلاسیک را در لوح خاطر تماشاچی بچپاند . اگر این سده ی 16 است و این اپل و شنل و لباس از برای رضا کیانیان روی صحنه تکلیف نور و دکور چیست ؟ اصلا این ستون های مدرن این وسط چه میگفتند و ان میزهای بیکار چقدر تجملات را نشان میدادند . . . چقدر قشر متوسط را و چقدر فضاسازی نمایشنامه را ( نه فیلم . . . نه نمایش . . . بلکه دقیقا خود داستان واقعیی که باعث نوشتنش توسط رابرت بولت شد ) . بازیگران این نمایش همه حرفه ای بودند . البته بازیگر حرفه ای در ایران یعنی چه ؟ یعنی رضاکیانیان ؟ رضا کیانیانی که چند تا بازی خوب دارد و بیشتر بازی یکنواخت . . . رضا کیانیان روی صحنه برای من هرگز یک بازیگر حرفه ای نبود . . . چیزی که در این سن و سال مهدی هاشمی به شدت قریحه اش را دارد . رضا کیانیان با فیلم های فرمان آرا می آید و میرود . با نمایشش هم روی صحنه آمد البته با کلی من و من و صدایی که تا یک ربع اصلا شنیده نمیشد . آیا این اسائه ی ادب به شعور تماشاگر علاقمند و مخاطب حرفه ای نیست ؟ بهمن فرمان آرا که در نقش جناب صاحب کلیسا با لباس عینا فیلم ، در هیکلی بیش از اندازه غلو شده بزرگ با ساتن قرمز مثل گوجه فرنگی له شده روی صحنه می آید . سرش را روی میز می اندازد و انگار دارد همه ی دیالوگ ها را از روی کاغذ میخواند و هی توی کلام رضا کیانیان میرود و رضا کیانیان هم هی توی کلام او میرود و معلوم نیست چرا این بخش از اجرا این همه شعف دارد . دقیقا مهم ترین بخش نمایش که باید تکلیف طلاق پادشاه مشخص شود ! مرد تمام ِ فصول نمایش با پاهای لاغرش مثل چوب بستنی از لباس سنگین و بزرگش که اصلا به تنش نمی آید روی صحنه راه می رود و ترجمه های فرزانه طاهری را نقل میکند . . . منتظرم نطق اش تمام شود . همه خمیازه میکشند . کسی نمیفهمد چه میشنود . حریر های آویخته شده از بالای تالار بعد از شکار روباه دکتر علی رفیعی مد شد و در همه ی کارها حریر آویزان میکنند . . . از این همه حقه و بی سوادی دمق میشوم .
کارگردان چقدر زور زده تا تمهیداتی را همراه گروه پشت سرش سوار کند تا این سده ی 16 را به ما قرن اینترنتی ها نشان دهد ؟ چقدر موفق بوده است ؟ اینکه ترجمان فرزانه ی طاهری عین به عین از دهان بازیگران بیرون بیاید برای من سئوال است پس خلاقیت کجا رفته ؟ چقدر ما میتوانیم این قاضی ، این مذهب ، این قانون را در کار درک کنیم و کارگردان چقدر به فضای امروز سرزمین نزدیکش کرده که این همه دغدغه دغدغه میکند ؟ نمایش چه رنگی است . یاد سرخ و سیاه استاندال می افتم . دوست دارم شخصیت اصلی نمایش بین سرخی و سیاهی و آویخته ی قانون چرخ بزند . . . کمی از نمایشنامه بیرون بیاید و من را به فکر وادارد . دیدن این دکور ، شنیدن این زبان ِ نمایش ، دیدن این بازیگران من را یاد شکار روباه می اندازد . سهیلا رضوی که همیشه بازیگر توانمندی است در این نمایش جایی برای بازی و بازی گرفتن ندارد . . . دلیلش عدم فکر کارگردان است . کارگردانی که نتواند اوضاع نابه سامان اقتصادی قانونی و بحران امروزش را در مردی برای تمام فصول هضم کند خوراک خام یا سوخته ای به خورد مخاطب میدهد که قیمتش گران است و بد مزه است .
جای بازیگران مشخص نیست . میزانسنی در کار نیست . نوری پیدا نیست . سکوتی وجود ندارد . اضافات نمایش توی گوش و چشم میزند . دیالوگ ها فقط گفته میشوند . بی هیچ حسی . . . متاسفم برای اجرای بدی که از این نمایشنامه ی مهم دیدم .
در نهایت یک چیزی در این نمایش نورش زیاد بود . چیزی که باعث خواب رفتن پلک ها نمیشد . آن حضور سیامک صفری . . . بامهارت در چند نقش بود . وقتی که وارد صحنه شد و صدایش توی تالار پیچید خون به بدن مرده ی نمایش از همان ابتدا افتاد . . . صدایی که امتحان خودش را سالها در صحنه های مختلف پس داده است . . . مردی که چشم و چراغ تئاتر این ده های ماست . کسی که در نقش خودش ، کارگر و نزدیک ِ جناب قاضی حضور دارد و از طرفی در جای جای نمایش Aside است و حدیث نفس میگوید و این در عین اینکه شیوه ی نقالی است با مهارتی که در بدن چابک اش دارد و حالتی که تمام مدت در نحوه ی پوزیشن دستانش حفظ میکند همان سده ی 16 است و همان اجرای صناعت نمایشی در ذکر آنچه باید بدانیم و نباید بشنود و داستان پیش برود . . . که میرود او در نقش مردی عادی و در نهایت عامه ای که میتواند تا جلاد پیش برود پیش میرود . او در دادگاه همان قدر بی رحم است که باید باشد . همان قدر منفعل و ساکت است که در مجلس ، نمایندگان مینشینند و دم نمیزنند و در نگهبان زندان شدنش همان قدر عاطفه دارد که در منزل سر توماس مور ، همان قدر میتواند مادی باشد که باید و در همه ی این چند نقش متفاوت است و در هر کدام همان قدر انعطاف دارد که باعث ریز شدن رضا کیانیان و آن کلاه گیس مسخره روی سرش در نظرم میشود . بازیگران زن . . . در نقش یک حضور اندک بی هیچ پرداخت مجددی صرفا فقط هستند . . . از آن ها بازی گرفته نمیشود و حیف که این بازیگران با نابلدی کارگردان این قدر روی صحنه استعدادهایشان را نمیتوانند بروز دهند . . . لباس احمد ساعتچیان بش از اندازه توی ذوق میزند . انگار از جهنم فرار کرده است با پوستی که به بقیه ی رخت اش نمی آید . . . لباس خواب زن قاضی که اصلا دیده شدن یا نشدنش چه قدر به پیش برد کار کمک میکند . . . چقدر این صحنه ها لازم بود تا باشد . . . اگر لازم بود چرا دکور این همه میلنگید . . . چرا با این نقش ها این رفتار و کج فهمی شد ؟ آیا بازیگران حرفه ای این نمایش تلنگری به کارگردان عزیزنزدند ؟ آیا این تیم دستیاران همیشه در صحنه نمیتوانستند کمی به شعور کارگردان در درک نمایش نامه کمک کنند ؟ موسیقی کارن همایونفر را دوست داشتم اما زمان که گذشت ملودی اثری را شنیدم که حتما هر کسی برود کار را ببیند متوجه میشود چقدر خلاقانه نیست و در نمایش جا ندارد . هیچ وصله ای در این نمایش سر جایش بسته نشده . همه چیز یا کم است یا زیادی است .
مخاطب این نمایش چقدر با سرتوماس مور توانست همذات پنداری کند ؟ در کجای نمایش توانست این قدرت وابستگی به قانون و قانونمندی را حس کند و با بد بودن این رفتار یا خوب بودنش را در خود واگویه کند ؟ چقدر وقتی سرتوماس به زندان رفت فهمیدیم که عقایدش برایش مهم بود . . . . ؟ . . . .چقدر منتظر بودیم تا نمایش تمام شود ؟ . . . رضا کیانیان با دست های ول و ایستادن ثابت و بی حالتش انگار بار اولی است که روی صحنه دارد تمرین بازیگری پس میدهد . چقدر مرعوب نام هایتان هستید . اینکه صرفا دیالوگی را حفظ کنید و نمایشی را اجرا برید که نشد کار آقا . . . اتمسفر و حال و هوای این کار چه بود ؟ چه رنگی بود ؟ لوس بازی های وسط نمایش برای چیست آیا این نوعی تمهید برشتی است ؟ آیا واقعا ؟ این بهمن آقا با هر هردنبیلی از دهان چاپلوسان همیشه در صحنه حمایت شده و کلاه روی سرش مانده است . . . اینکه هیچ عمقی در دیگاه او نمیبینم . اینکه هنوز وقتی به تالار میروم بوی خون ِ آغامحمدخان قاجار و ظلمی که در بچگی به او شد و ظالمی که او در بزرگسالی بکرد در اتمسفر حس میشود . اینکه آغامحمدخان شکار روباه هنوز رو دست ندارد . . . اینکه سیامک صفری نگین درخشان این نمایش با حضور پر رنگ و اندیشه ی توی سرش یک مقدار از آن تفاخر و تخرخر جامعه را با خودش می آورد . با تکنیکی که از همیشه در او بوده و با همیشه در سیامک صفری است . کسی که اگر در این نمایش بازی نمیکرد به جرا ت روی صندلی بند نمیشدم تا بقیه ی نمایش را ببینم .
آقای فرمان آرا بهتمان زد البته بعید نبود شما با همان یک بوس کوچولو و از آن به بعدش نشان دادید که مدت هاست نمیتوانید کار کنید این اشکالی ندارد اما بهتر است حرمت زن ها را در جاهایی که میروید و دم از سینما میزنید حفظ کنید و این قدر وانمود نکنید که هنوز چیزهایی هست که شما میدانید و باقی نمیفهمند . از حمید پورآذری که همیشه دیدگاهش برایم مهم و محترم بود و نگاهش را میشناختم متعجبم که چطور جلوی این همه فاجعه ای که در لحظه به لحظه ی کارگردانی و نه بازیگری شد را نگرفت ؟ از این گروه کارگردانی که در غیر متخصص بودن بعضی هاشان شک نداریم . چقدر توانستید فقط یک فضا و زبان را به نمایش اضافه کنید یا درش بنشانید . اینکه زمان میگذرد و آدم ها نزول میکنند عادت شده . . .
اینکه سیامک صفری مردی برای تمام فصول تئاتر ایرانم است خوشحالم میکند . او غریق نجات همه ی مسافران نمایشنامه های بی دست و پا و کشتی های سوراخ و قایق های توی طوفان است . او وقتی باشد حضور دارد اگر خسته هم باشد و کار ، کار هم نباشد همیشه یک تئاتر با خودش به صحنه می آورد . سیامک صفری در جزیره ی من بارها ستوده شده . بارها و بارها و بارها . . . نکته اینجاست که او یک آرتیست است . کسی که خارج از صحنه اش بیشتر هنرمند بودنش را میفهمی نه فقط روی صحنه . از منش و پاسخ هایش . . . نگاهش به جهان اطرافش . . . صدای ماندگارش در نمایشنامه های رادیویی . . . از تفاوت هر بارش . . . از سکوت و صبر خود سیامک صفری در مقابل جهان ِ خودش و جهان اطراف . آرزو دارم به آرزویش که یک بار در گفتگویم گفت برسد . به راستی که او تنها کسی است که میتواند لیرشاه را بازی کند .
مردی برای تمام فصول نمایش زندگی ، سیامک صفری چه خوب که هستی تا تئاتر سر پا بماند و دانشجوهای این دهه هم هنوز بخواهند تو را دوست داشته باشند و از دوست داشتن ِ تو به تئاتر و جهان نمایش برسند و بعد به عمق دیدگاه ها و نظریه های امثال سارتر و برشت و آرتو . . . تو چراغی .