100/100
آورده اند که روزی ، زنی بی صورت و پُر روح و گُم سیرت ، نامش را به غیر مترقبانه گذاشته بودند سرکارِ علیه میس ِ شانزه لیزه . میگفتند روزگاری به سال بگذرد که یک شود ، در اندرونی در گوشه خزیده و به دورش تاری عنکبوت ِ خانه تنیده . . . او پشت این تار های مشبک با پراهن قرمز ِ لازمه ی قصه ، نشسته ، سر در دو کاسه ی زانو فرو کرده ، از یک میشمرد تا صد و از صد عقب گردا میکند تا صفر شود صفر . بهار که گذشت نه ، شاید هم تابستان بود اما قطعا پاییز سرد بود ، به ماه مهر ، مهر ماه بود که دانه های انارخشک را که در نخی تسبیحش کرده بود در حلقش ریخت و با ناخن های بلندش پرزِ تار عنکبوت ِ حالا شده صاحب خانه را چنگ بزد و به بیرون گریخت . مثل هر بار و مثل هر پابرهنگی هایش . به خیابان زد و زد به آنچه دلش میگفت این مراد است و باد برای تو این بقا . . . چه بودش را میگویم . اندکی صبوری لطفا . . . در کوچه های ناشناس ، پی خویش ِ نمک نشناس به دنبال ِ گرفتن ِ سرِ طناب ِ خط بود تا رویش راه برود . کج کرد راه . رفت تا خانه ی شعبده باز ِ شهر در آن کنج های نمور همیشگی . . . زیر باران های همیشگی . . . با بی چتری دائما . . . در مساحت خانه ی مردک زمین نشست . دو زانو و زل زد به دو چشمی که مثل زعال سنگ ، سوز بر هر دلی میزد و قندیل را نیز به آتش میکشید . . . باور کنید . . . نگاهش را دوخت به چشم شعبده باز . شعبده باز که مشغول ِ اره کردن انگشت هایش بود و همین طور استخوان های مهم ِ لازمش را میشکاند و سرشان را میمکید و خون را میچرخانید در دهانش گفت :” برهان گو منم ، اول و آخر نیز منم ، آن که میکشد و میکُشد منم ، آتش منم ، آب منم ، باد منم ، راه منم تو کجایی که بیایی و روی راه ِ من که حریر ظریفیست بروی به رقاصی زنک بیچاره ؟” میس شانزه لیزه بلند شد و دهانش را باز کرد و گفت :” من را ببوس تا بدانی که طعم این لب های پوست پوسته ، این صبوری ماهانه ، این ماه های کنجانه ، این کنج نشینی عارفانه آتشی بر وجودم نهاد شعله ور . . . داغ تر از هر شعبده ای ، مرا ببوس اگر شعبده دانی به شرطی که آتش نگیری ” مرد که ننگش بود که بسوزد . . . یا که استغفرالله بور شود و آبرویش زمین ریزد و چشمش کور غیرتش پیش زد بریزد روی زمین و آب شود گفتا :” ننگ بر بیحیایی که تویی ” میس شانزه لیزه دست مرد گرفت و شمع را از روی میز بر بداشت . . . شمع را که روشن بود . . . با شعله ای رنگین کمانی در دهانش کرد و ها کنان گفت ای شعبده باز جعلی حریر طناب تو به یک اشارت من ِ عزلت نشین ریش شود ای خویشِ سابق . . . شعبده باز که گوشه ای نشسته بود و کارتها را بر میزد . . .گفت این جعلی بازی ها ، بازی بتاز بر دشمن ِ ناز است که نامش ترس است . . حال که ترس رها شدی تو را بر من چه حاجت ای زن ِ خیس ِ استخوانی . میس شانزه لیزه . نزدیک مرد رفت . رفت نزدیک تر . تر شد از عرق که از تنگی دل میچکید هر قطره اش . . .هر عرقش عبیری بود مشک انگار . . . مرد مشامش میشنید و زمین را میدید و ورق ها را همچنان بر میزد . میس دست برد بر موهای بلند مرد . از سرش کِش باز کرد . چنگ بر موهایش زد و چشمهایش را روی دستان مرد دوخت . گفت :” خط و نقش من چیست ؟ آن را بنویس ، دستم بده ، از هر آنچه نانوشتنی است . . . با من شعبده کن . . . از من بنویس . . . از من این لج تو از چه چیزیست ای کوه غرور و “شعبده باز . کاغذی برداشت و گفت :” ای سیب بی رنگ ، زیر گنبد کلیسا دم دنیا دراز است و خطِ پاره پاره ی سرنوشت تو آنجاست . به ساعت فلان بدان جا بر و و نقش ات را بردار و از پی کلاغ ها مرو ” میس شانزه لیزه موهای مرد را از چنگالش رها کرد . کاغذ را بربداشت و خدا میداند چند فصل گذشت تا نقطه چین ِ نقشش را ببیند ، هر شب و روز گدای در کلیسا شده بود و حضور شعبده باز جعلی در خیالش ظِل ظلیل! تا اینکه یک روز سنگ شد . سنگی نشسته . . . برنز . . . سخت . . .منتظر . . . آمدند ، نقشش را زدند . . عکسش را در هزارتوهای مجازی و حقیقی بر در و دیوار زدند . . . و این است مردمی که مرده دوست اند در تلذیذ فضا جنازه میشود از قضا ، غذای روح ! در این میان میشد این تقدیر شوم تغییر کند . . . به عقب که برگردیم . . . تصور کنیم این چنین ، روزی از روزها میس شانزه لیزه که میدانست نباید از پی شعبده باز مشهور رود که به کلاغی میمانست که به دنبالش که روی خانه خراب میشوی گفت بسا که مرد ارزان نمای خوش ادا را به حال خود میکنم رها و میسپرم خود را به دست ثانیه ها ، شاید بتوانم روزی شعبده بازی . . . خط خطی ، راه راه ، چهار راه ، دوراهی را یاد بگیرم . . . یا خودم بشوم خطی خطوطی ، کشیده شوم . داخل بازی ، نقش بگیرم . . . یا خودم نقش بشوم که دختری از راه رسید . این تلخک حقیر صغیر ، میس شانزه لیزه را بدید و گفت از تو نقش میبندم ، ای سیب سرخ سبز و سیاه بگذار نقش من شوی . میس شانزه لیزه که این جمله ی مقطع کوتاه را چندان نگرفت به جدیت به شلی و ولی گفت باشد سرت به سلامت . . . همه چیز به فراموشی سپرده شد . . زمان و ماه ها گذشت و رودها رفت و ابرها بارید و بادها وزید . میس شانزه لیزه در خانه دور پتو نشسته و شعر میگفت اندر مزید ِ خوانایی و بینایی که ناگاه در زدند . پتو از دور خود باز کرد . باد به شیشه خورد و پنجره شکت ، باد تو آمد و با میس رفت دم در با میس چون سایه ایستاد و همراه با صدایش ، تومان بگفتند :” شما کیستید ، چیست این ؟” پشت در نفری بود ناشناس . . . بسته ای در دست داشت . روی زمین بگذاشت و برفت . میس شانزه لیزه که بازش کرد به قداست عدد پنج ، پنج تکه از خود را دید . . . از لحظه هایی که فراموشش کرده بود در دوری شعبده باز و گذر فصل و برف و باد و بوران . . . یادش افتاد آن وعده ی قلبی که روزی دخترکی بدو بداد چقدر در نجابتی استوار در چهارچوبی محکم با این تصاویر بی قرار آرام گرفته اند . آنچه انتظارش میرفت که شعبده باز هفت خط انجامش دهد از پس یک زن جسور برآمده بود و چه چیزی قوی تر از اینکه کسی بیاید . . . روزی . . . نمیشناسیش . . . کاری انجام میدهد که باور هم نمیکنی . . . در مخیلیه ات هم نمینجد . . و آن این است .
معرفی میکنم : شیرین اژدری شولی
پایان نامه ی ایشان که در رشته ی نقاشی در دانشگاه هنر و معماری دانشگاه آزاد شیراز بود تحت عنوان – فمنیست – با عنوان : تفاوت ها بر اساس 5 عکس از بنده به تصویر و از نظرگاه ایشان حک و تحلیل شده است . استاد راهنما : سرکار خانم دکتر نیما ادهم / داور : سرکار خانم مریم برهمند بوده اند و ایشان نمره ی نوزده از این پروژه ی سخت گرفته اند . سخت بدین معنا که فمینیست واژه ی تکراری و دستکاری شده ای است که در این پروژه بر اساس فکر شیرین اژدری پیش میرود بدین طریق که ا و اعتقاد دارد :” فمینیست سبک زنی ست که نمیخواهد دچار رکود فکری بشود . میخواهد آزاد عمل داشته باشد . قدرت انتخاب و تصمیم گیری داشته باشد . به هیچ وجه دنبال برتری نسبت به مردها نیست . یک زنِ بیزار از مرد هم نیست . میخواهد در امور شخصی اش خود تصمیم بگیرد و مستقل باشد . ” او ادامه میدهد :” انتاب این موضوع بر میگردد به زمانی که کلاس های تئوریی در این باب داشته است و تصمیم نهایی برای انتخاب موضوع پایان نامه اش را زمانی میگیرد که آثار کلاژ خانم سانازسیداصفهانی ، نویسنده ی کشورش را میبیند ” او ادامه میدهد :” آثار ایشان خیلی مرتبط بود با موضوعی که بهش فکر میکردم . با اندکی تغییرات در ترکیب بندی و رنگ ، با تکنیک رنگ روغن روی بوم و با سبک سورئال شروع کردم به کار . “
این میشود همان شهاب سنگی که از میان هزار ستاره میگذرد و این زنان کشور ما هستند که از مردان ضعیف ترسو که بند ِ صد جایزه و گالری هستند میتوانند به چم و خم روان یکدیگر رسوخ کنند . حتما سانازسیداصفهانی از این داستان شگفت زده شده است . تبریکات میس شانزه لیزه و همه ی اعضای عجیب و غریب جزیره در کهکشان نثار شیرین اژدری شولی .
120/80- تکنیک : رنگ روغن ، بوم / سبک : سورئال – موضوع : فمنیست
عنوان مجموعه تفاوت ها
پ.ن : شیرین اژدری برای گرته برداری و اقتباس از عکس ها از سانازسیداصفهانی اجازه گرفته است . نوش جانش باد .