میس شانزه لیزه توی خیابان ِ لاله زار یا همان شانزه لیزه ی معروف ، در بالاترین طبقه ی هتل ، توی بالکن ، روی صندلی لهستانی نشسته بود . میز چوبی گردی جلوش بود . روی میز یک فنجان قهوه ، روزنامه ، زیرسیگاری، مشتی قرص و یک گل خشک قرار داشت . رو به رو تهران بود . ماشین دودی و واگن اسبی هنوز کار نمیکردند . شهر هنوز خاموش بود . مردم خواب بودند . تک و توک چراغ هایی روشن میشدند و نوری از پشت ِ حریر ِ توری میزد سوسو . میس شانزه لیزه پشت ِ لپ تاپش نشسته بود . هنوز تا برآمدن ِ آفتاب و روز دیگر مانده بود . ابرها صورتی و بنفش رنگ بودند . باد میوزید . برگ های خشک را میکشید این ور و آن ور . مثل لاشه هایی که بی اختیارشان ، تکانشان میدهند و پودرشان میکنند . جنازه هایی که با باد در هوا به رقص هم در می آیند . همین یک باد ِ هیچ و پوچ ِ بی جان و رمق . توی قهوه ی میس چیزی افتاد . مثل سنگی در برکه ای . نور ِ لپ تاپ صورت ِ میس را مهتابی کرده بود . سیگارش را روشن کرد و دامنش را از سرما میان پاهایش جمع کرد . زاغی روی میز نشست و زل زد به او . میس یک چیزی تایپ کرد و خندید و زاغ به او خنده اش گرفت . زاغ گل خشک را در منقارش گذاشت و پر زد و رفت . میس شانزه لیزه مدت ها بود به همین روال با مردی که نمیشناخت در حال معاشرت بود . پنجره ی خانه ی رو به رو باز شد . میس شانزه لیزه تورش را روی صورتش انداخت . چیزی تایپ کرد . بی هوا و بی هوش و حواس قهوه را خورد . به لردش که رشید ، هسته ی لوبیایی را دید که از کجا ؟ پرت شده بود توی تفاله قهوه اش . خروس لاله زار که شهرت داشت به زیبایی و هزار رنگش در هزار پرش چون رنگین کمان پریده بود لای میله های خانه ی صاحب سینما برلیان و میخواند . همان موقع خورشید چونان کره ای سوزان و نوید یک روز تلخ دیگر از آسمان پیدایش شد . سیگار میس از دستش افتاد . چیزی تایپ کرد . پنجره ی خانه ی رو به رو بسته شد . کم کم صدای همهمه و مردم می آمد . میس وسایلش را برداشت و رفت توی اتاق . به تلفنچی گفت برایش شماره ای را بگیرد . روی تخت نشسته بود . تلفن ِ اتاقش زنگ خورد . تلفنچی میس را به آن سوی دنیا وصل کرده بود . شروع کرد به حرف زدن . کم کم پای تلفن خوابش برد . بیدار که شد . شب بود . شب و شبنم . نم نمِ باران . تکرار هر بار و هر هزار باری که بالکن ازش دریغ میشد . غذا نخورده بود . گرسنه اش بود . به غذاخوری هتل رفت . گیس بافته ی بلند قرمزی که از زیر کلاه سفیدش بیرون زده بود او را شبیه همان خروس لاله زار کرده بود . توی رستوران ، پیش خدمت به او که بی وقت و خمار بود و گیج خندید . میس دستور داد تخم مرغ و نسکافه بیاورند . عذایش مثل همه نبود . بی وقتی . بی حوصلگی و فکر های نامعلوم . پشت شیشه ی رستوران ، مردی با سبیل چخماقی بارانی اش را روی گردن کشید و خود را از چشم های بنفش میس دور کرد . چند وقتی بود میس شبیه زن های دور و برش نبود . رنگ چشمهایش بنفش شده بود و لب هایش به سیاهی رفته بودند . زرده ی تخم مرغ توی حلقش لیز خورد و تنش را گرم کرد . فکر میکرد مرد پشت لپ تاپش ، دارد توی قایق ماهی میگیرد و از شکم ِ هر ماهی یک انگشتر برایش پیدا میکند . . سکه را روی میز گذاشت و از پله ها بالا رفت . توی اتاقش بوی نا می آمد . فیلتر های سیگار روی موکت سبز اتاقش افتاده بودند و بعضی جاها را سوزانده بودند . باز هم پاکتی زیر در بود . بازش که کرد خبری از نامه تویش نبود . میس با خوشحالی رفت و لپ تاپش را باز کرد . دوست مردش پشت این لپ تاپ عور نشسته بود . یک کراوات به گردنش وصل بود . میس خندید و کلاهش را برداشت . روی تختش دراز کشید و با لب خوانی به مرد پشت صفحه ی لپ تاپ گفت که دوستش دارد . مرد هم همین را تکرار کرد و رفت . میس قرص هایش را خورد و پرده ها را کشید . از توی فنجان قهوه اش درخت لوبیا در آمده بود . از درخت بالا رفت . درخت مثل پل خم میشد به خانه ی رو به روی هتل لاله زار . میس رفت توی بالکن آن خانه . پشت شیشه مردی را دید که با کراوات ، عور نشسته پشت ِ لپ تاپ و به پشت لبهایش سیبیل مصنوعی چخماغی میچسباند .