قبل از اینکه برم سراغ فیلم کوری و بذارمش توی دستگاه و ببینم . رفتم سراغ کتابش و جاهایی که خط کشیده بودم رو دوباره خوندم . (قابل ذکره بنده ترجمه ی سرکار خانم مینو مشیری رو خوندم ) فکر میکنم اکثر و کامل همه ی برو بچه هایی که اومدن کامنت گذاشتن (کوری) رو خوندن پس من داستان رو توضیح نمیدم چون همتون انتلکتوالیته ی غلیظی دارین فقط یادآوری میکنم . جملات زمین لرزه ایه کتاب ( کوری ) اثر ساراماگو
صفحه ی 231
اشتباه خطیر حسابدار کور در این بود که فکر میکرد برای غضب قدرت کافی است هفت تیر را به دست آورد ، اما نتیجه کاملا برعکس شد ، هر بار که شلیک میکند ، شلیک نتیجه ی معکوس میدهد ، به عبارت دیگر ، او با هر شلیک ، اقتدار خود را کمی بیشتر از دست میدهد ، پس باید دیدوقتی فشنگهایش ته بکشد چه خواهد شد . همان طور که لباس زیبا نشان آدمیت نیست ، با داشتن عصای سلطنت هم نمیشود پادشاه شد ، این حقیقتی است که هرگز نباید از یاد برد .
صفحه ی 233
…در اینجا که باید یا یکی برای همه باشد و یا همه برای یکی باشند ، شاهد بودیم که چگونه ، قوی دستان بیرحمانه لقمه را از دهان فرودستان میربودند.
صفحه ی 278
پیرزن طبقه ی پایین هم تنها زندگی میکند ، تو که نمیخواهی مثل اوبشوی، شکمت را با کلم و گوشت خام سیر کنی ،………تو سر و ریخت آن پیرزن را ندیدی، فقط بوی گند آپارتمانش را شنیدی ، به تو اطمینان میدهم حتی جایی که قبلا بودیم هم تا این حد مشمئز کننده نبود.
صفحه ی 332
چقدر راست گفته اند که کورتر از همه کسی بود که نمیخواست ببیند .
صفحه ی 108
اشک ریختن مایه ی نجات است ، بعضی وقت ها اگر گریه نکنیم به قیمت جانمان تمام میشود .
صفحه ی 359
هرگز نمیشود رفتار آدم ها را پیش بینی کرد ، باید صبر کرد ، باید انتظار کشید ، زمان است که بر ما حاکم است ، زمان است که با ما سر آن میز قمار میکند و تمام برگها را در دست دارد .
صفحه ی 358
آنچه در هیچ موقعیتی تغییر نمیکند این است که هستند عده ای که از بدبختی سایرین سوء استفاده میکنند .
صفحه ی 366
فکر نمیکنم ما کور شدیم ، فکر میکنم ما کور هستیم ، کور اما بینا ، کورهایی که میتوانند ببینند اما نمیبینند .
کتاب کوری رو دوست داشتم اما نه به اندازه 1984 ، وقتی مقدمه را میخوانیم و چند بار چند تکه ی رمان را با ذره بین نگاهمان میخوانیم متوجه میشویم که کوری که ساراماگو از آن حرف زده کاملا کوری معنوی است . در مقدمه گفته شده داستانی است تخیلی که مربوط به دوران تفتیش عقاید بر میگردد و ستیز میان مردم و کلیسا را نشان میدهد . متاسفانه آن چه که در فیلم (کوری) دیدم فقط روایت از داستان کوری بود . شخصیت پردازی ها را خیلی ضعیف دیدم . یکی از قشنگ ترین و دراماتیک ترین جاهای رمان حضور همان پیرزن ترشیده بود که اصلا توی فیلم بهش اشاره نشده بود . فیلم تخت گاز پیش میرفت تا به انتها برسد . دوستش نداشتم . ستیز میان کورها را هم همین طور . دوست نداشتم . اصلا ستیز های کتاب را نشان که نداد هیچ خوب کورکورانه ازش گذشت . تکنیک فیلمسازی بعضی جاها خوب بود . جاهایی که توی مخاطب را کور فرض میکرد . تو اول تصویر بازیگر و مجاز او را میدیدی ، گاهی همه چیز را سفید مثل شیر میدیدی . این خوب بود اما انتخاب بازیگرها . نمیدانم چرا زن دکتر را این همه از شخصیتی که توی رمان تصویر و روایت شده بود دور دیدم .( با دیدن چهره ی او ناخود آگاه فکر میکنم این آهو خردمند حتما جوانی هایش یک رگه ای از چهره ی او را داشته 🙂
Julianne moore را هیچ وقت بازیگر شاخصی ندیدم نمیدانم چرا این نقش را به او دادند . حتی نگاه هایش در طول فیلم کور بود . بیان ضعیفش را دوست نداشتم . زن دکتر توی رمان خیلی قوی و محکم بود.
Gael Garcia bernalرو دوست دارم . مخصوصا توی (عشق سگی ) به نظرم فوق العاده بود . توی این فیلم به بیچاره نقش آشوبگر و بچه پرروی تیمارستان را به او داده بودند تا از مردم مال و ناموسشان را مطالبه کند در عوض غذا و این فرصت برای ایفای ان نقش خیلی کوتاه بود چون آقای کارگردان خیلی سرسری ازش رد شده بود اما او در همان حضور کوتاهش نشان داد که قدرت بازیگری اش از سایرین بیشتر است . تحول و تذکیه ی نفسی که در شخصیت دختری با عینک دودی در کتاب دیدم اصلا توی فیلم ندیدم و اتفاقا این ها مهم بود . اگر یک کارگردان وطنی این کار را انجام میداد حتما یک تف به روش مینداختم .
متاسفانه اون قدر که توی داستان بوی کثافت و گند و فاضلاب پیدا بود در فیلم که به لحاظ بصری امکانش بود دیده که نشد هیچ حس هم نشد . آدم گاهی با دیدن صحنه هایی گیز میشه . مثل جایی که در مرثیه ای برای یک رویا شلنگ را در بینی مادر داستان فرو میکردند تا جانش را نجات دهند یا جایی که بازیگر مورد علاقه ی من ماریون کوتیارد (Marion Cotillard ) در ادیت پیام مست میشود و مورفین میزند آدم حیرتزده از بازی این آدم انگشت به دهان میماند . حتما توصیه میکنم ادیت پیاف رو ببینید . همیشه آرزو داشتم میشد مثل این دختر با استعداد که به حق اسکار و جایزه ی بافتا و سزار شایسته اش بود سیر جوانی تا پیزی را بازی میکردم . کاش میشد . کاش استعدادش رو داشتم . خب این فیلمساز هم گند زد به کار . من حالا که دستم به این کارگردان این فیلم نمیرسد و نمیتوانم تفم را نثار کارش کنم مجبورم همین جا تخلیه ی احساسات کنم و به زبان شیرین و آرام پارسی یک مهر (جوجه ای هنوز) بر پیشانی وی زده و بگویم هرچقدر که ساراماگو از تو دفاع کرد نشان دهنده ی فروتنی خودش بود و هرچقدر هم که جهان و عالم برای تو دست بزنند من به کار تو نمره ی ردی میدهم . دیدن این فیلم را توصیه نمیکنم چون کسی که این فیلم را ببیند اصلا نمیتواند بفهمد ساراماگو چه هدفی داشته از نوشتن این فیلم ! پس همچنان دست و قلم نویسنده را باید بوسید . خدا رحمتش کناد . اما یک چیزی که این مدت از همه ی اهالی خواننده ی (کوری) پرسیدم این بود که
به اعتقاد شما زن دکتر در انتهای داستان (کور) شد ؟ عده ای گفتند بله و دلایل خوشان را داشتند و عده ای گفتند نع و دلایل خودشان را داشتند . مشخص است که کارگردان هم در این پادرهوایی مانده . چون پلان نهایی فیلم هم همین را نشان میدهد و برای کسایی که حوصله ی بلند شدن از صندلی رو ندارند پاراگراف آخر رمان را مینویسم .
بعد از بینا شدن همه ………………………..زن دکتر از جا برخاست و به سوی پنجره رفت . به خیابان زیر پایش که مملو از زباله بودنگریست ، مردم را دید که فریاد میکشند و آواز میخوانند . آن گاه سر به سوی آسمان برد و همه چیز را سفید دید ، فکر کرد حالا نوبت من است . از ترس نگاهش را به پایین دوخت . شهر هنوز سر جایش بود . “
بعضیها گفتند زن کور شد چون بین آن آدم های مثلا بینا جایی نداشته و بعضی گفتند چون شهر را زیر پایش دیده پس کور نشده .
**
فیلم (وات) پولانسکی رو تا نصفه دیدم چون درد داشتم و تب زیاد نتونستم تا انتها برم . به شدت فهمیدم لینچ کلی از فضای این فیلم الهام میگرفته ای نامرد ! 🙂 کتاب هم (مرگ قسطی سلین ) آهای ای کسایی که هی میگفتین دارین شاهنامه میخونید جا زدین . جشنواره نزدیکه . کلی آژمایش باید برم بدم . چه زندگیی شده . کلی دلم آرزو داره که بهش نرسیده . آخ چقدر تنهام . خودمو بغل کنم .
**
حالا حکایت کورونا است .
مثل همین کوری
راستی
من از سلین دسته ی دلقکها رو خوندم و حض بردم
مرگ قسطیم تو بنامه هامه اما فعلا شدیدا بی پولم این کتابم شدیدا گرونه!
میس عزیز یه پا قلندر بوده ای ! مرحبا .
آره میس جان. خوشی زیاد خوب نیست. اینجا همه چی از دور خوشه. وقتی بخوای کشف کنی، افسرده میشی. بدتر از تهرانه. آدم دیوونه میشه. باور کن. راستی رشت شهر ساحلی نیست هی اصرار میکنی برم شنا کنم و لب ساحل و این حرفا !
یه مدت که از یه چیز دور باشی، دلت تنگ میشه. خوشی دیگه واسم بسته. میخوام برگردم ببینم چی بودم. هوووف …
سلام
خوبید؟
ماریون، بازیگر مورد علاقه ی منم هست
خیلی زیاد دوسش دارم
La Mome رو دیدم
لذت بردم
خیلی خوب بود…
و البته رمان کوری هم فوق العادست
راستی
من از سلین دسته ی دلقکها رو خوندم و حض بردم
مرگ قسطیم تو بنامه هامه اما فعلا شدیدا بی پولم این کتابم شدیدا گرونه!
بد می شه وقتی کتابی رو که خوندی فیلمی ازش ببینی که رازیت نکنه
مثلا فیلمی که برای بار هستی ساختن و بنظرم کار بیهوده ای بود
اینجام همینه
تصویر دیگه ای از آدما داشتم
عادی تر
کثیف تر
زن لاغر با موهای صاف که دم اسبی می بنده
و یه مرد عادی کاملا عادی لاغر با چشمای تو رفته
بد می شه وقتی کتابی رو که خوندی فیلمی ازش ببینی که رازیت نکنه
مثلا فیلمی که برای بار هستی ساختن و بنظرم کار بیهوده ای بود
اینجام همینه
تصویر دیگه ای از آدما داشتم
عادی تر
کثیف تر
زن لاغر با موهای صاف که دم اسبی می بنده
و یه مرد عادی کاملا عادی لاغر با چشمای تو رفته
میس عزیز یه پا قلندر بوده ای ! مرحبا .
نه،زندگی نامه پولانسکی رو نخوندم
الان کتابی که دارم میخونم "فرزند پنجم ِ" همون بِن،غول بچه پر زور
اینا چه چیزشون روی اصوله که مجوز دادنشون باشه؟!از زیر دستشون در رفته.
اینطوری که تو نوشتی نباید ارزش دیدن داشته باشه,فیلمی که جدیدا دیدم inception بوده که نصفه دیدم،بسکه سنگین بود فیلمش،نمیشد تو یه مرحله دید.
پولانسکی رو دوسش دارم،کارش درسته،میشه گفت یه کارگردان ایده آله.
مرسی
سلام و عرض ادب
چه خوب له ماریون کوتیارد رو دوست دارید،خارق العادست این زن!
آخ من تغریبا در حال تموم کردن کوری هستم…
جاهایی که زیرش خط کشیدی جاهایی بود که منم اگه کتاب مال خودم بود حتما زیرش خط می کشیدم..
کتابه مال همسایمونه….
و اینکه من فیلم و ندیدم ولی دو سه تا از دوستام که دیده بودن دقیقا با تو هم عقیده بودن..
دلم برات تنگ شده…
کاش زود ببینمت..
۱برای غلط املائی که ازم گرفتی۲ برای این که با بخارا گارد داری(آخه از انصاف نگذرم اگه یک چیزی در زمینه ادبیات بلدم از همین بخارا و دارو دستش یاد گرفتم) البته میدونم آدمهای… مخصوصا رئیسشان..۳ بخاطر جولین مور..
آره این وبلا گ من بخش کامنتش خیلی بد قلق است. انگاری فقط یک نفر بلده فقط هم همون کامنت میگذاره… نامه برقی کن.. داری که ایمل من را..
آره میس جان. خوشی زیاد خوب نیست. اینجا همه چی از دور خوشه. وقتی بخوای کشف کنی، افسرده میشی. بدتر از تهرانه. آدم دیوونه میشه. باور کن. راستی رشت شهر ساحلی نیست هی اصرار میکنی برم شنا کنم و لب ساحل و این حرفا !
یه مدت که از یه چیز دور باشی، دلت تنگ میشه. خوشی دیگه واسم بسته. میخوام برگردم ببینم چی بودم. هوووف …
سلام
خوبید؟
ماریون، بازیگر مورد علاقه ی منم هست
خیلی زیاد دوسش دارم
La Mome رو دیدم
لذت بردم
خیلی خوب بود…
و البته رمان کوری هم فوق العادست
میدونم … متاسفانه شاخکای فهمت قوی هستن! (این متاسفانه واسه این بود که رنج فهمیدن خیلی سخته.)
هیچی بانو … دچار یاس جغرافیایی شدم! روزای آخر دانشجویی رو میگذرونم. حسای عجیبی دارم. نه لزوما بد. اینکه این همه خوشی یهو داره تموم میشه. بعدشم دلم واسه خیابونای دودگرفته ی تهران تنگ شده. و یهو یادم میفته که دارم از طبیعت دل میکنم … بد مخمصه ایه!
عیب نداره … میگذرونیم …
سلام میس مهربون .باید ببخشی این مدت که نبودم .یعنی بودم میخوندم اما دست و باهام برای نوشتن حس نداشت .اما دلم حسابی تنگ شده بود برای نظر گذاشتن اینجا و خودت.
کوری رو ندیدم اما چند سال بیش سر سری خوندمش خوشم اومد جمله هایی که خوشم اومده بود بعضی هاش با مال تو یکی بود مصلا صفحه ۲۳۱ و ۳۳۲ و ۳۵۹ که البته الان که دیدم نوشتی برام یاداوری شدن .
من نظر اینه که کور نشد دلیل خاصی هم ندارم اما یادمه اون موقع که خوندم هم فکر کردم که کور نشد .
راستی میس من از سلین همیشه ترسیدم هر وقت رفتم سراغش تا یکی از کتابهاش رو شروع کنم این ترسه که نمیدونم چی هست اساسش اومده سراغم.
راستی میس من شاهنامه رو اواسط ۱۰ صفحه ی چهارمم خیلی وقته تو خوندنش فاصله افتاده شاید برم یک بار دیگه مرور کنم.تو چطور به کجا رسیدی؟خوب شد یاداوری کردی شاهنامه رو که تو این دوره ی بی حسی کاملا از یادم رفته بود .
سلام. خوبید؟ چرا اسب حیوان نجیبیست؟ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟ و چرا در قفس هیچکس کرکس نیست ؟ !! …
خیلی از سوالات نه بواسطه مهم نبودنشون بلکه بخاطر نتیجه خاصی در بر نداشتن اهمیت ندارند . کورد شدن یا نشدن خانم دکتر هم از جمله این موارده! اگه شما جواب سولات منو دادید منم جواب سوالتون رو میدم !!
(همیشه تلاش میکنی یک پارادوکس ایجاد کنی . هم خوبه و هم بد. خوبیش به خلاقیت ذهن و کنجکاو بودن ذهن میس بر میگرده و بدیش به اینه که بی جواب می مونه و بعدا باعث سر در گمی آدم میشه !! کاش میشد با این طناب ها به ته چاه رفت !!)
ارادتمند: پسرخونده
جان خودم من اون بی نشونه هستم!
سلام آخر وبلاگ من رو لینک نکردین
یک شهرک خیلی دور…! نزدیک جنگل…خرس هم داره..آن چیزای هم که گفتی نخواندم! تازه بعد اینکه جواب کامنتم را دیدم کلی گریه کردم!!
من کور شدم.
کتابش رو همون سالها پیش خوندم وخیلی لذت بخش بود(با همون ترجمه ای که می گی) ولی از فیلمش انقدر بدی شنیدم که میل دیدنش رو از دست دادم.این هم یه بدی دیگه.
دیشب یه راننده تاکسی یه شعری برام خوند که فقط اینش تو ذهنم مونده(… یا من خرم و دگران آدمی یا آن دگران خرنند ومن آدمی) یه جورایی شبیه خلاصه یه خطی کوری است.
کتابش رو همون سالها پیش خوندم وخیلی لذت بخش بود(با همون ترجمه ای که می گی) ولی از فیلمش انقدر بدی شنیدم که میل دیدنش رو از دست دادم.این هم یه بدی دیگه.
دیشب یه راننده تاکسی یه شعری برام خوند که فقط اینش تو ذهنم مونده(… یا من خرم و دگران آدمی یا آن دگران خرنند ومن آدمی) یه جورایی شبیه خلاصه یه خطی کوری است.