میس شانزه لیزه ،که در قرن خودش میزیست ، که قرنش ، خانه و کاشانه اش هیچ ربطی به دنیای حقیقی نداشت ، مثل گاومیش وابسته ی گذشته ی خود بود و برای همین وقتی نمایش – وقتی راشل از خانه رفت- را دید از دیالوگ لوید که گفت (چیزی در این مایه که ):” ما هر روز به خاطر گذشته ای که داشتیم از خواب بیدار میشیم ” خیلی لذت برد . . . میس شانزه لیزه عادت زشتی داشت . مثلا از تمام جزئیات اطرافش یک واقعه ی با شکوه نشانه دار و رمز و راز دار میساخت و آن ها را کلاژ میکرد . تکه شیشه ی شکسته شده ی جامش را و عکس های روزگار پیشینش را نگه میداشت و روی تابلو میچیدشان و با چسب چوب حکشان میکرد . . . در یک روز سرد زمستانی بود که ناگهان از توی شومینه ی خانه اش کلاغ بزرگی افتاد توی خاکسترها . میس شانزه لیزه با دسته جارویی توی سر کلاغ میزد و میخواست از خانه بیرونش کند . اما کلاغ که هم قد و قواره ی خود میس بود و مثل مردی بود که لباس کلاغ به تن کرده قارقار کنان و عصبانی نزدیک میس شد و منقارش را باز کرد و گوشواره ی بلند نقره ی میس را که از یک دستفروش خریده بود کشید و کند و در منقارش حبس کرد . سپس تابلوی کلاژ شده را که پر از زرق و برق بود به منقار گرفت و پنجره را شکاند از اتاق زیر شیروانی رفت بیرون . رفت تا میان سفیدی برف زمستان گم شود . . . میس شانزه لیزه که از گوشش خون آبی فواره میزد بیرون داد میکشید و شکوه میکرد اما صدایش در فضا منجمد میشد و به هیچ جا نمیرسید . تمام گذشته اش را کلاغ با خود برده بود و میس شانزه لیزه احساس تهی بودن بهش دست داد . . . آیا به همین راحتی میتوانست از همه ی کودکی و گذشته اش دست بکشد ؟ فراموشش کند ؟ حوله ی سفید تنش رنگ خون گرفت . میس شانزه لیزه تنها زن روی زمین بود که خون بدنش قرمز نبود و آّبی بود . همه جا پر از صدای فیلم آبی شد . . . اشک هایش را پاک کرد . به گوشش بتادین زد . لباس پشمی کهنه ای پوشید و رفت تا به افتتاح سینما پارادیزو در نزدیکی خانه اش برسد .
*خب روزها مثل برق و باد میگذره و برای من که گیج میزنم پر پیچ و تاب تر ، کتاب سوم بنده به زودی راهی ارشاد خواهد شد و امیدوارم بعد از اینکه مجوز گرفت اعترافاتی در باره اش در این جا برای همه بنمایم و منتظرم .
* برای تمام کسانی که افسردگی، ناراحتی روحی روانی دارند خواندن مجموعه آثار پلوتوس را توصیه میکنم . کمدی های روم باستان با ترجمه ی رضا شیر مرز همیشه حفره هایی را در من پر کرده و از خواندن هر نمایشنامه اش خندیده ام . . . گریسته ام …ایده گرفته ام و سیر شده ام . . . طی این چند وقته در حال خواندن نمایشنامه های (طناب) (سودولوس)(کازینا) بودم . . . این مجموعه سه جلدی است که قطره بیرونش آورده هر جلدش گیرتان آمد بخرید و بخوانید و بخندید و درس بگیرید . . . ارتباط غلا م و رئیس همیشه برایم در این آثار دوست داشتنی بوده . طرف نامش غلام است اما پادشاهی میکند و ارباب خود را گول میزند و گاهی کار به مضحکه و هزل هم پیش میرود . با این همه بهتر از دیدن سریال های بی مغز رسانه های داخلی و خارجی است .
** نامه ی چیستا یثربی و توضیحاتشان برای جزیره در کهکشان به مناسبت اجرای پری خانی عشق و سنگ در این جا قرار داده شد **
جالبه من هرسه جلد کتاب رودارم وهیچ کدومشونو نخوندم.مشتاق شدم برم بخونمشون
سلام میس
موفق تر و شاد باشی
از اون پستای شانزه لیزه ای بوداااااا … ای ول . کهکشان خونم اومده بود پایین !
فداتم ! منتظر کتابتم هستیم . امیدوارم اینبار معرفیش کنی تا شخصا بهره مند بشم …
یه دنیا ژارزوی خوب برای بهترین میس دنیا !
جالب انگیزناک بود + اون دیالوگ.
سلام
وقتی داستانت و خوندم به خودم گفتم کاش کلاغی میومد و قسمتی از گذشته منم با منقارش می برد یا اگه مرام داشت یه جاهایشو با غلط گیر پاک می کرد و از نو می نوشت از دست داستانهای میس که ادم و به چه ارزو هایی وا میداره .
در اخر امیدوارم هر چه زودتر کتابت جواز بگیره و تو بازار بیاد و با کمی کنجکاوی نامشم کشف کنم و برم بخر م لذتی ببرم.
ممنون ازت میس عزیز
نمیدونم چرا قسمتی که کلاغ رو با جارو میزد من رو میخندوند:دی
فکرشو بکن وایسی کلاغ بزنی اونهم کلاغ هم قد خودتو!!
لازم میدونم از چیستا یثربی حداقل به خاطر احترام به بیننده ی نمایششون تشکر کنم.هرکسی اینطور نیست.
بنده از این نویسنده ی عزیز-که شما باشی-انتظار دارم که کتاب دومشون مثل کتاب اولشون خواندنی باشه.
کولاژت را هم دوست می دارم میس جان و عکسی که گذاشتی را
دلم برای تخیلت تنگ شده بود
سلام ميس جان كلاغ زده.
اين روزا كلاغ به كي نزده؟
امیدوارم این کتابت زود از حبس در بیاد
كتابهايت كه ناياب است . كولاژهايت هم كه مثبت هجده مي زند ! چاي پر رنگ هم كه مي خوري ! داستان و زندگي ات هم كه قاتي شده (يا قاطي ! من هيچوقت ياد نگرفتم كدومش) اينا مشكلي نيست . ولي خون آبي را تحمل نمي كنم ديگه !!! قرمزته
فضاي نوشته هايت من رو ياد بولگاكف مي اندازه
به نام خداوندي كه اي دي اس ال را آفريد…
ميس جانم توروخدا كي از نقطه كور برميگردي…بابا مرديم از اين سكوت..:))
خیلی وقت بود منتظر داستان های میس شانزه لیزه ای بودم . . . چقدر از این کلاغه خوشم اومد . . . نامه ی خانم یثربی هم نشون دهنده توجه کارگردان به فید بک های کارشونه دست همه درد نکنه
خوب حالا که کتاب سومت در راهه اسم دو تا کتاب قبلیتو بگو لطفا"
sghم بی صبرانه منتظر کتاب دوم شما هستیم…. اما کتاب دوم شما چی بود که در اومده و ازش اطلاعی در دستمان نیست که بخریم و بخونیمش…
با این تفاسیر فکر می کنم فردا هم جوابیه راب مارشال رو بابت فیلم نه بخونیم .
کلاغه الان کجاست؟ یعنی ممکنه بیاد سراغ تک تک زنهای این شهر؟!