پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳

کابوس

میتونم به جرات بگم تا به حال صدای هیچ رعد و برقی مثل صدای رعد و برق دم صبح امروز، من رو نترسونده بود . به زحمت به خواب رفته بودم . هوای خنک و ملس رو حس میکردم که از پنجره حضور پاییز رو به رخ من میکشونه . خودش رو مثل سیلی به صورتم میزنه و میگه ببین زمان چطور میگذره … ببین که دوباره پاییز اومد و ببین که دوم مهر امسال هم میگذره و تو باید به خودت بگی این نیز بگذرد ! ببین که تاریخها دارن میرن و میان و برگه های تقویم یکی یکی کنده میشن و تو همه ی روزها رو ، همه ی خاطرات رو ، همه ی تاریخ تولد ها رو ، همه ی مراسم ها و مناسک رو میدونی، گوشه گوشه ی تقویمت یادداشت میکنی و از پیش انتظارشون رو میکشی، از پیش براشون آماده ای به جز یک روز و اون روز ، روز مرگته . روزی که پرونده ت برای همیشه بسته میشه .

 چند شب پیش خوابی دیدم که خیلی توش حس خوبی داشتم . به همین سادگی . منتها کمی برام عجیب بود . مکان خواب . مکانیه که ثابته . قبلا هم توی این مکان خواب های دیگه ای با موضوع های دیگه دیده بودم . دوست دارم این جا بنویسمش . چمدون هام رو بسته بودم . منتظر اومدن قطار بودم . هوا سرد بود . باید جایی میرفتم که منتظرم بودند. دلشوره داشتم . قطار دیر کرده بود . اما بالاخره صدای سوتش رو شنیدم . از دور پیدا شد . سرعتش کم شد و ایستاد . سوار شدم . قطار حرکت کرد و با سرعت باور نکردنیی که فقط میشه توی خواب تجربه اش کرد به وسط اقیانوس رفت . اقیانوس رو شکافت . موج ها بلند میشدند و از زیرشون ستاره میریخت . قطار جلو میرفت و موج های دیگه ای بلند میشدند و من از دو طرف کوپه ی قطار میدیدمشون . زیر موج ها عده ای داشتند پاتیناژ میکردند و بالا سرشونهم آتیش بازی بود . از کسی پرسیدم :” داریم کجا میریم ؟” صدا جواب داد :” مسکو ” من تعجب کردم چون گمان میکردم ایستگاه بعدی که بنا بود پیاده شوم قلهکه ! هوا سردتر میشد. بعد از – زاویه دید خدا در آسمان – قطار رو دیدم که از روی نقشه داره صاف میره سمت قطب شمال و دلشوره م بیشتر شد که چقدر از وطن دور شدم . وسط اقیانوس کوه عقاب مانندی مثل یه جزیره ی کوچیک اومده بود بیرون . میگفتند  “این جا یکی از ایستگاه هاست ” پیاده شدم  . مه همه ی اطراف رو گرفته بود . قطار سوت کشید و از دودکشش دود بیرون دوید و رفت .روی صخره ای که عقابی شکل بود یک کشتی کوچیک گذاشته بودند کشتی که مثل کشتی صبای شهربازی عقب و جلو میرفت و برای استراحت باید روی صندلی های بدون کمربندش میشستیم و از همه طرف اقیانوس رو میدیدم . مردی کنار دستم اومد . دستش چای بود . چمدونم رو میخواست بگیره. دوست داشت یه حرفی چیزی بزنه . سیب آدمش پیدا بود . حالم بد شد . نشستم توی کشتی ثابت روی صخره که عقب و جلو میرفت .  میگفتند این جا ایستگاه مسکو است . از خواب پریدم . رفتم سراغ یخچال و یه لیوان آب خنک خوردم و رفتم بیرون که مشعلم رو فروزان کنم . هنوز هوا کاملا روشن نشده بود . اما تک و توک صدای ماشین هایی که راه میفتادند بروند سر کار را میشنیدم . دود سیگار را فرستادم رو به آسمان . مسکو همیشه من رو یاد راسکولنیکف میندازه . من همیشه دوست داشتم سونیا بودم . یادم میاد زمانی که کوچیک بودم …زمانی که سریال سالهای دور از خانه و کفش های میرزانوروز و هزاردستان و وزیرمختار رو  تلوزیون پخش میکرد یک فیلم سیاه-سفید از (جنایت و مکافات) هم پخش کردند . دیگه هیچ وقت دوباره نشونش ندادند. نمیدونم چرا ؟ اما بعدها که کتاب جنایت و مکافات رو خوندم انگار یه لحظاتی فریم به فریم فیلم به خاطرم میومد . چهره ی راسکولنیکف وقتی که با ساتور سراغ پیرزن رباخوار رفته بود . چهره ی درد کشیده اش خیلی درست از آب در اومده بود . کاش دوباره این فیلم رو ببینم.  

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. آخ میس جان! داغ دلم تازه شد! خواب… خیلی وقته آرزو می کنم کمی خواب ببینم و شاید تو خواب آرامش بگیرم… به کابوسشم راضیم!!!
    گفتی… دلم برا اون جلد درب و داغون و ورقای زرد جنایت و مکافات تنگ شد…
    چرا همه ی کلمات این پستت واسه من "یادآور" بود؟

  2. شام سنگین…من دیشب با اجازتون یک لیک شیشلیک خوردم شب بگید خواب چی دیدم..شما و داروگ و مسکالین بازیگران فیلم بودید!!!!!!!!!!!!!!!!!!چه فیلم ژانر وحشتی هم بود….خنده

    منتظر استارت هستید دیگه..البته چون راه دورید..دیر به دیر میتکه…

    قربان شما…بدرود…

  3. سلام
    فقط کلمه مسکو این رویا را برای شما کابوس کرده است و سرما که گمان کنم در جغرافیای ما تداعی گریه است.من خیلی این رویا ی شما را دوست داشتم اینقدر که می دانم یعنی آرزو می کنم حکمت های درونی بر شما آشکار شود.مسکو لندن یا… همیشه دست آویز آن هایی بود ه اند که خودشان را آن خودی درونشان را گم کرده اند.
    نخواستم اظهار فضل کنم !گپ یک طرفه است دیگر…..
    با آرزوی موفقیت برای شما

  4. آخ میس جان! داغ دلم تازه شد! خواب… خیلی وقته آرزو می کنم کمی خواب ببینم و شاید تو خواب آرامش بگیرم… به کابوسشم راضیم!!!
    گفتی… دلم برا اون جلد درب و داغون و ورقای زرد جنایت و مکافات تنگ شد…
    چرا همه ی کلمات این پستت واسه من "یادآور" بود؟

  5. منم تازه خوابیده بودم. صدایی بود که اصن رعد و برق نبود  واقعا فکر کردم جنگ شده ، عینکم و به زور پیدا کردم رفتم دم پنجره و با چشایی خواب آلود دنبال دود و اثر موشک گشتم!!!
    دوم مهر تولدته؟!؟
    من همیشه فکر می کردم ماهایی که به زور هزار کوفت زهر مار خوابمون می بره ، خواب نمی بینم! پس این مشکل مختص منه!
    تنها خواب من ابنه که همش یا از بلندی میفتم یا حس می کنم دارم میفته و با لرز عجیبی و صورت عرق کرده از خواب می پرم!
    آره! پاییزم داره میاد فقط ما هم مثه کسایی که استخون دردشون تو رطوبت تشدید می شه  ، روانمون تو پاییز و بارون بیشتر پریشون می شه!
    شادزی!
    راستی سورس عکسات از کجاست؟ بعضی هاشون خیلی پویا ان!

  6. اینجاست که شاعر می گه:
    خواب بودم, خواب دیدم… تو رو بی تاب دیدم وحشتناک
    خوابت خوب بود… ولی اینقدر گیر نده به خوابهات تا معنیش کنی, وقتی که پیامش رو گرفتی و در مسیرش حرکت کردی دیگه این خوابا رو نمی بینی…
    مسکو نیز عجیب جائیست… بیا ما را یه سفر با اون پرادویه پدرجان ببر شمال مسکو… بیا بریم به جائی که از سرما منجمد شیم و نسل های آتی ما را بیابند… شاید که عبرت بگیرند از سرنوشت ما… شاید…

  7. شام سنگین…من دیشب با اجازتون یک لیک شیشلیک خوردم شب بگید خواب چی دیدم..شما و داروگ و مسکالین بازیگران فیلم بودید!!!!!!!!!!!!!!!!!!چه فیلم ژانر وحشتی هم بود….خنده

    منتظر استارت هستید دیگه..البته چون راه دورید..دیر به دیر میتکه…

    قربان شما…بدرود…

  8. این خواب که خیلی خوشگل و رویایی بود! چرا کابوس؟
    کاش من هم خوابهام به همین کاملی و با جزئیات یادم میموندناراحت
    خوابت منو یادم انیمیشن قطار قطبی انداخت اونجایی که تام هنکس با فنجون چاییش تو واگن قطار قدم میزد!
    حالا چرا روسیه؟ اونجا قوم و خویش داری؟!نیشخند
    سلام میس عزیز، ژاییز داره میاد و مارو حالی به حالی میکنه.گل

  9. میس جونم ای میل هاتو چک نمیکنی؟

  10. سلام
    فقط کلمه مسکو این رویا را برای شما کابوس کرده است و سرما که گمان کنم در جغرافیای ما تداعی گریه است.من خیلی این رویا ی شما را دوست داشتم اینقدر که می دانم یعنی آرزو می کنم حکمت های درونی بر شما آشکار شود.مسکو لندن یا… همیشه دست آویز آن هایی بود ه اند که خودشان را آن خودی درونشان را گم کرده اند.
    نخواستم اظهار فضل کنم !گپ یک طرفه است دیگر…..
    با آرزوی موفقیت برای شما

  11. من عمدتا….سعی میکنم در سکوت باشم…یا خاموشخندهیرای هم نمیرسه…اهداف…!

    بگذریم..من باور میکنید اغلب صبا خسته ام چون زیاد خواب میبینم…خوابای عجیب غریب که هم هیچ کدام واقعی نیست..مثلا یا با مهران مدیری یا با عطاران…وحشتناک تخیلی…آره من خیلی تمرکز دارم روشون…ولی اعصاب خورد کنن!

  12. کاش من هم از این خوابها می دیدم مال من همیشه به کابوس تبدیل میشه . نظرات وبلاگ رو درست کردم . فعلا …

  13. سلام ببر میس خوبم…چطورین شما؟خوب بید زشت زیبا…معلومه که خوب معلومه که زیبا..چه سوالاتی نه؟
    عاشقان عیدتان مبارک باد..عید بر عاشقان مبارک باد…چقدر با این حال میکنم بر عکس شده..به هرروی…بگذریم..شما دیشب خواب خوب دیدین..من که میدونم چرا چون به من.ا….س… و من هم به شماا…س……..واسه همونه…میس چه خوابی بوده …وااایییی معلومه که نویسنده مسلک هستین…خدایی این خوابا را همه نمیبینن ها..جلل خالق…
    دگه چی بگم…هیچی دیگه..ملالی نیست جز دوری چشمانت میس…قربان شما..تایید کنید اینو باز نیام ببینم نیس که خط خطی میشم پاک کن هم دم دستم نی..تو چمدانمه…نیشخند
    فداتون..بدرود…

  14. درود میس بانو
    حتما می دونی که رویاها و خواب ها بلاخره یک جایی ریشه اش سر از واقعیتی در می آورند.
    یا میری مسکو
    یا دوست داشتی بروی و همیشه تو ذهنت بوده
    شاید هم تو زندگی قبلیت اونجا بودی
    این فیلم  جنایت و مکافات رو زمانی که تلوزیون برنامه های بی سرو ته نشون میداد یادمه تو سینما فلسطین دیدم و چه جمعیتی اومده بودند باور نکردنی. برای فرار از زندگی نکبتی و کسالت آور اون روزها. همیشه این فیلم رو با فیلم های مورد علاقه بچه های امروز مقایسه میکنم: یک نفر دو تا آدم می کشه و سرتاسر فیلم به عذاب وجدان آن می گذره اما تو فیلم های اکشن جدید آرتیسته همینجوری میکشه و میره جلو. انگار که این آدم ها  فقط بدنیا اومده بودند برای مردن توسط این بابا!

  15. ایشالا به سفر همیشه. اینی که دیدی خواب بود یا سریال تبلیغاتی؟؟؟؟سلام

  16. آپ کردیم و رفتیم سفر …. نشد که بگوییم آپیم….

  17. سلام. خواب همیشه با خودش یه حسی داره! گاهی بی تفاوتی و گاهی ترس و گاهی تعجب! خواب تو به نظر تعجب داشته..شاید چون  با هر چیزی در بزرگترین شکل روبرو شدی…اقیانوس…پرواز با سرعت بالا…ستاره…همه چی بزرگ و عظیمه…فکر کنم تجربه لذت بخشی میشهلبخند

    در مورد پست قبلی..(عشق بهتر است یا ..) همه به پول احتیاج دارن ولی فرق آدما اینه که احتیاجشون چقدره؟؟ و تا کجا میتونن فکر و روح خودشون و لذت تجربه کردن یک زندگی با عشق رو بفروشن..دردناکه!

  18. سلام وبلاگ قشنگی و پر محتوی داری به وبلاگ منم سری بزن تا با هم بیشتر همکاری کنیم ، مطمئن باش  بدون هیچ هزینه و وقت ، اصلآ بدون کلیک روی تبلیغات و عضو شدن تو سایتهای مختلف می تونید درآمد داشته باشی مهم اینکه هر وقت که تو اینترنت بری حالا هرکاری داشته باشی دانلود کردن یا وبلاگ update کردن و غیره برات درآمد حساب می شه چیزی واقعا از دست نمی دی حتی اگه وقتی براش نذاری هر ۵ ماه $۲۰ می گیری