
از ذوب شدنها!
کلید را در جمجمعهام میچرخانم ؛ درش را باز میکنم ، ترکشهای خاطره بر جان ، خونین تن ، گریان ، میبینم توی ج/ن/گ ِ ایران و عراق ، پشت آژیر قرمز بهت زده ایستاده ام .
“ توجه ! توجه ! علامتی که هماکنون میشنوید، اعلام خطر یا آژیر قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که حمله هوایی انجام خواهد شد ، محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید .”
در بخشِ کرتکس مغزم آژیر ممتد کشیده میشود تا امروز ، تا دیروز ، تا آن ۱۲ روز ِ ناتمام . در آن ایّام درِ باغِ پدربزرگم به روی قوم و خویش و دوست باز بود ، از هر جایی به مهرشهر میامدند و پناه میگرفتند ، همان اقوام بی چشم و رویی که در آن ۱۲ روز قرابتهای نسبی شان را با ناپاکی قیچی کرده و دُمشان را روی کولشان گذاشته به ویلاهایشان در رفتند !
یادم میآید خون و خویش و دوست آنقدر زیاد بودند که در عمارت و اتاقها جا نمیشدند برای خواب و دور کوشک ، با پشه بندهای بزرگ لحاف تشک می انداختند و مینشستند به دو دو تا چهارتا و پیشبینی آخر عاقبتِ کار . برخلاف بزرگترها من دوست داشتم این شبها تمام نشود و من کنار بابابزرگم بمانم و شبها با هم به آسمان نگاه کنیم و دنبال شی نورانی قرمز بگردیم و من به جای ترس به انباشتِ
عجین شده ی عشق و جنگ میاندیشیدم.
مادربزرگم که ملکهی عمارت بود ، در پذیرایی سنگ تمام میگذاشت ، کلید را در جمجمعه م میچرخانم و عکسهای کابینتهای قرمز و سیخ های کباب و جوجه و گوجه را میبینم در مطبخ گرم باغ مان و به همهی ناپاکزادگانی که ذات پلشتشان را در ۱۲ روز هولناک نشان دادند و توی عکس رخ می نمایند نگاه میکنم و حالت تهوع میگیرم . حکایت ، حکایتِ متانت و نجابت و انسانیت است ، این قوم الظالمین که دستشان به خیر و تماس نرفت چه رذالتی در رگهایشان به بلوغ رسید !
این کلاژ را در آن روزها مثل نعل داغ بر سینه سوزاندم . ارادت ما به انسانیت و دستگیری و جوانمردی کم شده ، هرچه مهربانی بود برای گذشته بود و تمام . سخن این است که اصلِ بد در خطا ، خطا نکند .
از ذوب شدن در بخیه ها ، بقیه ی تن و رگ های جا مانده را کوک میزنم روی پوستم ، دوخت میزنم ، تنم را سوار میکنم اما قلبم در قصه جا مانده .
۳۱ مرداد بود :
[ نه که من خداوندِ حدیث باشم اما چندی پیش ختم داستان ۵ ماهه ام را عجالتا ورچیدم … نه که من قصه نویس باشم اما تو که غریبه نیستی ، نه داستانم تو را خواباند ، نه شرابم تو را گیراند …]*- از بخاطر یک پیاله چای

جزیره در کهکشان