دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳

کاش میشد تقویم نخرید !

Beo Photo  (surrealism, girl, female, woman)

 

تقویم ِ سال 1393 خیلی با  با وقاحت تمام خودش رو توی رونما گذاشته ، آخه بی پدر هنوز 92 تموم نشده ، این 92 ی بی صاحاب ِ کثیف ، این نود و دوی از اولش زهر ، مثل تریاک ، مثل پیر ِ کثیف ، هنوز داره کش میاد و مونده ، هنوز بهمن تموم نشده ، باورت میشه ؟ کاش همه چیز یه دروغ بود . یه دروغ بزرگ . یا نه ، کاش همه چیز یه خواب بود . بیدارت که میکردن جهان ات اونی بود که میخواستی ، همون که نیست ، هست میشد . هنوز شادی های مسخره ای که براش دلم تنگ شده نیومده که بره . حالا کجا آقا . . . من هنوز بارونی ندیدم که زیرش با چتر قدم بزنم توی خیابون و برم تا خود ِ میدون تجریش ؟ هنوز مه همه جا رو نگرفته که ( هو ) که میکنی دود سیگارت با مه ِ محو ، ترکیب بشه بره توی هوا . . . هنوز شر شر بارونی نیومده که ساعت 6 و 7 صبح مثل شب باشه ! آخ اون صبح هایی که شب بود و تاریک بود و دلمون شاد ! اون صبح های بی قراری و روزهای قرار ! اون یادگاری هایی سالهای پیش . . . هنوز هوای لطیفی که توی گوشت بپیچه و بوی کباب با خودش توی دماغت بیاره نیومده ، از اون هواهایی که دم ِ سد کرج باشی و برگ ها ریخته باشن و هی بگی :” فردا برف میاد ! ” نخوای از دم سد کرج جم بخوری . . . هنوز بارونی نیومده که روغن های روی آسفالت های شهر چرکم رو ببره نیومده ، چه بهار ِ 93 ای !؟ . . . هنوز تگرجگ و رنگین کمان نیومده ، دلم برای تگرگ هایی که توی سرم میخورد و اندازه ی توپ تنیس بودن تنگ شده . دلم برای سرخی هوا واسه اومدن ِ برف تنگ شده . واسه تلفن هایی که به هم میزدیم و می گفتیم :” هوا رو داری ؟! ” دلم تنگ شده که برف که نشست لیوان بردارم و نسکافه ، برم برف رو بریزم توش هی هم بزنم و بستی بخورم . بستنی خود ساخته . دلم برای هویجی که بذارم توی صورت آدم برفی تنگ شده . واسه نامه هایی که توی دلش میذاشتم به نیت آب شدن ِ آدم برفی . . . واسه شال گردن ِ یه کسی که دور گردنش میبستم . واسه عکس هایی که برای دل ِ خودم مینداختم تنگ شده دلم . واسه پوره های برف که با ریز بینی میدیدمشون ، که ببینم شیش ضلعیه ، بالاخره چه شکلیه . . . دلم خیلی تنگ شده . برای صدای برف پاک کن . . . برای صدای لیز خوردن توی سربالایی های زعفرانیه و ولنجک واسه تله کابین . . . دلم برای یه کار ممنوعه توی شهر همه چی ممنوع تنگ شده . توی فصل سرما آدم ها به هم گرم تر میشن . نزدیک تر میشن . . . بهونه ها باد میکنه مثل بادکنک میره هوا ! آخه همه اش باده . . . از سر ِ سیری و ایناست . . . راستی نیست . . . میترکه اما همونش هم خوب بود . . . خوردن ِ شراب توی ماشین و گوش کردن به صدای یه موسیقی روسی که هزار بار برات آشنا بوده و خاطره داشتی . . . دلم برای پوشیدن ِ دستکش های یکی دیگه تنگ شده . برای سرد شدن ِ نوک دماغم و قرمزی نوکش . برای گوله برفی . . تو دل هم زدن . . . توی گوله برفی پرت کردن چه امیدی بود . . . واسه خندیدن . . . گلوله ی شادی بخش . دلم برای ( جاده ها مسدود است و مدرسه ها تعطیل است تا دو روز برای بارش برف ) تنگ شده . برای خوشحالی های کوچیک اما امروز همین چقدر بزرگه . . . دلم برای دیدن ِ رعد و برق و ترسیدن و با جوراب توی تخت رفتن تنگ شده . واسه شب هایی که دور همی بودیم . . . زمین لیز میشد و هیچ کسی نمیتونست بره خونه و همه پاتیل دور هم شاد بودن و نگران و بعد هم دعوا میشد . . . واسه قطع شدن ِ تلفن ها . . . واسه برق هایی که میرفت و روشن کردن ِ شومینه . دلم همه رو میخواد . . . همین یه ذره رو . همینی که آب میشه رو . همینی که چقدر آبکیه ! دلم میخوادش . . . اومدن ِ روز های تولد و رفتن ِ روزهای تولد ، اومدن ِ مسخره بازی های ولنتاین و منتظر ِ چهارشنبه سوری شدن و بته های بابابزرگ . . . دلم برای همه ش تنگ شده . واسه بوی روزهای عید و خرید . . .واسه برنامه ریختن برای مسافرت و جر زدن و نرفتن و یه کار دیگه کردن . واسه مرور خاطره های سرد  زمستونی . . . تقویم رو که ورق میزنم میبینم چه سال بدی بود . از اولش . از اون جاش که همه چیز با دروغ شروع شد و از امروز من هیچی نذاشت . یادگارش مریضی و تلخی بود . روزهای دودی شهر و کنسل شدن سفرهای اون ور و این ور . . . فال های قهوه ی دروغ ، ایمان های دروغ . . . جوش زدن و بند نیومدن خون های زخم ها . . . واسه همه تیغ کشیدن ها . . . واسه آوارگی . . . این شده . همه چیز بد و گرون شده . اخبار چقدر مسخره قشنگه . همه چیز یه جور الکی ، الکی خوشه . خوش ِ مجوز ، خوش ِ اکران ، خوش ِ کتاب های پر در آورده روی پیشخوان . . خوش ِ ما مهربونیم بیاین با هم دوست باشیم . خوش ِ دروغ . اخبار ِ داغ همه چی آرومه ولی ده تا لیمو ترش 9 هزار تومن . خمیر دندونی که نیست . قرص هایی که نیست . ریه های ناسالم . مریضی های مداوم . . . اشکال ماهواره ها . . . پول ِ زور به مخابرات و اینترنت و بی کاری مدام . . . با چهار تا مجوز و لبخند پول توی جیب من نمیره . من خوش ِ دروغ نیستم . به قول معروف این حرفا واسه فاطی تنبون نمیشه . دو دستی چسبیدم به تقویم های قدیمی . . . به روزهایی که چقدر واقعی بودن . به تقویم های پر خاطره . این روزها هیچی نیست . پر از خالی . پر از غبار و مجهول بودن سئوال ها . پر از جهالت ِ جهان اطراف . یه سال گذشت . بهمن اومد و ترافیک شدید تر شد . . . فقر ، مرض ، دلخوری بیشتر . . . دوست ندارم . دیگه این جا رو دوست ندارم . خسته شدم . کاش میشد تقویم نخرید . چیزی برای نوشتن توش ندارم . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …