آهسته درِ حمام را بستم . صدای آن دو نفر مغزم را بِرشته کرده بود . میروم زیر دوش و شیرِ آب را باز میکنم .آن دو نفر هنوز توی سرم سُم میکوبند . کاسه ی سرم را غلفتی در میاورم و میگذارم توی وان،با گوشت کوب محکم به درهم پیچِ نرمِ خاکستری اش میکوبم ، لهش میکنم . له نمیشود ، مغزم را مثل شلاق دستم میگیرم و میزنمش به کاشی های بخار گرفته . مغزم داد میزند . صدای آن دو نفر که توی سرم نعره میزدند به طرز مشمئز کننده ای بیرون میجهد ، صداها گوشم را کر میکند . کیسه ی دم دستم را بر میدارم. می افتم به جان گوش هایم بلکه چِرکِ کلام در بیاید که که کار نشد ندارد ، اما نشد ! از گوشه ی حمام ، سنگ پا را برمیدارم و محکم میزنم توی چشمانم تا تصویرِ آن دو نفر بشکند در خاطره ی نگاهم ، اما نشد و سرانجام من در حمام غرق شدم .
➖ ◼ ➖ این کلاژ در بسترِ عکس روزبه روزبهانی درست شده است .
