تنبان فنری سفید به نیمتنه ی ساتن شیری رنگ وصل بود و میس شانزه لیزه نمیدانست دقیقا با این لباس در آن اتاق چه میکند . روی سرش تل پر از شکوفه و غنچه های صورتی رنگ بود ، میس رو به روی آینه دستش را به آنها زد و دید که غنچه های طبیعی هستند که لای موهای مسی رنگش جان میدهند ، چون که از ریشه کنده بودندشان . تور بلند گیپور تا دنباله ی دامنش بلند بود . حاشیه اش سوزن دوزی شده بود و عین همان غنچه ها با خامه دوزی و بردلی دوزی به دامنش هم بود . میس شانزه لیزه بیشتر نزدیک آینه شد . خاک آینه را با کف دست زد کنار و چشم ها را با دقت باز کرد تا ببیند چرا صورتش این قدر بزک دوزک شده ؟ همان موقع نقش و نگار حنا را روی دستش دید که از نوک انگشتانش تا بازو و از آنجا تا نزدیک گوشش بالا رفته . نور کم و زیاد میشد ، میش به شمع هایی که توی حباب ها میسوختند و سکته میزدند نگاه کرد . حباب ها لاله ای شکل بودند و پایه هاشان سماغی رنگ . سقف مثل قصرها آینه کاری شده بود و فرش مخملی زیر پایش افتاده بود . میس با احتیاط پا از روی فرش بلند کرد و عقب رفت تا نقش و نگار فرش را ببیند . بته جقه و درخت کاج و شیر و گل و بلبل بود که در هم و بر هم مثل نقاشی های مینیاتوری میرفتند . کفش های میز پاشنه های بلند شیری رنگ داشت و درست باهاشان نمیتوانست راه برود . تشنه بود . باد وحشی پنجره های مشبک چوبی را باز و بسته کرد . از پنجره زنی پیر ، با روسری سفید و دامن سیاه پرید توی اتاق . فرق سرش حنایی رنگ بود و چشمهایش تنگ و چین های زیادی دور چشمان سیاهش را گرفته بودند . زن که کج کج و مثل خرچنگ راه میرفت با قد کوتاهی که داشت با احتیاط نزدیک میس شانزه لیزه شد . میس از او فاصله گرفت و گفت : ” این جا کجاست ؟ شما کی هستید ؟ “ زن موهای مسی رنگ میس را گرفت و کشید و اورا پشت تخت بزرگی که در انتهای اندرونی با کلی کوشت ساتن دوزی شده و تور های آویخته زینت داده بودند بر د و درگوشش گفت .: ” گیس بریده من ینگه ام “ . میس پرسید: ” ینگه چیه ؟ “پیرزن دندان های طلایی اش را نشان میس داد و گفت : ” ینگه یعنی دلاله ، یعنی من این رخت خوابو درست کردم یعنی من پشت در میمونم تا دستمالو بیام بگیرم “
میس که چشمهایش گرد شده بود گفت : ” دستمال ؟ “” کدوم دستمال ” ینگه رو تختی را کنار زد و دستمال هایی را که روی تشک انداخته بود نشانش داد . “ینگه گفت :” گیس بریده ، این دستمال رو گذاشتم این جا زیر این بالشتک حواست باشه الکی داد بزن و اینو بردار”
میس شانزه لیزه به دستمال خونی نگاه کرد و گفت : ” این دستمال چی هست چرا باید این کارو بکنم من الان کجام این لباسها چیه تنم ؟ ” ینگه گفت :” بهت بدهکارم چون تو هم خلی عین پسر من . . . تو عقلشو سر جا آوردی حالا من نمیخوام بعد از شب زف اف آبروت بره گیستو بکنن . این خونه کبوتره با آب رقیق ، بیا اینم پودر پوست اناره و خون گنجشک سر بریده بیا ببین کردمش توی بادکنک گوسفند ، اغفالش که کردی اینو بردار بتکون روی اون دستمال سفیدا . . . من رفتم . مش مراد پسرم منتظرته بیای فردا. “
ینگه از پنجره بیرون پرید . در اتاق باز شد و مردی با چهره ی سیاه و سر طلاس وارد اتاق شد که شکمش به اندازه ی کافی بزرگ بود تا میس را تمبر کند و مثل کاغذ دیواری روی دیوار بچسباندش . کت شلوار سیاه پوشیده بود و اش ربه حالش را حالی به حالی کرده بود لنگ میزد و انگشتر طلایش برق می انداخت به آینه های دیوار . میس شانزه لیزه همین طور که مرد نزدیکش میشد و بوی عرق بدن بد بوی او را میدید حالش بد شد . فرار کرد . اما پنجره ها فقل شده بودند . در ها بسته شده بودند و میس جیغ میکشید . بیرون در کل میزدند . مرد گفت : ” بیا جلو دختر عمو . ” میس شانزه لیزه گفت : ” من دختر عموی تو نیستم . ” مرد کمربندش را درآورد و شلاقی روی زمین زد . میس به پای مرد افتاد و گریه میکرد . گریه میکرد . بلند بلد میگفت : ” من دختر عموی شما نیستم . من هیچ کس شما نسیتم . منو آزاد کنید برم . ” آقای شاعر دست میس شانزه لیزه را که از تب میسوخت ول کرد و گفت : ” من از خدامه که تو بری با این حالی که داری فقط باید درشکه چی بیاد تو رو ببره چون من که معلوم الحالم . بلند شو داری خواب میبینی . ” میس از خواب پرید . با دیدن اتاق کوچک آقای شاعر نفس عمیقی کشید . پرسید : ” من این جا چی کار میکنم . ” آقای شاعر گفت : ” پاشو برو تبت به من هم سرایت کرده من هم هر شب دارم خواب ینگه و در و آینه و خون کبوتر و مرد طلاس میبینم پاشو گم شو برو بیرون . ” میس حندید . آقای شاعر را بوسید . از خانه اش بیرون رفت و با آن تب شدیدی که داشت ریه هایش را از هوای پاییزی پر کرد و نفس عمیقی کشید . سیگارش را روشن کرد و فکر کرد اگر واقعا خوابی که دیده بود حقیقت داشت چه میشد ؟ دست به موهایش زد . سر جایشان بود . فکر کرد تاریخ چقدر به خود قربانی های زنانی دیده که به نا حق و به دلیل عدم علم پزشکی گیس بریده شده . هووو شده اند . نفس عمیقی کشید و بدون گرفت کالسکه پیاده رفت تا دم رودخانه .
** دوستان ،مواظب کامنتهایتان باشید تا مجبور نشوم احیانا به خاطر (کلمه)ای ناشایست حذفش کنم .**
با تشکر
سلام
×تو رو خدا ببخش که نبودم و نخوندم,این رو الان خوندم و بقیش رو توی هفته ای که در پیشه مو به مو میخونم و نظرمو میگم.
اما این داستانت اعصابم رو از دست مردم بیش از پیش خرد کرد,چه اشتباهاتی که مردمان ما در مورد دخترانگی یک دختر معصوم نمیکنند.چقدر دختر عمو رو خوب نوشته بودی,حس کثیفی طرف کاملا توش متصور بود.خوب بود.
مرسی/قربانت
برترین وبسایت " زبان انگلیسی" کشور-بنا بر آمار-
بی دریغ و صمیمی
باشماست تا هر سوال و مشکلی دارید بپرسید,بجوییدو بیابید
زیر نظر بهروز غفاریان با بیش از ۲۰ سال سابقه تدریس و تالیف
About -ielts.com
راستش نمی دونم ناخودآگاه به ذهنم رسید. این موضوعی که شما مطرح کردید روی دیگری هم داشت که من تلاش کردم با کمترین کلمات اونو به تصویر بکشم. راستش چون چنین موردهایی رو دیده بودم !!! متاسفانه برعکسشم زیاده. از دخترانی که با دوست جونشون بودند و بعد از ….. تنها گذاشته شدند.
چه جامعه و دنیای کثیفی داریم !! آدم باید مرد باشه مردونه پای هر کاری که میکنه بمونه ! شجاعت یعنی این.
سلام میس عزیز
دستهای بالاست. آنقدر بالا رفته که دیگر یادم رفته روزگاری روی زمین می زیسته. اما حیف که در آنجا نیز کسی یا دست گرمی یافت نشد.
انگار همین دیروز بود که زنگ زد و خواست که زودتر برم سراغش. اصلا باورش سخت بود ! من هنوز توی فکر این بودم که چه مشکلی پیش اومده که ناگهان با دیدن چند مامور سر جام خشکم زد.
"پسر خونده تویی؟" تا گفتم اره خودمو زیر آماج مشت و لگد چند اجنبی دیدم اما دیگه جایی برای فرار نبود. بعد از کلی ک ت ک نوش جان کردن به کلانتری رفتیم. تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده و نامرد دیشب رو کلی با دوستش خوش گذرونده بود و برای اینکه از دست حرفهای پدر و مادر و مشکل پیش اومده خلاص بشه منو به اونا معرفی کرده بود !!
یک پایان بندی کمی زرد:مش مراد که حالا بعد از امدن به شهر به پویا تغییر نام یافته بود با کتابی از باربارا وارد اتاق شد او از وقتی که ننه اش در یک مرکز ماساژ و تخلیه فیزیکی-جنسی مشغول به کار شده با کلماتی مثل ازادی جنسی واینها اشنا شده و اوایل که به دیدن فیلم های اونجوری علاقه مند بود اون هم از نوع بزن پارش کن سخت به حقوق زنان علاقه مند شده و به میس پیشنهاد متارکه توافقی راداده .میس متعجب از این همه تحول مخصوصا وقتی فهمید از طرف ینگه<سوسن جون> داده شده از خواب پرید و ینگه را دید که داشت فیلم جدید ماساژ جنسی را نگاه می کردو بی اختیار بیهوش شد.
نمی دونم اشکال کجاست ! آیا اصلا اشکالی وجود داره یا نه!! کاش میشد فرهنگ رو براحتی یک پیراهن یا زیر پیراهن عوض کرد (خدا کنه به همین مقدار بسنده کنه تا پایین تر نره !!)
راستش همین که حق رو به مردا میدن که براحتی حق انتخاب داشته باشه مشکله. من نمی گم آدم هزارتا کثافت کاری بکنه بعد بیاد انتظار داشته باشه طرفش آفتاب مهتاب ندیده باشه و به خودش حق بده هر عیبی که میخواد روی دختر مردم بذاره.
کاش میشد مثل خانم ها مردها هم نشانه هایی از پاکی !! داشتند تا هر کسی براحتی دم از سالم بودن نزه.
راستی مادر خونده جونم برای ازدواج من نمی خواهی فکری بکنی !! کاش میشد توی این جزیره یک آدم خوب و مناسب برام پیدا میکردی البته بدون ینگه !!
چون کامندش نصفه اومده بود مابقی اونو دوباره میفرستم:
پسر به آرامی بلند شد و سمت آشپزخانه رفت. بدون اینکه چراغی روشن کنه به ارامی کارد تیزی برداشت و روی بازوی چپش گذاشت و با کمی فشار اونو به به پاین کشید. خون سرخی به آرامی شروع به پایین آمدن کرد. پسر با فریادی محکم ینگه را صدا زد و دستمال را تحویل داد و به نزد دختر رفت تا به آرامی در کنارش بیارامد.
سلام
این پستت حسابی زنانه بود اما جاش براتون یه چیزی مینویسم تا بدونی همیشه مردا اونطوری نیستند.
بزحمت خودشو سر پا نگه داشته بود . انقدر همه رو بوس کرده بود و خداحافظی گفته بود که دیگه از هرچی بوسه بود متنفر شده بود. چی میشد آدما بدون بوس کردن از هم خداحافظی کنند. !!
با پاهای خسته و آرام بسمت طبقه بالا رفت. در اتاق رو باز کرد بوی عطر زنانه همه فضای اتاق را پر کرده بود. انگار یک نفز یک باغ گل را در اتاق آورده بود!! به ارامی کنارش نشست و با صدایی آرام از احوالش سوال کرد. انگار میدونست چه اتفاقی در حال رخ دادنه. کاش میشد براحتی این شب هم سحر بشه و همه چیز تموم بشه.
….. صدای ینگه دائم بگوش میرسید مگه دارید چکار میکنید که انقدر طولش دادید!! زود باشید بجنبید. فلانی و فلانی و فلانی منتظرند. پس چی شد این دستمال! دختر مایوسانه به پسر نگاه کرد و گفت من حاضرم بمیرم تا تو بتونی به چیزی که میخواهی توی همین شب برسی اما انگار چیز دیگه ای فکر پسر رو مشغول کرده بود. ازش پرسید پس دوست داشتن چی میشه؟ اونهمه عشق و علاقه چی میشه؟ دختر گفت که الان موقعه این حرفا نیست اونا فقط همین دستمال رو میخواند و بس. پسر به آرامی بلن
كاش همه اون دخترايي كه اينقدر زيبا شده بودند براي مرداني به همان تنفرانگيزي كه تو تصويرشون كردي ، تو آغوش آقاي شاعر تب زده و خسته از خواب بيدار مي شدند.
ممنون بابت نوشته هاي هميشه قشنگت
دلم از اون هواهاي خنكي مي خواد كه وقت تب تو ريه هام بپيچه. بي دود ودم. كنار يك رودخونه مه گرفته .
دوست داري كنار يك رود رو سنگفرش هاي خيس از نم بارون راه بريم و سيگار بكشيم؟
شايد هم يك آواز خوونديم يا نهايتش يك فرياد بلند از ته دل كشيديم.
راستي عزيز خيلي وقته هولمز عزيز ما رو محبوس كردي تو ذهنت.
میس عزیزم تا اومدم رفتم پست مربوط به هامون و خوندم و دونه دونه خوندم تا رسیدم به این پستت…
دلگیری از نادر برهانی مرند رو هم خوندم…
کاملا باهات موافقم…
این قیمت بلیط های فضایی..
یادش به خیر قدیم ها هم بلیط ها ارزون تر بود هم کیفیت تئاترها بهتر…
الان هم گرونه هم بی کیفیت…!
خوشحالم واسه اون وجه اشتراک…
نفس عمیق به درون ریه های خسته….
سلام عزیزم
این حرفا چیه می زنی ؟!
من این مدت خیلی خیلی کم وبلاگ خوندم و نوشتم. سرم خیلی شلوغه و وقتم اندک. ولی جسته و گریخته بهت سر زدم ولی دیگه فرصت کامنت گذاشتن نداشتم. دیگه از این فکرای خنده دار نکن . در حذف یا حفظ وبلاگ در لیست پیوندهات هم مختاری .
سلام میس جان………واقعـآ هنوز هم این بکارت جز اصلی ترین معیار برای انتخاب دخترهای بیچاره هست………نمی دونم کی این موضوع برچیده میشه ولی دیروز یک فیلم می دیدم از جنیفر لوپز که با دوست پسر جدیدش داشت از اولین بوسه و بهترین بوسه ای که تا به حال داشته به پسره می گفت و واقعا به صداقتشون به جسارتشون به پاکیشون به نجابتشون به یکرنگی رابطه هاشون حسرت خوردم……. به امید رهایی
به نظر من هر بدبختی ای که به سر زنها اومده تقصیر خودشون بوده. ما زنها هستیم که آگاه و نا آگاه با تربیت مرد سالارانه ی پسرهامون نسل به نسل این بدبختی رو ادامه می دیم و دامن میزنیم.
قدرت زنها رو نباید دست کم گرفت فقط گاهی باید بهشون یاداوری کرد!
راستش به خاطر تعاریف خانم باقری به اینجا آمدم
بنظرم کمی اغراق کرده
———————-
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
نوشتم میس..مکث رو با تو به روز کردم….
اره واقعا نمیدونستم .اره خب مردها اینکار رو میکردن امامن فکر میکنم همیشه اونی که بیشتر به این مسئله دامن زده زنها بودند .مردهام که خب دهن بین و منتظر فرصت برای اعمال قدرت .
سلام میس جان
دلم تنگ شده بود
این چند هفته خیلی بهم سخت گذشت وسرم خیلی شلوغ بود تنونستم بیام جزیره.هم معلم شدم وهم ارشد قبول شدمولی همش گریه کردم
بازم مثل همیشه از نوشته هات لذت بردم چون سبک زیبایی داری واسه گفتن مطلبت.واقعا دلم تنگ شده بود .
دختر بودنم سخته ها
خیلی مزخرف می گویی
این آقای شاعر هم که ماجرایی واسه خودش. یه کتاب آخر سر فکر کنم براش بنویسی