پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳

کبری سعیدی در سه کنج رینگ با همایون ارشادی

کبری سعیدی – شهرزاد –


سیلِ اشک از چشمانم جاری ست . دیشب بعد از دیدنِ مستند شهرزاد ، پرتره ی خانم کبری سعیدی ( شهرزاد ) که پیش تر در فیلم ها دیده بودمشان و پَس تر در فیلم ( لبه تیغ ) بهمن مقصودلو به شناخت از زندگی عجیب و غریبش رسیدم ، مغز استخوانم تا سر حد اعصاب سوزاند و به رعشه افتادم . مواجهه ی مستند ساز آقای مهران زینت بخش با کبری سعیدی بی هیچ پشتوانه ی مالی و کاملا عشقی و دلبخواهی یک مستند شخصی نیست . یک روایت از طایفه ی منحوس سینماگران ما و مردم بد تر از آنان است . گسسته شدن زندگی هنرمندان در دو برهه ی تاریخی شقه شقه شان کرده . مردم دلشان خوش است که با انان سلفی بگیرند . دستشان از دامنِ سینماگران کوتاه است و به عکس هایشان بسنده می کنند برای پر کردن لایک و تبلیغ . در این مستند که زندگی پر فراز و نشیب این زن استثنایی را روایت می کند به استعدادش به رقصیدنش برای خرج و برجش و به نیازش به درس خواندن هم اشاره می شود . او در فیلم به دو زبان صحبت می کند . خانواده اش ترکش کرده اند . او که کارگردانی می کند و دستیار خاچیکیان می شود و داستانش را پوری بنایی عزیز به سمت ساختن فیلم سوق می دهد و خودش هم در فیلم حاضر می شود . ناگهان همه چیز دگرگون می شود . . . این زن آواره می شود و کاری نبوده که برای بقا نکرده . . . توی ده ها زندگی می کند . در کرمان و طبس و . . . بادکنک فروشی کرده . . . توی اصفهان زیر پل خوابیده . کسی که برای دیدنش روزی سر و دست می شکسند و از ایتالیا و آلمان آمده و به این روز افتاده چون خانه ی منحوس سینمای فاسد ما دست امثال بهروز افخمی و یار جونی اش فراستی را می بوسد و تف توی روی زن ها لابد . در این فیلم در یک سکانس همایون ارشادی رو به روی خانم سعیدی می نشیند . پیش تر خانم سعیدی را در نشر اختران می بینیم . در حال خرید کتاب . او از ده به شهر امده . از تنهایی به جمع امده و مردک کتاب فروش هم غلط اضافه کرده شیر خام خورده غوره نخورده مویز می شود و میپرد وسط که شعر های این کتاب بهتر از آثار توست و از این چرندیات . . . میبینیم که خانم سعیدی از نیما ، از فروغ و شاملو چنان شعر از حفظ است که در جا میخواند . . . در کلامش هم شعر است وقتی میگوید در من انقلابی شد . . . بی خود نبوده که اخوان با شنیدن شعرش گریه کرده بعد مردک کتابفروش لمپن با نگاه تحقیرانه با او حرف میزند و فقط متوجه خوردن چلوکبابش می شود . زنی که فقر و بی سامانی دندان هایش را گرفته و در این اوضاع هنوز چقدر زیبا و جذاب است . او بدبختانه و شوربختانه شوهر کارگردان و تهیه کننده نداشته تا به مدد نوازش آقایان وارد عرصه شده کمری بچرخاند . یک زن خود ساخته ی توانمند است که در عصر تابو و ننگ برای زنان هر انچه بودگی است در جامعه . . می آید و میخواهد درس بخواند و در لبه ی تیغ با حرف زدنش می بینیم چطور می توپد به کیمیایی که حرفه ای سراغ من نیامد راه افتاده بود پشت سرم . . . خیلی ها آب از لب و لوچه شان روان است که آی من با کیمیایی کار کردم در این دوره ی کاری . . . خانم کبری سعیدی که قضاوتمان را از دامن کوتاهش و ران های قشنگش بالا تر نمیبریم به ذهن هوشمندش . . . او با پتک توی دهن این رفتار کیمیایی می زند . برای همین هر خری را دوست ندارد و شوهر هم نکرده . . . در مستند آقای مهران زینت بخش همایون ارشادی در سکانس ی تصادفی او را میبیند و شروع می کند از زاویه ی دید یک مرد خوش تیپ کارکشته ی بازیگری چندان به این زن توپیدن که تو برو مردی کن و کار کن . . . میرفتی کار می کردی . . .بماند که خانم سعیدی کوله باز کتابش زمین است و می گوید والا عکاسی کردم ، بادبادک فروختم و . . . باز ارشادی کوتاه نمیاید و چنان خشونت کلامی اش بالا گرفته که من تا اینک غروب به وقت تهران در عذابم که اگر این مرد دم دستم بود چه کارش که نمیکردم . . . که تو باید برابر این زن و سفیدی موهایش زانو بزنی دستش را ببوسی که هنوز زنده است مرده شورت را ببرند . بعدا متوجه شدم ایشان بعد از 6 سال در یکی از کامنتهای اعتراض امیز دوستانی فهمیم افاضه کرده گفته (من این خانم را نمیشناختم . . . ) آقای ارشادی شما 6 سال وقت داشتی از کارگردان بخواهی سکانس مستهجنت را در بیاورند یا بیایی عذر خواهی کنی . . . ندانستی . . .؟ مثل این است که اشتباهی یک چک توی گوش کس بزنی و بگویی ای باا اشتباهی زدم . شما نمیتوانی در برابر این بیحرمتی بزرگ ساکت باشی و به کامنت بسنده کنی . . . چطور می توانی راست راست راه بروی ؟ وجدانت کجا رفته ؟ . لطفا کسی این رفتار را به فارسی برایم ترجمه کند . کجای جهان قدر این ملک به زنانش ستم روا گشته . . . آقای ارشادی کاش هرگز پشت چراغ قرمز نمیماندی تا کیارستمی تو را ببیند تا برسی به این سکانس خفت آور . . . هر کسی روان دیگری را می دوشد و عده ای هم می خندند .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .