جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

Le notti di Cabiria

 

شب های من  

به دلیل تلخی مطلبی که میخوام بنویسم آخرش این آمبیانس رو گوش کنید 🙂

( **

وقتی فکر و ذکر بعضیا سفره ی هفت سین بود ، و سال 90 مثل ِ آّب ِ خوردن … توی دو سوت داشت فیریز میشد و میمرد و همه داشتند جشن میگرفتند و توی تلوزیون این ور آب و اون ور آّ جشن بود . . . افتاده بودم یه گوشه و آثار فلینی رو میدیدم … توی آخرین کاری که دیدم ، شب های کابیریا با بازی فوق العاده و بی نظیر جولیتا ماسینا ، خودم رو دیدم . . . میس شانزه لیزه ای که دوست داشت جولیتا ماسینایی اون رو بصری کنه . . . نقشی که جولیتا بازی میکرد مثل همیشه شخصیت ساده ، سخت پیچیده بود . . . با بازی سحر آمیز و میخ کوب کننده ! … داستان فیلم داستان یک خطی ساده و دردناکیه که هر روز در موردش توی فیس بوق مینویسیم و همه تجربه اش کردیم و چهارچنگولی بهش چسبیدیم …گاهی میخوایم بگیم اون ها تجربه بود گاهی برای اون خاطرات خودکشی میکنیم که ای دل غافل و گاهی به فلان هم حساب نمیکنیم …. اما همه باهاش کشتی گرفتیم و دست و پنجه نرم کردیم ….نمیگم فیلم در مورد چی بود شاید باعث شدم شما یه سرچی کنید و هلو نره توی گلو … این فیلم برای من به شدت سرشار از هورمون زنانه و طنازی و سادگی میس شانزه لیزه ای داشت … زندگی که مثل ریگ از میان انگشتان آدمی میریزه و نمیتونی بری دنبالش چون مثل غبار پودر شده . . . . . و سالها قبل از فیلم های ما … سالها قبل از هامون ها …جدایی نادر ها آثار سینمایی بوده اند فاخر … محکم و استخون دار و به معنای واقعی – اثر – … آدم خجالت میکشه جلوی این تاریخ سینما بگه ما هم سینما داریم . . . ما بازیگر داریم … 

معصومیت ِ از دست رفته و تقلا و دست آویز یک چیز شدن … کتاب راز ، چهار اثر از فلورانس اسکاول شین ، نماز و دعا ، آهای خدا … و در نهایت این خدا است که بهترین سناریو ها رو برای آدم ها و شخصیت هایی که خلق کرده مینویسه … در این فیلم همه ی این نیاز ها به شکل وحشتناک ساده ای ، نه جسته گریخته ، بل با کالبد شکافی عمیق نشان داده شده است . به خدا راست میگم . . . 

در نهایت . . . رنگی که خود جولیتا در همه ی فیلم ها به شخصیت ها ی فیلم های فلینی میدهد ، نقش ِ اوست یا نقش برای اوست و دیدن این زن ریزه ی عجیب ِ زن ِ فلینی به شدت برایم دوست داشتنی بود ….. دوست دارم مدام  عصبانیت و تنهایی و شاخ در آوردن ها و حیرت ها و حسرت ها و زیر پوست ناراحت شدن هاش رو ببینم … 

 

بعد از دیدن این فیلم بد جوری دم به خمره میزنم و ناپرهیزی میکنم ، دوست دارم  برگردم به پشت ِ سرم نگاه کنم ، توی آینه به خودم ، خودم رو تجزیه کنم ، بشکنم ، نم نم بریزم ، مثل بارون ، سبک بشم اما نه این منم که سرد و سنگ شدم و بی حال افتاده م . . . و فکر میکنم چرا خاک سرزمینم این همه سرد شده و مردگان رو پس میزنه و زندگان رو خفه میکنه و چرا دوست داشتن دیگه وجود نداره . . . بغض سنگین رو حمل میکنم ، آب بخورم هم نمیره ، خش کرده جا ، توی گلوم ، با سکانس آخر این فیلم زندگی میکنم ، سیگار هام رو مچاله . . . .فعلا نمیتونم سیگار بکشم ، دکتر گفته ممکنه خون ریزی بکنم . . . خون . . . خونه ؟ . . . و کتاب ِ آخرم که دو هفته ی دیگه روی پیش خوان ها خواهد بود چقدر حرف برای زدن خواهد داشت ؟

روی خاطرات و تقویم دهه بیست زندگیم لی لی میکنم . . . مردهای زندگی من یا معتاد بودند یا الکلی ، مردهایی که از بس تکیه گاه میخواستند ، به لعنت یزید هم نمی ارزیدند … مردهایی که مقایسه میکردند و در عین ظاهر روشنفکری باطنی فسیل و سنتی و کپک زده داشتند . . . نه خوش و نه خوش طینت و … مردهایی که دیدم و دهه بیست سالگی را با آن ها رج زدم … توی کوچه پس کوچه زدم و آواز سر زدم … با ان ها مردهایی که من را نه برای خودم که برای لذتی شیرین اما بی ارزش میخواستند . . . مردهایی که گفتند جسارت ِ تو به اندازه ی شهامت ِ آنها نیست . . . مردهایی که باورم نکردند و اگر عاشقم بودند دیر شده بود و اگر دستم را گرفتند خنجر از پشت زدند و مردهایی بودند همگی اهل هنر و اهل دل و بیشتر اهل حال و این حال را به خدا که بلد نبودند به زن ها نیز بدهند . . .  مثل کسی که هنوز نه بدنش را میشناسد و نه بدن زن ها را و این منم زنی تنها در آستانه ی هر فصلی در آغاز و پایانش و تا تهش این من هستم که مثل یک درخت ، مانده ام . . . و این منم که نفس میکشم و احساس میکنم و میبازم و میبرم و تنها میمانم . . . این منم که زنده ام که نگرانم  . . . چون در این جا چیزهایی هست مثل خوره نه بدتر . . . که روح را آهسته در انزوا هم نه در همه جا در اتوبوس و تاکسی و تئاتر شهر و سر کار میخورد و میجود و تو اگر کابیریا هم باشی . . . تا ته سناریوی شب های کابیریا هم نمیتوانی پیش بروی تو پس میروی ولی این به معنی باخت نیست این به معنی تف ِ همه ی سبزه نزبله هایی است که مثل انگل خونم را در شیشه کردند و احساسم را سنگ زدند و خرد کردند . . . در نو و نود و یک بودنش شک نیست ولی این عدد ها چقدر بی معنی اند . . . نه ..تهی اند . . . من دیگر با این اعدا د زندگی نمیکنم . . . من زندگی میکنم انگار تا یک روز بمیرم . . . سیگار میکشم تا یاد ِ کابیریا بیفتم اما نباید بکشم پس سیگار را خاموش میکنم . . . خاموش میشوم . همه چیز سیاه میشود . من دوست دارم برقصم و آواز بخوانم . من دیگر به هیچ چیز اهمیت نمیدهم . . . چون هیچ چیز دیگر اهمیت ندارد . . . همه چیز اهمیت خود را از دست داده . . . میان شعار ها راه میروم و به نامردی زن ها و مردها یی فکر میکنم که به همه شان خنده ی قشنگم را بخشیدم . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. یک بار دیدن "شب های کابیریا" سیرم نکرد.
    یه بادیگه دوست دارم تماشاش کنم
    جولیتا ماسینا عالیییییی
    وبلاگ شما هم همینطور!!

  2. آمبیانسو دانلود کردم و خیلی دوست داشتم. خوشبختیه سیامک عباسی ه. قبلا گوش داده بودم مرسی میس، حالم خوب شد…

    این وسط چیزی که واسم خیلی جالبه اینه که این جزیره و صاحبش(میس) ؛ هر نوع آهنگ و موسیقی ای که بگی رو توی خودشون جای دادن و این معرکه است. تقریبا اکثر آمبیانس های اینجا (جزیره در کهکشان) رو دانلود کردم و همه چی توش بود، از همه نوع. ایرانی و خارجی. بی کلام و باکلام. قدیم و جدید. پاپ و سنتی…

    از موسیقی های مدرن تا بی کلام های کلاسیک و لایت های جذاب، از آهنگ های ایران قدیم تا موسیقی هایِ پاپِ روز، از آهنگهای سنتی تا آهنگ های به اصطلاح عامه پسندِ امروزی و… هرچی که فکرشو کنی. از هر سلیقه و دسته. البته همه اش از نوعِ درست و خوب و باکلاسش.

    یه لایک گنده به این ذهنِ باز موسیقیایی…

  3. سلام بانو میس. عیدت مبارک..

    با چیزایی که راجب «شب های کابیریا» و شخصیت زنش نوشتی دلمو بدجور بردی رییس. ندیدمش. فردا می گیرم و می بینم…

  4. فلینی که حرف نداره حالا هرکدوم از فیلمهاش که باشه
    متنی هم که نوشتی انداراحوالت خودت ,خوب بود تلخیش هم به اندازه و برآمده از اشتباهات خودت که نه اشتباه نه تجربه های خودت لذتهایی که خواستی وداشتی و شاید هم بعد از این تکرار بشه باز اما یک فیلم خوب و یک متن بهتر ربطش با سیامک عیباسی رو نمیفهمم نه اینکه دوست نداشته باشم این آهنگ رو نه اما وقتی از تلخی گفتی و شنیدن آمبیانسی که شیرینش کنه متسفانه با من چنین نکرد . . .
    باری, آرزوی شبهیی روشن دارم براتون

  5. فلینی که حرف نداره حالا هرکدوم از فیلمهاش که باشه
    متنی هم که نوشتی انداراحوالت خودت ,خوب بود تلخیش هم به اندازه و برآمده از اشتباهات خودت که نه اشتباه نه تجربه های خودت لذتهایی که خواستی وداشتی و شاید هم بعد از این تکرار بشه باز اما یک فیلم خوب و یک متن بهتر ربطش با سیامک عیباسی رو نمیفهمم نه اینکه دوست نداشته باشم این آهنگ رو نه اما وقتی از تلخی گفتی و شنیدن آمبیانسی که شیرینش کنه متسفانه با من چنین نکرد . . .
    باری, آرزوی شبهیی روشن دارم براتون

  6. سلام
    وقتی دیدم بعد از اون کامنتی که گذاشتم راجع به این فیلم محبوب نوشتی ذوق کردم اما خوب شرح حالت خیلی تلخ بود و البته حقیقت رو گفته بودی..
    مرد بودن تو این زمونه رنگارنگ خیلی سخته

  7. میس فقط کامنت من غیر قابل پخش بود؟!
    از بس غیر قابل پخش بودم،  عادت دارم.
    ولی چرا؟!

    ریمیکس سیامک عباسی عالی بود. مرسی

  8. ۲ نکته در پستت توجه من رو که بعد قرنی اومدم جلب کرد.

    ۱. اول نگرانت شذم . می خوای باور کن یا نه. اما چرا نباید سیگار بکشی.خونریزی واسه چی آخه؟ چی شدی تو؟!

    ۲. هیچ وقت اینقدر رک این قسمت از زندگیت رو ننوشته بودی! اینقدر جزیی.

    به جز این مطلب که الان گیر دادی به آثار فلینی. 🙂

    با همه ی این احوال بهترینها رو واست آرزو می کنم. امسال.حالا با هر عددی می خواد باشه. تو چهار فصلی. یه وحشی ِ غمگین ِ ظاهرا جسور. شاید بیشتر شبیه تابستون و پاییزی.
    اما یه آدمی که فقط خودتی و مثلت خودتی و بس.

    آرزو می کنم مثل بهار تازه باشی.

  9. ۲ نکته در پستت توجه من رو که بعد قرنی اومدم جلب کرد.

    ۱. اول نگرانت شذم . می خوای باور کن یا نه. اما چرا نباید سیگار بکشی.خونریزی واسه چی آخه؟ چی شدی تو؟!

    ۲. هیچ وقت اینقدر رک این قسمت از زندگیت رو ننوشته بودی! اینقدر جزیی.

    به جز این مطلب که الان گیر دادی به آثار فلینی. 🙂

    با همه ی این احوال بهترینها رو واست آرزو می کنم. امسال.حالا با هر عددی می خواد باشه. تو چهار فصلی. یه وحشی ِ غمگین ِ ظاهرا جسور. شاید بیشتر شبیه تابستون و پاییزی.
    اما یه آدمی که فقط خودتی و مثلت خودتی و بس.

    آرزو می کنم مثل بهار تازه باشی.

  10. آره یه ذره سرم شلوغ شد اما یادم نرفتی خانمی

  11. مرسی. طبق معمول بنده عجله کردم و زود قضاوت!۱.می دونی آخه نسخه ی غیر ریمیکسش رو داشتم که خودم عین معتادها گوشش می دم! پس تعجب نکن. من هر وقت میام آمبیانسها رو بتونم دانلود می کنم و گوش. مگه می شه سلیقه ی شما بد باشه . گوشش دادم یاد تو می یفتم. تو هم یاد من بیفت.۲.بعد یک سوال تخصصی. مگه آمبیانس به صدای محیط گفته نمی شه !؟بنده در جای خراب شده ای که کار می کنم آمبیانس اینطور تعریف شده.مثلا به طرف می گم برو یه گزارش بگیر که صدای آمبیانس هم زیر صداش باشه. " به خدا ندانستن عیب نیست! "3.خوب کمتر سیگار بکش خوب ! خدا رو شکر پس زنده ای حالا حالاهااااا……

  12. یک دنیا ممنون بخاطر لینک

  13. یک دنیا ممنون بخاطر لینک

  14. سلام دوست جون! دلم برات تنگ شده.خوبی؟سلامتی؟خیلی وقته یادتمه اما نتونستم بیام

  15. راستی میس می خوام کاری بکنم که تا حالا جراتشو نداشتم!!ادرس وبلاگمو برات میذارم وقت کردی یه سر بزن. هرچند قشنگی نوشته ها و داستانهای تو رو نداره ولی دلم می خواد نظرت رو بدونم

  16. ميس اين حس دهه ی بيستمان چقدر نزديك است…

  17. 'Les vrais paradis sont les paradis qu'on a perdus'proustمردان دیگر به جای ستبر نمودن سینه ها در کارزار کمر به باریک کردن میان زنانشان بستند و آنچه را فراخ تر از سینه هاشان بود بر آن نام مردانگی روزگاران دور نهادند و در چاه انداخته بر آن اشک تمساح ریختند، و آنچه را دیگر به نوک تیغ نتوانستند برکشند بر قلم راندند و بر آن نام های شاعرانه نهادند.

  18. ahay to be che haghy be man tavajo nemikoni?

  19. خیلی ناراحت شدم که تو روزهایی که همه شادن تو اینقدر غم داری…می دونم این نامردیا و خود خواهیا تو دنیای امروز وجود داره من یکی که بی خیال همه شدم و با تنهایی خودم حال می کنم.راستی از این جمله هم خیلی خوشم اومددر نهایت این خدا است که بهترین سناریو ها رو برای آدم ها و شخصیت هایی که خلق کرده مینویسهراستش به همین چیزا که فکر می کنم آرامشم بیشتر می شه و گرنه…