یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳

دزد دریایی و کالبدشکافی 1382

میس شانزه لیزه توی بالکن ایستاده بود و به ماهی هایی که از سقف آسمان ، آویزان شده بودند نگاه میکرد . به پولک هایی که برق میزد و از صد تا ستاره درخشان تر بودند و با چرخش نور تکثیر میشدند . مثل پولک روی لباس . . . نور میریختند روی سر زمینیان . میس شانزه لیزه سیگارش را روشن کرد و دود را به طرف ماهی های دهن باز فرستاد . ماهی هایی که با چشمهای باز و دهان باز مرده بودند . همین طور زمین را نگاه میکردند . میس شانزه لیزه به دارهایی نگاه کرد که برایشان وصل کرده بود . در دور دو نفر روی تابی که از دار ها ساخته بودند تاب بازی میکردند . صدای خنده ی بچه ها موقع بازی بلند شد . در صورتی که این وقت شب . این سه ی نصف شب همه میبایست خواب میبودند . دهان ماهی ها باز بود و سقف ِ آسمان پر از موج . . . میس شانزه لیزه لنگری که به طرف ِ بالکن انداخته شده بود را گرفت . سیگار را زمین انداخت . پیچ و تاب خوران از آن لنگر بالا رفت . گهواره ی فنا تکان میخورد و سرگیجه مجال نمیداد تا به چیزی جز بالا سرت نگاه کنی . . . بی توجه به گذشته ای که در بالکن جا مانده بود . . . دزد دریایی دست میس را گرفت و او را سوار کشتی اش کرد . میس که از قبل او را در یکی از تابلوهایش کشیده بود خوب میشناختش . از دزد دریایی خواسته بود بخشی از گذشته اش را برایش بدزد و بیاورد . میس خیلی چیزها را نمیدانست . دزددریایی همراه دکتر کالبد شکاف جنازه ی سال 1382 را بریدند و متلاشی کردند . میس که لباس و گان پوشیده بود به خاطره ی روی تخت نگاه کرد . دزد دریایی با شانه ها و دست های سوخته از آفتاب عالم تاب با یک پا از نیمه به چوب ، و یک چشم و کلاغی بر دوش ، همه هوش و حواسش پی کار بود و میس و دکتر که بعد از اتمام کار برود و میس را آزار ندهد . جنازه 1382 شکافت . دکتر با عینک و پنس و قیچی و اره قسمت هایی که پر از سلول های رنگی بود را پاره کرد . از درون آن مقداری عنکبوت و لعابی که به دور خود تنیده بود بیرون آمد . مثل مور و ملخ ، عنکبوت بود که بین لعاب خود زندانی شده بودند . . . . میس شانزه لیزه که صدای قلبش را میشنید دنبال عنکبوت هایی میگشت که هیچ وقت در سال 1382 ندیده بودشان . . . بی توجه به کار دکتر و نگهبانی دزد دریایی مهربان ، رفت پی عنکبوت ها . . . برشان داشت . بین قاصدک هایی که از سقف از نور شمع گذر میکردند و نمیسوختند عنکبوت ها را گرفت . . . شروع کرد به سئوال و جواب کردن . عنکبوت ها اسم های زنانی را داشتند که همگی به او خیانت کرده بودند . قاصدک کنار گوش میس ، تنه اش را بزرگ کرد و کلاه گیس سفیدش را کند و میس را بغل گرفت و گفت : ”  دیدی من که بهت گفته بودم ”  روی زمین پر بود از عنکبوت هایی که با دهان خونی میس و قاصدک را محاصره کرده بودند و به انها میخندیدند . 

دزد دریایی که خیلی شبیه  Alessandro Preziosi بود ، چشمهای گاوی اش را در چشمگردان ِ چشم چرخاند و از عنکبوت های ماده ای که استفراغ میکردند و شکوفه میزدند روی کشتی اش بدش آمده بود همه را با یک پیف پاف نابود کرد . پیف پافی که ظرف مدت 30 ثانیه همه ی خاطرات را از ذهن از بین میبرد . دکتر کالبد را بخیه زد . میس به دزد دریایی که خیلی کار داشت گفت من رو از این جا ببر . . . دزد دریایی هیچ نگفت از کابین بیرون رفت و برگشت . مسیر عوض شده بود . خانم قاصدک گفت :” دستتون درد نکنه زحمت کشیدید ” دزد دریایی نگاهی به قاصدک انداخت و همین طور که نزدیک ش میشد قاصدک خودش را دوباره به همان شکا اولیه برگرداند و رفت کنار گوش میس شانزه لیزه . زن های زیادی که معشوق میس آنها را در گردن بند تاریخی خودش یکی یکی آویزان کرده بود بعضی هاشان سیاه شده بودند و سوخته بودند . معشوق میس در جایی زندگی میکرد که هزارتوی برخس آدرس را میدانست . برخس هیچ وقت آدرس او را به میس نداد . دزد دریایی که معنی انتقام را میفهمید . میس را درک میکرد . جنازه ی 1382 را انداخت توی دریا و دکتر را توی شکم نهنگ کرد و فرستاد پیش پدر ژپتو . قاصدک از ان گوشه ی گوش همه چیز را گوش میداد . میس شانزه لیزه که حس کرد چه کلاهی سرش رفته شروع کرد به داد زدن و جیغ کشیدن . او 1382 را بهترین تاریخ زندگی خود میدانست . پس گَنگ- رفتاری اش را نشان داد و مشت هایش را به سینه های ستبر دزد دریایی زد و مدام میگفت چرا ؟ چرا ؟دزد دریایی که پشت بدنش پر از زخم شلاق بود و چشم و پایش را برای هدفش داده بود میس را درک میکرد و مشت های میس را نادیده میگرفت . میس بعد از این همه  زدن . . . بیهوش شد و سر از خانه ای در آورد که پرستار مهربانی برایش شربت درست کرده بود . میس از پنجره دزد دریایی عزیزش را دید که برای خونخواهی دارد به سفرش ادامه میدهد . او ماند و پرستاری که حرف نمیزد . لال بود . سار بود . یا شاید پرستو . . . جزیره اش در کهکشان را از سقف که دریا بود نگاه کرد . هیچ کس حواسش نبود که میس شانزه لیزه در هذیان قرص . . . با سرم و خون و جان دارد دست و پنجه نرم و گرم میکند . برای یک زنده ماندن بی ارزش . 

* دوستان عزیزی که مدعی تاریخ خواندن و گوش های قوی برای شنیدن و تئاتری بودن میکنند به دیدن نمایش قتل آقای کاف به کارگردانی جواد روشن بروند . سالن سایه . 

در پست بعدی در مورد این کار خواهم نوشت . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۷ نظرات

  1. امروز گامی برای موفقیت برداشته اید؟
    مجموعه ی آموزشی سریع خوانی همراه با نرم افزار ارائه شده توسط استاد بزرگ کتاب خوانی جهان
    مجموعه ی ۷ راز بزرگ انگیزه
    مجموعه ی آموزشی استفاده از قدرت حافظه
    مجموعه ی آموزشی استفاده بهینه از شرایط بد و بدشانسی ها
    مجموعه ی آموزشی تفکر تحول برانگیز
    مجموعه ی آموزشی تمرکز جادویی
    مجموعه ی آموزشی راه های اجرایی کسب ثروت
    مجموعه ی آموزشی مثبت اندیشی و اعتماد به نفس
    مجموعه ی آموزشی پیروزی در تعاملات روزانه
    بسته ی آموزشی نکات طلایی برای موفقیت دانشجویان
    بسته ی آموزشی نکات طلایی در صحبت کردن با کودکان
    زود دیر می شود
    ۴۹۴۲۵۷۵۲۱

  2. سلام

    اتفاقي داشتم مطالب وبلاگت رو مي خوندم

    به اندازه ي چنتا نوشته اي كه خوندم ازت درخصوص هداگابلر و …احساس ميكنم خيلي غرق در چگونگي هستي و از چيستي و چرايي مبتني بر يك پارادايم صحيح اصلا شناختي نداري…

    راستي تا قضاوت نكردي بگم…من نه بسيجي ام نه وابسته به جايي…
    دانشگاهمم-اميرگنده! كنار دانشكده هنر بوده و رفقاي زيادي دارم از  بروبچز هنر….كلا همتون به همين منواليد..

    باي

  3. ناقابل از : فریدون مشیری

  4. سلام میس جان هر دفعه که داستانهات رو میخونم انگار دارم خواب هایی که دیدی رو میبینم عاشق این عکسهاتم مثلا نمیدونم اون پرستار لال انگار واقعا دارم فیلم میبینم . ۱۳۸۲ برای تو چه جور سالی بود میس جان سال بدی بود یا همین جوری گفتی .

  5. سلام میس جان هر دفعه که داستانهات رو میخونم انگار دارم خواب هایی که دیدی رو میبینم عاشق این عکسهاتم مثلا نمیدونم اون پرستار لال انگار واقعا دارم فیلم میبینم . ۱۳۸۲ برای تو چه جور سالی بود میس جان سال بدی بود یا همین جوری گفتی .

  6. سلام میس جان هر دفعه که داستانهات رو میخونم انگار دارم خواب هایی که دیدی رو میبینم عاشق این عکسهاتم مثلا نمیدونم اون پرستار لال انگار واقعا دارم فیلم میبینم . ۱۳۸۲ برای تو چه جور سالی بود میس جان سال بدی بود یا همین جوری گفتی .

  7. چون به خاک آلوده شد آن اب پاک
    ماهیان خفتند بر خاک هلاک
    خود نه دریا بود دیگر آن پلید
    زهرناکی در پلیدی ناپدید!
    جای جای افتاده مشتی استخوان
    جای ماهی روی آن زهر گران
    تن فروپاشیده اما سر درست
    چشمها جاندار چون روز نخست
    در دل آن زهر آن زهر مذاب
    چشمهاشان همچنان جویای آب
    آه باران آه ای باران پاک
    باز کی دریا شود این زهرناک…

    این اولین چیزی بود که با خوندنش اومد به ذهنم.البته شعر از من نیست. ولی از لحاظ تصویر سازی خیلی تشابه دارن.
    نگران نباش کلامو برداشتم اومدم تو!