من عاجزانه از شما خواهش میکنم ، التماس میکنم . تمنا میکنم به حرف های من گوش بدید . اجازه بدید گاهی ( ببینیم ) . الان که دارم این پست رو میذارم چشم هام خیسه و اشک دارم میریزم . اشک از سر خوشحالی و غم نیست . این اشک شاید از جنس اشک های دامود پس از دیدن نمایش ادیپه یا از جنس اشک های عباس جوانمرد و تارخ بعد از دیدن دایره گچیه . این اشک از جنس اشکهایی نیست که بعد از دیدن تایتانیک روی صورت راه می افته . یه کم صبر کنید . بذاریم احساسمون بادی بهش بخوره و نفس بکشه . ذهنمون تصفیه بشه . یه کم غرق صدای ویالن سل و سازهای بادی شیم . یه کم ذهنمون رو تربیت کنیم . احساسمون رو . شعورمون رو و جهان بینیمون رو . بیایم سر سری از کنار نت ها ، رنگ ها ، اشک ها ، نگذریم . مدت ها بود که ٢٠۴۶ روی میزم بود و فرصت نکرده بودم ببینمش . مدت ها بود با موسیقی این فیلم ، توی تنهایی خودم توی خلسه میرفتم و نمیدونستم سازنده اش کیه و این موسیقی روی چه فیلمیه . هه ! دیشب بعد از دیدن این فیلم که به شدت برای من تکان دهنده بود ، حیرت زده از اینکه (حالا یه روز این فیلما رو هم میبینم ) حالم از خودم به هم خورد . چون همیشه مدعی این هستم که دارم از خودم جلو میزنم . همیشه در زمینه سینما – چون تخصص من نیست و خوب آگاهم که نقد سینما و تحلیل فیلم خودش به خودی خود نیازمند دانشی است که من ندارمش . – حسی با سینما مواجه میشوم . منتها خیلی هم بیسواد نیستم . متاسفم .برای خودم . که به جای عوض کردن کانال های ماهواره و نشستن پای اراجیفی چون بفرما شام و ناهار یا سخنان مستر فلان و موسیو ایگرگ پای فلان شبکه چرا این فیلم ها رو چند باره ندیدم . چرا ؟ چرا همیشه برای دیدن کارهای خوب وقت را به سادگی یک پلک زدن هدر میدهیم . ” وقت ندارم بیام فیلم ببینم ، سینما دوره ، بعدا دی.وی.دی اش میاد “- “” بابا کی حوصله داره بره تئاتر شهر کار ببینه ؟! “. ” گرفتارم دم عیده دیوارا رو خاک گرفته “.” گرفتارم دوست دخترم دلش میگیره “. ” نمیتونم بیام کار ببینم زنم ناراحت میشه . “. ” وقت نمیکنم بیام … حالا بعدا ” . ” شرمنده ،کلاس دارم “نع . اینها توضیحاتی نیستند که برای من میس شانزه لیزه قابل قبول باشند . برای مایی که در عرصه ی هنر دست و پا میزنیم . نع . قبلا از ( وونگ کار- وای) فیلم دیده بودم . نه همه ی کارهایش را . با ٢٠۴۶ حیرتزده شده . Wong Kar-wai ، که در ویکیپدیا ی ما فارسی اش هم نیست ، سازنده ی این فیلم ،٢٠۴۶ ، متولد شانگهای بوده و وقتی ۵ ساله بوده همراه اولیایش به هنکونگ مهاجرت میکند . بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه پلی تکنیک هونکونگ دررشته ی طراحی گرافیک وارد عرصه ی کار میشود ، باقی را کلیک کرده خودتان بخوانید . فیلم تاثیر گذار In the Mood for Love و موسیقی اش را به گمانم همه دیده اند . و حالا ٢٠۴۶ . نوشته ی تددمونز – ترجمه: کیکاووس زیاری را در مورد این فیلم که در روزنامه ی همشهری چاپ شد را در ( ادامه ی مطلب ) درج خواهم کرد . اما آنچه من میس شانزه لیزه دید .
(( قبل از هر چیز شما را به دیدن trailer این فیلم همراه با موسیقی فیلمی ناب و فوق العاده ی آن بر روی تصاویر جلب میکنم .(اینجا) برای بهتر دیدن آن بگذارید یک بار که از ابتدا تا انتها آهسته آهسته پخش شد دوباره دگمه ی پلی را بزنید و خوووب دقت کنید ))
٢٠۴۶ ، طوری شروع میشه که میخوام بزنم توی سرش …قطار سریع السیری توی هوا …میون برج های ساختمون های پیشرفته… در حال حرکتی سرسام آور به جایی نامعلوم… ” هر کس سوار این قطار بشه دیگه نمیتونه برگرده ولی من برگشتم ” … (چرا برگشته ؟ )… با کاشت این (چرا ؟) در ذهن من ،نشیمنگاهم قفل صندلی میشه …موسیقی روی سرم مثل پتک میزنه … اشک خاطره هاست … اون برمیگرده چون میخواد عوض شه … چون بعد از شیرجه زدن در دنیای هوس ، عاشقیت اونو شکست میده ، آدم میکنه ، یه عشق واقعی ،چیزی که توی فیلم درست در میاد ، مهربانی های این مرد ، مردی نویسنده …راوی داستان ٢٠۴۶…کسی که خودش رو عوض میکنه تا برگرده …مهربانی های ظاهری این مرد به اولین زنی که میبینیم طوری است که فکر میکنیم عاشقش شده ….بعد زن دیگه …طنازی ها و دلبری های اون رو میبینیم ….یاد خودم می افتم … زن هایی که گول میخورند …زنی که به خاطر ساده لوحی خودش و برون فکنی ش ، شیدای مرد میشه ، مثل دستمال کاغذی انداخته میشه دور، کارش به همون کارا میکشه ، بعد از یک سال ، بعد از خوردن شامی در سال نو ، مرد …مسافر ٢٠۴۶ حتی حاضر نیست دست زن رو بگیره …زن :” امشب پیشم بمون .من اجاره ت میکنم . “.مرد :” من خودمو به کسی قرض نمیدم .”دست زن رو از دستش میکنه . این تصویر من رو ویرون میکنه . من رو یاد یه خاطره ی بدم میندازه .
زنی که این جا بد شد . زنی بود که سال گذشته اش هم گول مردی رو خورد که وعده ی عشق و سنگاپور رو به او داده بود . این زن من رو متحیر میکنه . به شدت حسش میکنم . زن های دیگه ی این فیلم . دختر هتل دار … مرد …راوی …پی.او.وی فیلم…نویسنده ی ما …برای امرار معاش توی هتلی مستقر میشه ….توی اتاق ٢٠۴۶…اتاقی که همه توی اون خاطراتشون رو زنده میکنن …اما خاطره مرده …نویسنده برای اینکه دخل و خرجش یکی بشه داستانهای اون فرمی مینویسه …دختر هتل دار عاشق یه مرد ژاپنیه …باباش نمیذاره با اون ازدواج کنه …مرد نویسنده میفهمه …بعدا میفهمیم رابطه ی این ها چطوری ادامه پیدا میکنه … نمیگم … فیلم رو به کسی نمیدم …برید بگردید پیداش کنید و دوبار ببینید . … خود سازنده ی فیلم میگه بعد از چند بار دیدن لایه های درونی این فیلم رو به مرور میبینید … مرد نویسنده ظاهرا داره از داستانهای زمان حال و گذشته مینویسه …اما چیزهایی که مینویسه مال آینده است … گاهی بی اینکه بدونه اتفاق افتاده …عین خود زندگی … بعد از آشنایی با این دختر ، تصمیم میگیره داستان بی ادبانه ننویسه که فروش بره داستان رزمی بنویسه …داستان مردی در آینده …که خودشه …عشق ناب…از میون هزاران (دوستت دارم ) سر در میاره بیرون و تو رو دیونه میکنه . من رو دیونه کرد .
…شروع فیلم انگاری تلفیقی از اسطوره و تکنولوژیه ….در انتهای فیلم راز رو کشف میکنیم …راز مردی که رابطه با خانم های متعدد رو با لیبل دوستت دارم آغاز میکنه و بعد تمومش میکنه اما توی دام ١ عشق گرفتار و ویرون میشه …اون یه جا میگه …توی فیلم هست …ببین …صد بار…”میدونی زمون های قدیم مردم وقتی رازی داشتن که نمیخواستن به کسی بگن چی کار میکردن ؟اونا از کوهی بالا میرفتن، درختی پیدا میکردن، سوراخی در اون میکندن، رازشونو تو اون سوراخ زمزمه میکردن و روی اونو با گِل میپوشوندن. اون جوری هیچوقت هیچکس دیگهای از رازشون باخبر نمیشد.” وای این من رو به وجد میاره …فوق العاده اس . . . . میگه اشک همون خاطره هاس . . . توی اون قطار ٢٠۴۶ زنی که آندروید هست با لباسی فضایی توی قطار زمان هم این کار رو میکنه (عکس بالا) . . . فکر میکنی چرا ؟ اون حق نداره عاشق بشه و کسی عق نداره عاشق اون بشه … در انتها چیزی که میمونه دستان سرد تو …صورت خیس از اشک توست .
مسئله (بودن ) ه … مسئله همون (بودن یا نبودن ) ه . مسئله تویی به عنوان یک انسان … اسطوره ها …. داستان در ٣ زمان گذشته و حال و آینده در یک نقطه گره میخوره …مسئله عشقه …مسئله تولد زنی با نام سولی ژن هست که در گذشته همین نام معشوقه ی نویسنده ی داستان ما بوده … مسئله فیمی است که دست دیوید لینچ رو از پشت بسته … مسئله خودکاری که خیره به صفحه ده ساعت معطل میمونه …خیره به طپش های قلبش … مسئله تنهایی زن هاییست که هیچ کدوم – بد – نیستند و بد میشن تا (بمونن ) (بودن ) برای بودشون -بد- میشن . اما دوست داشته نمیشن . این٢٠۴۶ درسه …از قصه / فیلمبرداری/کارگردانی/ بازی های بسیارعالی بگذرم…از موسیقی چی ؟شیگرو اومبایاشی (کلیک کن رو اسمش لااقل قیافه اش رو ببین )…از مونتاژ چی …از هیچ چیز نمیتونم بگذرم …
نگاهی به فیلم ۲۰۴۶ ساخته وونگ کاروای
بعد از نمایش موفقیت آمیز این درام رمانتیک علمی- تخیلی در جشنواره بین المللی فیلم کن، نوبت منتقدین و تماشاگران داخلی بود که از این فیلم استقبال کنند. «۲۰۴۶» چند هفته قبل در آمریکا و اروپا به روی پرده رفت. البته هیچ کس پیش بینی یک فروش فوق العاده برای این فیلم نمی کرد، اما با این وجود فیلم به صورت یکی از محصولات موفق آسیایی درآمد که در اروپا و آمریکا به روی پرده رفته است.
گروه زیادی از بازیگران سرشناس سینمای چین و هنگ کنگ در نقش های اصلی این فیلم بازی کرده اند. بازیگرانی مثل: تونی لیونگ، گونگ لی، تاکیو یاکیمورا، فای دونگ، ژانگ زی یی، چن چنگ و مگی چیونگ. فیلم که حال و هوایی مثل «سولاریس» آندره تارکوفسکی دارد، همچون کارهای این فیلمساز روسی تلفیقی از رنگی و سیاه و سفید است. کشورهای فرانسه و آلمان هم در تولید این محصول چینی و هنگ کنگی سرمایه گذاری کرده اند.
قصه فیلم درباره یک نویسنده است. تصور او بر این است که آنچه می نویسد درباره آینده است. اما واقعیت امر این است که نوشته های او همه درباره گذشته ها هستند. در کتابی که او می نویسد، یک قطار اسرارآمیز هر چند وقت یک بار به «۲۰۴۶» سفر می کند. این محل رویایی یک ناکجا آباد است. تمام کسانی که به این محل می روند یک قصد و نیت مشترک و یکسان دارند. همه این آدمها می خواهند خاطرات گذشته و از دست رفته خود را درباره این محل – و به شکلی زنده، طبیعی و جاندار- ببینند. گفته شده که در «۲۰۴۶» هیچ چیزی هیچ وقت تغییر نکرده و نخواهد کرد. با این حال هیچ کس نسبت به صداقت و راستی این گفته اطمینان ندارد، زیرا هیچ یک از کسانی که به این محل سفر کرده اند، دیگر برنگشته اند. اما یک اتفاق عجیب می افتد. یکی از مسافران «۲۰۴۶» موفق به بازگشت می شود. او در آنجا بود و خودش تصمیم گرفت که برگردد. این انتخاب و خواست خود او بود. او می خواست تغییر کند.
در اصل قرار بود که فیلمنامه فیلم چیز دیگری باشد. هدف اولیه وونگ کاروای این بود که قصه یک مشت زن باج گیر را در بانکوک تعریف کند. نقش این مرد زورگو را قرار بود تاکویا کیمورا بازی کند. ماجراهای فیلم هم در هتلی به نام «۲۰۴۶» اتفاق می افتاد. تولید فیلم «۲۰۴۶» چندین سال طول کشید. بسیاری از صحنه های آن دوباره فیلمبرداری شد. این اثر پر رمز و راز یکی از محصولات پرخرج سینمای هنگ کنگ است. با وجود آنکه ساخت فیلم طولانی شد، اما نتیجه کار یک شاهکار تماشایی، زیبا و شگفت انگیز است که استحقاق چنین انتظاری را داشت. کاراکتر تونی لیونگ از فیلم قبلی فیلمساز «درحال و هوای عشق» در اینجا گسترش یافته و تبدیل به نویسنده ای شد که در دهه شصت زندگی می کند. او بعد از آنکه یک دوست قدیمی را در اتاق هتل خود ملاقات می کند، چند روز بعد به آن اتاق برمی گردد و متوجه می شود که این دوست ناپدید شده است. او به ۲۰۴۶ سفر می کند تا مجموعه ای از برخوردهای مختلف را تجربه کند.
«۲۰۴۶» در زمان سفر کرده و به طور مداوم به زمان حال و گذشته برمی گردد. این پس و پیش شدن زمان هیچ قانون مشخصی ندارد، اما تماشاچی خیلی سریع متوجه این تغییر زمانی می شود. بازی گونگ لی در فیلم خیلی کوتاه و در یک فلاش بک است. نام او در قصه فیلم همان نامی است که کاراکتر گلی چیونگ در فیلم «درحال و هوای عشق» داشت. از یک نقطه نظر می توان گفت «۲۰۴۶» تلفیقی از تمام کارهایی است که وونگ کاروای قبل از این در ساخته های قبلی اش انجام داده و حالا در این فیلم آنها را تکمیل کرده است. نقطه قوت کار او دقت در جزئیات مختلف قصه و صحنه است و همین مسئله است که فیلم را تبدیل به اثری گیرا و دیدنی کرده است. در آغاز فیلم کاراکتر تونی لیونگ یک آدم از دست رفته به نظر می رسد، اما با پیشرفت قصه و حضورش در ۲۰۴۶ تماشاچی متوجه اشتباه خود می شود و در نتیجه گیری نهایی متوجه می شود که او بیشتر یک روح سرگردان است که چیزی مهم را از دست داده و حقیقتاً نمی تواند با آدم های محیط پیرامون خود ارتباط درستی برقرار کند.
«۲۰۴۶» در شرایطی تولید شد که بیماری سارس قاره آسیا را دربرگرفته بود و همین موضوع تولید فیلم را با مشکلات زیادی روبه رو کرد. سازندگان فیلم نسخه ای از آن را که هنوز تدوین نهایی نشده و فاقد موسیقی بود، به جشنواره بین المللی کن رساندند تا بتواند در دور رقابت های بخش مسابقه برای دریافت نخل طلایی رقابت کند. وونگ کاروای اولین بار فیلم خود را به صورت کامل همراه تماشاگران این جشنواره دید. وی بعد از جشنواره تغییراتی در فیلم ایجاد کرد. فیلم که سه ساعت قبل از زمان نمایش عمومی در جشنواره به کن رسید، صدای برخی از منتقدان را درآورد. آنها به این شیوه پذیرش فیلم از سوی مسئولین جشنواره اعتراض کردند. این اولین بار در تاریخ جشنواره کن بود که فیلمی را به این شکل برای نمایش در بخش مسابقه قبول می کرد و حتی یک فیلم را با تأخیر به نمایش می گذاشت.
نوشته: تددمونز – ترجمه: کیکاووس زیاری
روزنامه همشهری
راستی هنوزم نفهمیدم چرا از یه زمانی به بعد نظرات مخاطب های نوشته هات دیگه برات مهم نبود….
تنها خاطرات همراه با اشک و درد به یاد خواهند ماند…
شرمنده نمیخواستم نظر بدم و خاطرات گذشته دور رو زنده کنم( ۷ فروردین ۹۰ )ولی تو اینترنت داشتم دنبال یه چیزی میگشتم که این نوشته رو پیدا کردم.
ولی الانی که نزدیک ۲ سال و ۸ ماه از اون موقع گذشته تبریک بهت میگم قلمت خیلی پیشرفت کرده.
خلاصه که بد داستانی این خاطرات گذشته ما…
خیلی خوب بود مرسی
خیلی خوب بود مرسی
فقط توصیه می شه این دو تا فیلم با هم دیده بشه
گفتم : اونجوري كه تبليغ سينما مي كني ما ترغيب مي شويم برويم سينما و چون اينجا يه سينما بيشتر نيس كه فيلم روي پرده اش هم اخراجي ها ، بهترين و پرمخاطب ترين فيلم سينماي ايران است (به تعبير صدا و سيما) ! مجبوريم بريم ببينيمش ! به خدا . يه آهنگ جديد روسي هم گذاشتم ، برو گوشش كن
اول:عيدت مبارك – دوم : اول تريلر فيلم را ديدم – سوم : دومين كاري كه كردم دانلود موسقي اش بود – چهارم : اولين فرصت حتما فيلمشو مي بينم – پنجم : تبليغات سينما و تئاتر را بي خيال! يه كاري نكن كه برم سينما اخراجي ها ۳ را هم ببينم !!! آخه اينجا يه سينما بيشتر نداره و اكرانش هم مدتهاست همينه و ظاهرا حالا حالا هم همين خواهد بود – ششم : فيلترم كه فيلترم ! يه سر بزن هفت سينمو ببين بابا … و هفتم : گل
سایت و نت از جایگاه خوابگاه بسی دور است و …سایت رفتنم میشه اینکه خودمو هی قائم کنم پشت سیستم ها و این ها تا اراذل و اوباش من را نپایند و صفحات وبلاگمو این ها را نبینند و کلا فضول زیاده است و حالم از سایت رفتن بهم میخوره…تو اون خراب شده…
…
بگذریم…
دساتانمو نوشتم…واسه جشنواره نفس اهدا عضو…و مسابقه داستان کوتاه کنام…
برای میلتون میفرستمش…
زمانی وقت داشتید دوس دارم بخونیدش…همچون شکلک خنده ریسه برید از نوشته ام…
تو همه هنر ها عکاسی برام راحت تره…!
دیگه خووووووووووووووووووووووووووووو
مسخره نکنیداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کار اولمان است…
دوستون دارم…فعلا …
بوسه…!
چقد من مزاحمم دیگه دارم میرم قوچان و نت بازی ام تموم شد…بوسه
اهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
…این پست وبلاگمو دوس داری ام بخونید…
بوسه…
بوسه بوسه….
….من آخه هیچ وقت نمیرسم….این بار هدفم اجراست…که من سرپرست یک گروهم…!!!و حالا که مشهد لج میکنه و نمیذاره خانم ها اجرا بکنن ما هم واسه خانم ها فقط اجرا داشته باشیم….!
نمیدونم…همیشه تو حسرت موندم!
کاش بشه که بشه!
بوسه!
خوبم الان..چون ۱ هدف واسه خودم پیدا کردم…که ۶ ماه دیگه عملی میشه…
اگه بشه خیلی خوشحال میشم…خیلی! خیلی..
اگر نشه مثل همیشه است….!!
چون کسی دورم نیست…و عاری ام از همه…!
شاید تنها
شاید …
پس پس میگیرم حرفمو
بذا ۱حس جالبتروبگم؛
میارمتون تو کشتی خیالم؛
تصویر ذهنم۱دخترعریان تمام قد؛عریانی ازفکرش وروحش شروشده تابه بدنش رسیده؛ازهمه بریده چون همه ازاون بریدن؛خلاصه با اون هیبت توخیابون سنگ فرش شده رامیره؛رامیره؛سکوت سکوت سکوت؛هرچندقدم دادمیزنه کوتاه؛سرپیچ ۱کوچه باریک۱پسرک باترازونشسته میره بالاوزنه ۵۲کیلوبدون لباس!پسرک ازش میخادفندکشوروشن کنه؛باسکوت ولبخند کوتاه روشن میکنه وپکی به سیگارپسرک میزنه وردمیشه؛تادور؛؛دور؛دور
جالبه واسم هشت را هم میبینید ..تلویزیون نگاه کردنتون جالبه واسم…!
…
دیشب کلی تمام کانتکتای گوشیمو گشتم گشتم…انقد کسی نبود که ۱ اس ام اس بدم تا سر دردم را درست کنم و دلم را خوش کنم که یکی هم با من بحرفه…رفتم بالا ژایین بالا ژایین …فقط اسم شما من را گرفت……خیلی جوابتون را دوس داشتم…! و کمی آروم شدم و کم کم خوابم برد …بوسه
آرزومه …
یک روز…
تو تهران
برا دیدن تئاتر من و شما و مونتی و داروگ و حسین مزارعی و عمو جیمز خودم…
یعنی میشه؟!
به حسرت خواهم برد به گور…!
مگه بده خر باشی!
گاهی جواب می ده!
من که سومین گزینه در لینکستانتم خو ! 🙂
پستت بالا رو خوندم اما الان نمی نویسم چیزی!
ندیدم فیلم رو هنوز!
امشب خیلی تنهام. فقط گریه می کنم. چشام زخم شده از بس اشک ریخته. می خوام داااد بزنم. می خوام دااااااد بزنم. می خوام دااااااد بزنم. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآیییییی. امشب خیلی تنهامممممم. فقط گریه می کنمممممم (گریهههههه)
merc az webe khubet