دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳

مثل سگ به خودت دروغ بگو !

برای شروع  : حسم اینه .

آلبرتو موراویا ، تا الان ، برای من نوعی ، بهترین نویسنده ی ایتالیایی بعد از اوریانافالاچی است . سلیقه ی من شاید به علت عدم سفاد و عدم ژست انتلکتوئل وارانه ، ایتالو کالوینو ی معروف را نمیپسندد ، استفانو بننی را هم دوست دارم . منتها بیشتر فانتزی است ، اما آلبرتو موراویا در این مجموعه داستان (همه کاره و هیچ کاره ) با بدترین شیوه ی ترجمه و ویرایش ، بهترین مضمون ها را داشت و صد در صد اگر بخریدش پشیمان که نمیشوید هیچ،  به من و جزیره یه (خدا خیرش بده ) هم میگویید .  . کوتاه بگویم چون روی منبر نمیخواهم بروم . دیدگاه موراویو به شغل های سطح پایین ، قشر فرو دست ، تعریفش از چهره ، طنزش ، تم داستانهایش همه فوق العاده  بصری و بسیار جذاب بودند . به زودی همه ی داستان هایش را  قورت خواهم داد و ازش دزدی خواهم کرد . فیلم های (جذابیت جنسی)،(وسوسه)،(ماده گرگ)،(زن رودخانه )، (دو زن)،(ملال)،(دنباله رو )،(تحقیر)و . . . اقتباس هایی بوده اند که بنده تا به حال بخت دیدنشان را نداشته ام . باید داستان هایش را با هم بخوانم . فیلم هایش را با هم ببینم و کاش جایی بود که میشد میرفتیم در موردش حرف میزدیم و لذت میبردیم و درس میگرفتیم  بی اینکه کسی با ادای معلمی بیاید و چیزی یاد بدهد یاد گیری جمعی اثرش مثل اثر ناخودآگاه جمعی در ذهن میماند . . . و کاش میشد بعد از بحث و گفت و گو بهمان چایی و زیر سیگاری میدادند و . . .  باز رفتم توی خیال !

زنگ خطر !

** از اون جا که فضولی کردن در خون انسان است و تکنولوژی مثل بختک به جان و روان آدمی رسوخ کرده و مغز و معاشش را درل کرده ، دستگاه های شنود موبایل رسما خرید و فروش میشود و اصلا هم مشکلی نیست . به شما یک اس ام اس تبریک سال نو یا … میدهند بعد بدون اینکه شما بفهمید، تصویرتان را میبینند ، سر و صدای اطراف، مکالمات شما را میشنودند و تازه لیست تلفن های دوستانتان را هم در میاورند . . . این دستگاه را که محبوب فضول ها ، بادی گاردها ، شوهر ها ، زن های شوهر خوشگل دار ، مردهای پول دار، قاتل ها میباشد راحت میشود خریداری کرد . . . یعنی حریم شخصی تعطیل . من تصمیم گرفتم در ماه مبارک رمضان سیم کارت و باتری موبایلم را در بیاورم و روزه ی موبایل بگیرم . برای اطلاعات بیشتر کافی است این جا را فشارکی بدهید . **بیاییم با همان صندوق پستی به هم عشق بورزیم و از تلفن عمومی سکه ای به هم زنگ بزنیم . . . من حالم از تکنولوژیی که موجب عدم آسایش میشود به هم خورده و در همین جا فحش های خارمادر دارم را نثار سرتا پای سازنده ی این دستگاه شوم میکنم و امیدوارم با یزید و الباقی در ته جهنم بسوزند و استخوان هایشان سیاه شود و چشم هاشان از کاسه درآِد و زبانشان ذوب شود و دستهایشان مثل فیلم اره ، هر انگشت به یک طرف اره اره پراکنده شود . **( در هنگام صحبت های خصوصی و نوازش های خصوصی موبایل را  توی جعبه ی  آهنی گذاشته و زیر خاک باغچه دفن کنید ! )

این فریم جزو ، فریم هایی بود که در فیلم سینما پارادیزو ، آلفردو به دستور کشیش از فیلم درش آورد و در سکانس نهایی سینما پارادیزو ، جایی که (سالواتوره) یا توتو تک و تنها مینشیند تا میراثش را ببیند ، بر پرده ی سینما نقش میبندد . (به گمان من دو فریم از لیلی و مجنون سپنتا هم توش بود ! )

خب ، بالاخره من هم میخوام خودم رو بکشم کنار … میخوام زندگی کنم . . . میخوام بعضی جاها که گفتم نه بگم آره و بله هامو نه کنم که نگمه نشم با یه بشکه عسل هم  نشه منو خورد . عشق ، برای من مهمه ،‌در کتاب (عشق در زمان وبا) ی مارکز ، مارکز بزرگ ، پدر فلورنتینو آریثا گفته بود : “‌ناراحتم که چرا به خاطر عشق نمردم از مرض مردم ” که البته نقل قول میشود . من دوست ندارم به خاطر عشق بمیرم . من دوست دارم با عشق بمیرم . میخوام همه چیز رو رها کنم . ببین دیگه چی میشه . . . از هیچی نمیترسم . بازم ریسک میکنم . خیابون ها مال منه ، کوه توچال هم صاحاب نداره صاحابش ماییم . . . کوچه ها  هم به نام من ثبت شده ، من چرا ازشون لذت نبرم . من چرا نرم در ایستگاه متروی دم تئاتر شهر نشاشم . اون جا مال منه . ببینید اون بالا اون ماه مال من و توئه ، سندش به نام من و توئه . ..  ابرها مال ماست …فوتش کن بره کنار . . . اون خدای بزرگ فقط مال من و توئه بذار بره  جلو ، تقلا نکن . به خودت دروغ بگو . . . خوب دروغ بگو . . .مثل سگ به خودت دروغ بگو . بچه ها بیاین امتحان کنیم فقط یک هفته هرکس بهمون زنگ زد پرسید :

-سلام ، چطوری ؟

بگیم : – تووووووپ !

مثل سگ دروغ بگیم . من میخوام خلائ بشم . نیست بشم . دست هیشکی بهم نرسه . در دسترس نباشم . . . جام خالی باشه . خیلی زورکی جامو پر کردم . مثل ساختن این جزیره . ببین چطوری به خودم سیلی میزنم . میسازم و ویران میکنم.

 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۸ نظرات

  1. ……………………………………………………………….سوال

  2. سلام
    آخرش بعد کلی فکر به این نتیجه رسیدم که فعلانمیشه کاریش کرد !! آخه مگه میشد روی حرف آدم بزرگا حرف زد !! آخه اونا چند تا پیرهن بیشتر پاره کرده بودند !! این حرف از کجا در اومده  رو نمی دونم ولی  میدونم که من چندتا پیرهن کمتر پاره  کرده بودم!! یه فکر عجیبم به ذهنم رسید. بسرعت رفتم سراغ کمد لباسامو هرچی پیراهنی که به نظرم کمتر دوست داشتنی میومد رو برداشتم و یواشکی با  با یک قیچی رفتم زیر زمینو شروع کردم به پاره کردنشونو بعدش برای اینکه به همه ثابت بشه منم به اندازه اونا پیرهن پاره کردم رفتم توی اتاق وسط مهمانی و همه رو پخش کردم وسط اتاق !! از کتک هایی که خوردم نمی گم و لی اون موقع بود که یاد شعر زیر افتادم :
    مرگ اگر مردست گو نزد من آی
    تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

  3. سیام میس جانم
    اگه جایی سراغ داری واسه فرار کردن بگو منم پایه ام.
    می خوام جایی برم که کسی منو نشناسه

  4. مثل سگ به خودت دروغ بگو و به روی چون سگ خودت هم نیار(جمله ی عمومی),بعضی وقتا خوبه اینطوری باشیم,گاهی خیلی باحاله که همه فکر نکنن تو چقدر ماهی.از موراویا تا به حال کتابی نخوندم ولی بایستی خوند مسلنکه.
    بگذار شنود کنند تا چشمشون در بیاد از عشقی که تو وجودمونه,حسرت بخورن به گل بودنمون.
    چند وقته در دسترسم و همه میدونند که چقدر از زیاد بیرون بودن بیزارم,گوشی رو که گذاشتم زیر تختم اون وقته که خیالم راحت
    میشه و هر وقت حس کردم خودم با چند تا از باحالاشون تماس میگیرم و بس.
    توجه کن به گذر سریع روزها که من…
    قربونت(گل)

  5. میس شانزه لیزه عزیز سلام. وبلاگتونو امروز پیدا کردم پستهای اخیرتونو خوندم . بد جوری وسوسم کردین که به روزهای خوش زندگیم برگردم رمان بخونم و فیلم ببینم . به یادم آوردید که دلم برای خودم خیلی تنگ شده ."باید یک بار دیگر شروع کرد. زندگی فراتر از مساعده و قسط و وام و بدهی و اجاره خانه است . باید از حصار تنگ روزمرگیها گریخت !" با اجازه لینکتون میکنم . راستی از این لحظه هم مثل سگ میخوام یه دروغ گنده بگم .هرکی حالم پرسید از این پس میگم عالی ! شاید هم تلقینات کارگر شد .

  6. نتیجه اش؟هیچی آخرش عین سگ از خودم بدم میاد و دوباره از فردا روز از نو روزی از نو .گاهی از این بداومدن حس خوبی میگیرم .اصلا شاید هم دروغ میگم به خودم فقط واسه اون مرحله ش.نوعی خودازاریه.

    لبخندگل

  7. منظورم از لینک هایی که باز نمیشه لینکهای موسیقی هست هیچکدوم برام باز نشد تمام لینکهای موزیک پست قبلت ارور میداد. میشه درستشون کنی؟

    یه سوالی هم داشتم اگه اطلاعی داری ممنون میشم راهنماییم کنی دانشگاه شهیدبهشتی برای رشته های زبان بهتره یا دانشگاه تهران؟دوستم میخواد رشته بزنه نمیدونه کدومو باید اول بزنه.

  8. میس جان چقدر خوبه که با عشق انقدر راحت کنار می ای بر عکس من که همیشه در حال فرار کردن از این فاجعه هستم
    منم خیلی دلم یه حلقه مطالعاتی می خواد اما یه حلقه خودم می رم که مطالعات زنان هستش اگر خواستس بیا
    ولی من از این حلقه های می خوام که از این کتاب های خوب بشه توش خوند از همونا مثل عشق سالهای وبا یا یه همچین رمانک های خوب

  9. این در دسترس نبودنو خوب اومدی !

  10. ۱.از موراویا چیزی نخوندم در اولین فرصت میزارم تو برنامم.
    ۲.خب من اکثرا مثل سگ به خودم دروغ میگم.
    ۳.از وقتی تو پست قبلی گفته بودی با این همه کتاب نخونده و تئاتر ندیده و ونیز نرفته چطوری میخوابید .وقتی ساعت ۶ صبح بالاخره تصمیم میگیرم بخوابم یاد این حرفت میفتم خواب از سرم میجهه .به گمانم عذاب وجدانی چیزی باشه.
    ۴.آه پدر پدر بیچاره….  رو خوندم دوستش داشتم . چه خوب که پیشنهادش رو داده بودی وگرنه امکان نداشت یک روز برم سراغ خریدنش.

  11. یادمه توی یه مصاحبه ای از وودی آلن ژرسیده بودند شما این حرف پیکاسو رو قبول دارین که: آماتورها کژی میکنن اما حرفه ای ها میدزدن؟!
    وودی آلن هم جواب میده به کاملن قبول دارم! بعد می پرسن خود شما چطور این کارو کردین؟ وودی آلن می گه اوه من یه دزد بی شرمم! :))
    وای خدا یعنی کلاغ پر گنجیشک پر امنیت شخصی و حریم خصوصی هم پر؟ تعجب دیگه کم کم باید با کبوتر واسه هم نامه بدیم! شنیدم ایمیل ها رو هم میشه مانیتور کرد و دید! البته گوگل گفته اگه سکیورتی جیمیل رو فعال کنید نمیشه ایمیل هاتون رو مانیتور کرد.
    وای سینما پارادایزو گریه آلفردوی مهربون گریه وقتی سینمای ایتالیا پرواز میکرد و تو اوج بود ههعیییی! افسوس جدی فیلم سپنتا بود؟ باید برم دوباره دقیق اون قسمت رو ببینم آخه فکر نکنم فیلمهای اون زمان ایران در حد سان سورهای کشیش باشن!
    میس جان یه نیگا به دوربرمون کننیم می بینیم همه جا رو  کثافت و دروغ پر کرده حالا ما هم به دروغگوها دروغ بگیم یعنی کثافت ها و دروغها رو بپاشیم رو سر خودشون؟ 🙂 اصلن مثه بچگیهامون که وقتی یکی فحش میدادن کف دستمون میگرفتیم جلوشو می گفتیم آیینه آیینه!لبخند
    سلام میس جان به نظرت بپرسم خوبی؟!

  12. میس شانزه لیزه دارم میخونمت تو بار اولت نیست که میخوای خوب شی نمیشی خودتم میدونی . اما بد نیست . یه هقته تلقین کنیم . خوبیم. در مورد موراویا چه اطلاعاتی دادی من اصلا نمیشناختمش در صورتی که دو زن رو دیدم نمیدونستم کار اونه . سوفیل اورزن توش ابازی میکنه . این دستگاه هم خیلی وقته وارد بازار شده .مکتاسفم . فکرتو مشغول نکن میترسم نفجر شی .فقط بدون دوستت داریم

  13. مشکل اینجاست که "زیادی" خوبه. زیادی …

  14. متفکر دست شما ؟ ما ؟ عجب …

  15. یه زمانی که من نبودم و بعدش به دنیا اومدم معروف بوده که در هر جمع یه نفره یه نفر جاسوسه. حالا در هر جمع ِ یه نفر با موبایلش ،موبایلش جاسوسهناراحت
    عجب وجه مشترکی! یک ماه میشه هرکس می پرسه چطوری؟ میگم: خوب خوبمزبان
    یه ضربالمثل من درآوردی میگه:دروغگو با خیلیا دوسته بی خیال خدا…
    ببین از مترو تاتر شهر نگو که اعصاب ندارم هاکلافه

  16. از وحشیانگی تفکرات… نه ببخشید … از وحشیانگی تصوراتت خوشم میاد!!

  17. سلام میس باشکوه. چقدر دلم واسه اینجا تنگیده بود ! برای خودم متاسفم که قلم زیباتو از دست دادم ! زبان

    ۱. موراویا رو نخوندم . اما کالوینو و بنی را چرا . تابوکی هم خوانده ایم . اما کافه زیر دریای بنی را دوست داشتم. یه جور میس سرخود بود برای خودش ! اما در جزیره نه . در زیر دریا !
    موراویا در لیستمان قرار گرفته . انشالله عمرمان یاری کند میخوانیمش !

    ۲. ای وای ! این آلات جاسوسی دیگر چیست که به خورد ما میدهند میس جان ؟ آخرالزمان که میگویند همین است دیگر !
    ما دیگر حمام و دستشویی نمیرویم . پسفردا ممکن است سی دی مان از پشت شهرداری سر در بیاورد ! شاید هم ناصرخسرو !

    ۳. و اون قسمت آخر … خود خود میس بود . از اون جزیره نوشتهایی که هرچقدر هم زهرماری باشند ، آدم دلش میخواهد نگارنده اش را سفت در آغوش بگیرد !!!! حیف که در دسترسمان نیستی بانو ! خنده شاید هم خوش به حالت که در دسترسمان نیستی میس جانم !