میتونم بگم من یه فیلسوف تمام عیارم . عیار ناب . خودم یه پا دکتر روان شناسم . خودم آرایشگر و دکتر عمومیم . خودم دکتر هولاکویی رو میذارم توی جیبم . والت دیسنی هم عددی نیست . بتهون هم بره بوق بزنه . من یه پا دیوید لینچم . آخه خوب بلدم داستان در بیارم از خودم . دلقک بازی و نقاب رو دوس دارم . اخه اون زیر انقدر خوشگلم که دوستهام چشمم میزنن . از استعدادهای زیادم سو استفاده میکنن . کپی برابر اصل هم نمیکنن . میان میدزدن . من خودم واکسنشو کشف کردم . خودم لابراتوارم . آینه که میگن منم . دوتا میشم جلوش . به به سلام چه دختری ! چه ترکمونی زدی امروز … صبر کردن …انتظار بدترین چیز دنیاس . ای بکت ای بکت به خدا که اگر تو نمیگفتی من میگفتم که انتظار چیه . شک نکن . ای استراگون من مثل تو شدم با تردید های هملت وارانه دنبال هیچ مرلین مونرویی هم نبودم اما اژدها اومد سراغم . . . توی دفترچه آزمایشم . دیگه اون وقته که از هیچ چی خوشحال نمیشی . حال نداری بری برای اون جایی که میگن تست بازیگری هم بدی . مرحله ی دو خوبه برو خوششون اومده …نمیرم . من دارم میمیرم . واقعان ها . . . واقعا دارم میگم . بذار له کنم این ماسکو . موهامو بتراشم . چقدر صدام همه جا هست . بذار خودمو بغل کنم . دلم برای خودم . برای اون صمیمیت خودم تنگ شده . این روزا باید با داس و چکش جواب مردم رو بدی . تسویه کنی حسابتو . پولت رو میخورن اخه مزه ی قورمه سبزی میده . دلم میخواد توی خونه ی خودم بمیرم . نه توی کوچه خیابون و روی تخت بیمارستان . دلم میخواد زندگی کنم . هی من … خفه شو . . . حقته . . . این مردم لیاقت ندارن تو براشون لحظه لحظه عریانی خودت رو .قلمت رو نشون بدی . مردم . مردم . اولی با فتحه و دومی ضمه . در این جا به خدا که برعکس همه جا دخترهایی که اکستنشن میکنند و همه جاشون رو پف کردن همه دخترن و همه ترسو و زرنگ . . . احساساتی که باشی میشی فروغ گنه میکنی پرز لذت بعد به اندازه ی ١٠ برابرش از دماغت میاد از بس همه معتادن . . . همه روی روان گردونن . . . نه خودم نزده میرقصم همه کم میارن . حاااالا بیا و درستش کن .نه من باید به حرف خدا گوش کنم . پاکدامنی سیاست خوبی برای شاد زیستنه . برای مردان خیابونی هم همین طور . . . هی مردان خیابونی . . . شماره های یه قرونی با موبایل های آریه و تلفن های آریه ای ازتون بدم میاد . ماسکم رو در میارم . میرم بغل خدا و. . . میدونم بغلش از همه جا امن تره گور بابای عشق و پسرهای دنیا . خود خدا . فقط خدا . ماسکم رو در میارم خدا ببین . . . من اینم . . . میدونی . . . اگه دلمو بشکنی چی؟ میشکنی؟ نذار واسه تو یکی ماسک بذارم و شکلک در بیارم . دوستم داشته باش دیگه .
زندگی بی نقاب….
آرزوی همه ی آدماست
البته نه آدمایی که نقابشون واسه شون منفعت داره
راستی عاریه درسته دوست عزیز
به روزم
سلام خوبی؟ چرا فراری هستی میس؟!! راستش حیف شد اون شعر نصفه اومد. دوباره اونو برات مینویسم:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / همسری خوشگل و محبوب تقاضا میکرد !! / مشکل خویش بر شیخ محل بردم زود/ اوکه با یک نظر حل معما میکرد/ دیدمش مساله قشر جوان را یک ضرب/ با یکی صسغه خوب مداوا میکرد / بعد از این واقعه دل بود که تنها میماند/ ناله با اشک روان بود که غوغا میکرد !!
یک سوالی بی جواب مونده و انم اینه که وقتی ماسک از چهره برداریم چطوری میشیم؟ دنیا رو چطوری میبینیم؟ همه ما و حتی برداشتمون از ماسک و عینک و حجاب و …. واقعا چیه؟ انتظار داری خدا چطوری باشه؟
راستی!فونت جدید رو دوست دارم،خیلی به دل میشینه.
این ماسک داشتن خیلی خوبه،حتی میشه راحت تر پشتش اعتراف کرد،مثل موقعی که خارجیها میرن پیش کشیش،صورتشون رو نشون نمیدن و راحت همه چیو میگن،تو خودت لابراتواری،میدونی چه معجونی بسازی که بخوری بری پیش خدا و برگردی.شماره های یه قرونی تا دلت بخواد هست:دی چقدر راحت میشه راجع به شخصیت آدما تصیصم گرفت،حتی با شماره موبایلشون،هه!
God likes you,i’m sure about it dear
سلام فیلسوف تمام عیارم. ای دوست عاصی من . سلام میس عزیم. سلام بانو .
پرسیدی کی میام؟! دلم خیلی میخواد برگردم . اما به کجا ؟ ! با کدام شرایط و ظوابط کاری و مالی و زندگیی که در خور و شان هر انسانیه ؟!به کجا ؟! به جهنم که دلم برای خانواده و دوستانم و صحنه تاتر تنگ شده . به جهنم که دلم هوای میدون تجریش رو میکنه . به جهنم که تو غربت با همه زیبایی و آرامشش دلم داره میترکه . به جهنم . به جهنم . به جهنم …
چه اهمیتی داره ؟!
سه خط آخر پستت عجیب نشست به دلم. دلی که خیلی خیلی خیلی گرفته. من هم از این التماسها زیاد کردم بهش. در اوج استیصال و درموندگی. و جواب…… نمی دونم. ولی این رو می دونم که این دل باز شدنی نیست که نیست که نیست. اصلا دل من یکی جنسش از نوع گرفته است. از همون اول.
ببین میس! من اصلا از این دست آدمها نیستم که سر چیز یا فرد خاصی تعثب داشته باشم!میگم در این مورد داره اشتباه می کنی… یارو را میشناسم اون طرف دنیا تو کا لیفرنیا یک برنامه تلوزیونی را ه انداخته مشاوره میده سر این کار هم پولی از کسی نمی گیرد! نه تو برنامش پماد وقیچی میفروشه نه چیز دیگر… مگر موارد ی مثل فلان سمینار وفلان سخنرانی… این که تجارت نیست! در ثانی حرفهاشم دو دو تا چهارتاست…حتی حاظرم بات مناظره هم بکنم اگه راست میگی دوتاش روبگو؟
سلام
دوستت داره.
حالا دیگه ماسکو بردار
…. ادامه ….
حالا این لذت های زود گذر برای چیه بازم خدا میدونه ؟!! کاش میشد به دنیای بزرگتری سفر کرد. دست هامون رو بهم بدیم و افکارمون رو روی هم بذاریم (این یکی که گناه نیست!!) و به دنیایی فراتر سفر کنیم. شایدم میشد به آسمون ها سفر کرد و در پشت ستاره یا سیاره ای خونه ای زیبا و مجلل که مال خدا باشه رو پیدا کرد. ! ( همه حس ما از خدا و خونش بازم به حس زیبا شناختی ما از طبیعت و لذاتاش برمیگرده) . ولی چرا توی این وانفسایی که هیچ چیز وجود مطلق نیست هیچ چیز ثبات نداره ا دلمون به خونه و ماشین و حتی یارانه ای که ریخته شده خوشه؟!! چرا با داشتن یا رسیدن به یک لذت زود گذر همه چیز رو فراموش میکنیم و به این نکته دقت نمیکنیم که چقدر توی دنیا تنها هستیم و آخر این قصه سرنوشت برای هیچکدوم از ما روشن نیست. شاید فقط بشه گفت همدلی از هم ربانی خوش تره شاید بشه گفت با محبت به دیگران خودمون آروم میشیم… شاید با دیدن میس روحی تازه در زندگی ما دمیده بشه !! شاید و هزاران شاید دیگه. اما بازم سوال اصلی بی جواب موند !!
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / همسری خوشگل و محبوب تقاضا میکرد !! / مشکل خویش بر شیخ محل بردم زود/ اوکه با یک نظ
سلام. خوبی؟ این چه حس غریبیه که همه ما انتظار داریم خدا بیاد و به حرفهامون گوش بده و فلفور هر چی خواستیم محقق بشه ؟!! اگه اینطور بود که من خیلی وقته میخوام با میس باشم ونمیشه پس خدا چرا جواب منو نمیده !! فکر کنم بهتره گاهی اوقات همه اون عینک هایی که زدیم و برداریم مثل ماسک های صورتمون که بر میداریم. دنیا رو اونطوری که هست ببینیم نه اون طوری که میخواهیم باشه. چون تابحال هیچ کسی پیدا نشده که بگه دنیایی که من میخوام همینه و بس! داشتم میگفتم دیدگاه ما از خدا کمی با واقعیت فرق داره! انگار خود خدا هم با اون چیزی که ما می بینیم و میشنویم فرق داره حالا حقیقت ماجرا چیه و خود خود خدا چطوریه شاید الان بهش نرسیم نمیخوام بگم مثل فیلم ماتریس ما توی یک قاب کوچکتریم و خدا توی قاب بزرگتر اما انگار دید ما نسبت به خدا اینطوریه!
چه رها و سبکبال منو هم ببر
نه!نه! این بی انصافی است! اگه می گفتی ازش خوشم نمیاد ! بهت حق میدادم! ولی اینکه شارلاتانه… نه! الان نزدیک یک ساله داره حرفهاش رو از برنامه های مختلف می شنوم… دکون هم راه ننداخته که این چیزا بهش بچسبه! در کل آدم خوبی است! حلا این که من خوشم بیاد تو بدت بیاد! یک بحث دیگری است!
پس میس قاطی پاطی شده! باشه. ما چیزی که زیاد داریم، صبره! بذار ببینیم این میس قراره چه دست گلی به آب بده …
تفت چسبید !
چقدر قابل پیش بینی هستید! موفق باشید.
سعید لطفعلی خانی
تهران ۲۹ دی ۱۳۸۹
سلام. اول اینکه مایلم اسمم بطور کامل و صحیح نوشته و تلفظ شود . نیستم از اعقاب لطفعلی خان زند. مردی شجاع و زیبا و دارای لقب شمشیر زن شرق. دوم اینکه از یک نویسنده بعید است که از صنایع کنایه و ایهام و طنز اطلاع نداشته باشد و از اصطلاح نه چندان ادبی (کرنر تا آفساید) استفاده کند! گویا بنوعی عادت ثانوی شما شده است چون وقتی نظرات دوستان را میخوانم چندان نباید تعجب کنم از (کرنر تا آفساید) شما. بهر حال من همچنان پاسخم را از شما دریافت نکرده ام . اگر فروشنده کتابتان نیستید بفرمائید تا من شما را با دوستانی که جز هورا کشیدن برای شما کاری بلد نیستند تنها بگذارم و اگر فروشنده کتابتان هستید بفرمائید نحوه پرداخت وجه و دریافت آن چگونه است؟ ممنون.
سعید لطفعلی خانی
تهران ۲۸ دی ۱۳۸۹
سلام . از شما پاسخی دریافت نکردم . حال ادب چه حکم میکرد بماند! قصدم فقط خرید کتاب شما بود که گویا چندان تمایلی به فروش آن ندارید حداقل به من! بنابراین اصراری ندارم. امید که روزی کتاب شما پشت ویترین کتابفروشیها دیده شود. انشااله.
سعید لطفعلی خانی
تهران – ۲۷ دی ۱۳۸۹
ای قربون همه استعدات های میس خوبم…
وقتی خود واقعی رو به آدم ها نشون می دی ازت دور میشن امیدوارم خدا تو رو نشکنه و خود خود واقعی میس رو مثل من دوست داشته باشه…
آه چقدر خوبه حداقل یک خدایی هست که جلوش ماسکمونو در بیاریم و خودمون باشیم تنها لحظه آرامش اینه…………..برات آرامش آرزو می کنم
اگه این ورا خدا رو دیدی سلام منو برسون.بگو دمش گرم,سالهاست دنبالشند ولی انگاری خدا دچار کوری شده گه اونم علاجش دست خداست.
ماسکتو زمین نذار که خیلی لازمه.من تازه دارم ماسک میذارم.
سلام.از وبلاگ مکث اومدم اینجا.از نوشته هات خوشم میاد پس با اجازه لینکت می کنم.
خدا در خسوف است و ابلیس تابان
چراغی برافروز تا من خدا را ببینم…