چگونه عاشق و زیبا شویم با شبکه ی ریور !

از آنجا که کشته مرده ی ترکیه شده ایم و سریالهایش را چهارچشمیدنبال میکنیم  ، بس غافلیم از اتفاقاتی که زیرپوستی از این شبکه ها به افکارمان تزریق میشود . یکی از به میخ کشیدنهای  ِ روان ِ هر انسانی موقع ِ دیدن یک سریال یا فیلم ، پیام های بازرگانی لا ینقطع ما بین اش است . شکر ِ خدا هر چقدر هم که این پیام ها طولانی باشد باز ما جلوی تلویزیون نشسته ایم و جا از جا تکان نمیخوریم . تسلیم نمیشویم . دو دستی به صندلی چسبیده ایم . جم نمیخوریم . میخواهیم ادامه ی سریال را هر جور هم که شده ببینیم . نبینیم چه خاکی بر سر کنیم ؟ باید یک جوری چای بعد از شام را بنوشیم ، باید یک جورش شب را تمام کنیم و بقیه ی سریال ها را ببینیم . ( نه یک سریال ، سخن از سریال ها ست ! )این سریال ها اگر زبانم لال مویی هم لای درزش برود باز خاله موندگارند . خدا میداند که زمان ِ تبلیغات ِ بین سریال طولانی تر است یا خود ِ سریال . بحث سر ِ هیچ کدام نیست . اصلا نوش جانتان . مسئله پیام ِ این پیام های بازرگانی است . پیام هایی که در انتها به یک جا میرسد . تخت خواب . شاید اول فحش بدهید و بگویید این طور نیست اما هیمن طور است . اینکه زیبایی چیست ؟ چرا در این پیام های بازرگانی این همه سُخن از لاغری میشود ؟ چرا این همه تبلیغ لاغر شدن داریم ؟ چرا میخواهیم لاغر شویم ؟ سُخن از زیبا شدن است . یک جور ضربه ی مدام مابین هر قسمت از سریال هست که تو زشتی ، تو زشتی ، تو زشتی ، ایکبیری تو زشتی ، تو پیری ، تو کوتاهی ، تو چاقی ، تو بلد نیستی ، ظرف و انتخابت خوب نیست ، خونه ات زشته . . . نحوه ی ارائه ی این محصولات و تبلیغات هم که اصلا یک داستان دیگر است اما سُخن از عاشقیت نیست ها ، سخن از تخت خواب است . اینکه ( اگر داروهای شیمیای را خریدید و دیدید باز هم ترازو همون عدد رو نشون میدیه بیایید از محصول ما خرید کنید . بیایید . بدویید و بیایید و در ماه 10 کیلو وزن کم کنید . حتی در خواب وزن کم کنید . حتی وقتی دارید میمیرید وزن کم کنید . محصول ما وزن شما را هی ده کیلو ده کیلو پایین میاورد و شما را زیبا میکند . وزنتان هم بر نمیگردد ! مانع بازگشت هم هست پس بیاید و از اندام خود لذت ببرید . ) خُب . . . آیا چاق بودن زشت است ؟ یعنی کسی که چاق است بدنش را دوست ندارد ؟ خودش که هیچ دیگران هم بدنش را دوست ندارند ؟ غلط کرده اند دو صد مرتبه که چاقند و چاقید بیایید و در دو سوت لاغر شوید تا از اندام خود لذت ببرید . حالا ببینیم لذت بردن یعنی چی ؟ آیا این لذتی که خیلی قشنگ و سرشار از امید گفته میشود مفهومی را منتقل میکند ؟ از اندام خود لذت بردن یعنی چه ؟ خود ِ لذت بردن یعنی چه ؟ لذت،  کلمه ی زشتی است ؟ لذت بردن چیست ؟ حاصل حرکت یک خاطره در واقع همان لذت بردن است که نیاز به شارژ شدن دارد . ارضا که بشود تمام میشود . غروب که بشود از بین میرود . تصاویر رنگ میبازند . ما مدام تصاویر را در انباری ذهن زنده و روشن نگه میداریم که دوباره آن ها را تکرار کنیم ؟ ما میترسیم که دگر بار دست ندهد . نشود . از ترس تب میکنیم . مدام میخواهیم همه چیز را مثل قبل زنده نگه داریم . میخواهیم جوان بمانیم . میخواهیم دو دستی بچسبیم به دنیا . میخواهیم خودمان را باور نکنیم . از خودمان دور باشیم . میخواهیم نقاب بزنیم . میخواهیم از خوردن غذا ها استرس بگیریم اما همه بگویند به به و چه چه . . . میخواهیم مثل مانکن تبلیغاتی بشویم . میخواهیم خواستنی باشیم . یعنی باید برویم دور همانی که هستیم را خط بکشیم و ماهی ده کیلو با یک کپسول جادویی لاغر شویم . اگر هم پیر هستیم و به خاطر افتادگی شکل و شمایل دستمان ناراحتیم و چپ چپ نگاهمان میکنند ناراحت نباشیم ( اصلا ناراحتیم . اصلا کسی پیش از این تبلیغ به این مسئله فکر میکرده ؟ ) بیاییم از این لباس های نامرئی تبلیغ شده بخریم و فکر کنیم دستمان همانی هست که دیگران میبینند و این خوب است . ضمنا نگران خروپف کنار دستی مان نباشیم . برویم برایش یک ساعت بخریم . ( شنیدن صدای خروپف بد است . غیر قابل تحمل است ؟ خروپف کسی که دوستش داریم یا علاقه بهش داریم اصلا شنیده میشود ؟ اصلا چقدر بد است ؟ جای نگرانی دارد ؟ ) اگر هم هنوز چاق هستیم و میخواهیم در 5 دقیقه  3 الی 5 سایز وزن کنیم اصلا مهم نیست بیاییم از این گن ها سفارش بدهیم . میاورند دم در خانه و تا بپوشیم از این رو به اون رو میشویم . اصلا( نگران ) نباشیم ! . . . آیا واقعا سایز این همه نگران کننده و پر اهمیت است ؟ چهره ، ژست و شمایل چقدر ملاک ِ شعور و ادراک است ؟ چقدر مایه ی زندگانی است ؟ چرا هیچ وقت تبلیغ عشق نمیشود . عشق . البته آن چیزی نیست که در این سریال ها به صورت سری دوزی پخش میشود و ما به دلیل پردازش درستش و اینکه مثل سریال های خودمان درش آب زمان نمیبندند بهش متصل میشویم . چاره ای هم داریم ؟ خب حالا بعد از دیدن یک سریال برویم روی ترازو . بخواهیم آن طور که آنها زیبا هستند زیبا بشویم . اگر کسی ما را نگاه کرد خوشگل باشیم ، که مایه ی یک ارتباط توووپ شویم . که در تخت خواب حرف اول را بزنیم . . .

اگر همه ی این ها را گن ها را . . . قرص ها را . . .ساعت ها را . . . از ما بگیرند ما چه هستیم ؟ موجوداتی دوست نداشتنی . . . با دماغی پف کرده و زشت و صورتی جوش دار و ترک روی شکم ! این بد است یا خوب . این ارزش گذاری های رسانه ای برای عمر شبکه هایشان بدون هیچ ارزیابی موجبات ِ انتقال یک جور مرض فکر میشود که درمانش هم آسان نیست . اینکه فکر کنی چقدر بدبختی که نمیتوانی بچه ات را بفرستی فلان پانسیون تا با بقیه تنیس بزند و زبان بخواند و فوتبال بازی کند . . . یعنی اگر این تبلیغ برای ملت میشود همه این قدر در سطح مالی بالایی قرار دارند که در دبی و ترکیه و استانبول بروند و یک ویلا بخرند ؟ چرا خیلی ها به نان شب محتاجند ؟ شاید همه میتوانند . بعد از دیدن یک سریال حجمه ای از نداشته هایت به تو هجوم میاورد . بماند که آیا سلطان ، خرم را میخورد یا نه ؟ آیا خرم سلطان را پرت میکند توی مستراح یا نه ؟ آیا کوزی گونی را میکشد و جمره کجا میرود ؟ همین خودش یک روز فکر آدم را مشغول میکند بماند وزن و وزنه و ترازو ، چون چربی سوز استفاده نمیکنیم احساس سرزندگی نکنیم . . . با همه ی نداشته ها سر و کله بزنیم . برویم جلوی آیینه از دماغمان ایراد بگیریم و فکر کنیم کاش رویش از آن دستگاه های دماغ کوچیک کن میگذاشتیم و یک گن میپوشیدیم و میپریدیم توی استخرهای آنتالیا . ای کاش ها . . . یعنی ترکیه و دبی این همه خوب است ؟ واقعا همه ی ملت برای کنسرت های این خانم ها و آقایان میتوانند بروند به این جاها ؟پس معیار برای زن و مرد میشود همان تبلیغ مریض . انتخاب و قلب و عاطفه اش را برای یک پلاستیک خرج میکند . باعث میشود خودمان را دوست نداشته باشیم آن چه که بهمان میدهند را قبول کنیم . واقعا حس خوبی داریم ؟ میزان درک از زیبایی میشود همان که مادل ها نشان میدهند . پس همه ی کوتاه ها و سن بالا ها و چاق ها دوست نداشتی هستند . . . .عجب !پس چرا امروز پیرزنی روی نیمکت خیابان پهلوی سابق و یا ولیعصر فعلی نشسته بود و در حالی که به بستنی ها نگاه میکرد التماس کرد برایش یک بستنی بخرم . هزار دروغ گفت تا فکر کنم قند دارد . تا مریض بودنش را باور کنم . تمام صورتش پر از کرک بود و ریش های بلند سفید تنگ داشت . مانتوی پاره پوره پوشیده بود و حسرت یک بستنی خوردن را میکشید . وقتی از بستنی فروشی پرسیدم آیا این کار ِ همیشگی اش هست یا نه ؟ گفت نه تا به حال ندیدندش . پس بستنی را بهش دادیم . داشت با چه لذتی میخورد و میخندید . لذت . . . لذتی که نمیشود تبلیغش کرد یادش داد . . . پس چرا توی اتوبوس ها همه مینالند . . . چرا اتوبوس های ما این همه مسافر میبرند و می اورند و اینترنت ندارند ؟ چرا هنوز توی صندوق صدقات با سیم پول جمع میکنند ؟ چرا تورم کمر همه را شکسته ؟ بهتر است برویم از آن قرص های لاغری بخوریم . رویش هم یک آرام بخش بخوابیم و فکر کنیم چقدر زنمان زشت است و صورتش چروک دارد و دماغش بزرگ است و چرا مثل سلطان نباشیم . فردا برویم یک نفر دیگر را که شبیه همین گن های لاغری است به خلوت ببریم و بعد هم سرش را ببریم یا سرش را بخوریم . کاش موهای زنمان مثل خرم سلطان بود . یا اینکه برعکس . کاش من هم هیکل زینب بودم و چشمان جمره ای داشتم و یک کوزی عاشقم بود . کاش که کوزی هم اگر نبود یک کسی بود . 

تعریفی که در سریال ها از عشق میشود پر از وابستگی ، تملک پذیری . . . میل به اسیری . . . تمایل به اسیر شدن . . . با گرز با سر یک نفر ایستادن را عشق میداند . . . بچه دار شدن را یک آرزو میداند . . . مدام از دست دادن . گریه کردن . به هم رسیدن . 

جز این سخن دیگری نیست . منتها دروغ چرا؟ وقتی سریالی استخوان دار است و مخاطبش را پا در هوا نگه نمیدارد مثلا مثل کوزی و گونی دوست داری همه اش را ببینی . دوست داری فکر کنی چرا این ها برای سریال هایشان در هر سکانس به اندازه ی یک فیلم سینمایی ما تکنولوژی دارند و بیشتر دارند و این همه نور و دوربین . . این همه شخصیت پردازی . . .اما تکرارش موجبات حال به هم زنی است . مدام عشقی تعریف میشود که الگو شده . الگو های اشتباه . . . اشتباهات همه اش خیانت است . همه ی مشکل خلاصه میشود در اینکه یک خیانت چقدر میتواند زندگی ها را خراب کند . هیچ عمقی در این سریال ها نیست . هیچ کدامش شبیه روزی روزگاری خودمان نیست . هیچ کدامش شبیه پوآرو های بدون سانسور نیست . هیچ کدامش شبیه 24 نیست . انبوه این عشقی های شبانه و تبلیغات دوچندانش مردم را به یک روزمره رسانده که گمان میکنند با دیدن این سریال ها دارند ادامه ی ماجرا را میبینند حال آنکه متوجه نیستند چقدر تکرار با اسم ها و عناوین مختلف دارند به خوردشان میهند و این مردم میخواهند . این ها میخواهند از این سریال ها الگوهای فرداعلا بسازند و شبیه شخصیت ها شوند حتی بروند خود خود ترکیه اصلا خانه بخرند . هر کتری پتری تحویل بدهی نوش جان میکنند . تازه تلفن را همین الان برمیدارند و از آن گن ها میخرند . خب اگر این سریال ها را نبینند چه کنند . یک بار شده واقعا بتوانیم شبکه های خودمان را با عشقی که نمیشود توصیفش کرد دنبال کنیم . چند وقت است سریال درست و درمان دیده ایم ؟ چرا صدا و سیمای عزیز و کار بلد ما این همه نیروی جذاب و با استعداد را ول کرده چسبیده به باند بازی و مرز های خودش و نمیگذارد فرهنگ سازی شود و سریال های درست و حسابی بیرون بیاید . از خیر تبلغیات خودمان بگذریم . یک جوری سفره ی غذا را نشان میدهند انگار نه انگار خیلی ها وسعشان نمیرسد . یک برنامه زیری شادی بخش داریم ؟ آیا شادی بد است ؟ کنسرت بدتر است ؟ آیا لبخند زدن زشت است ؟ آیا زیبا بودن خر است ؟ آیا هزینه برای خنده ی مردم گوساله است ؟ ما همیشه باید گریه کنیم . در پناهگاهِ فرار کدام را انتخاب میکنیم سریال های عاشقانه (مثلا ) ترکی را یا مرثیه های خودمان را ؟ انتخاب با مخاطب رسانه است ما که تلویزیونمان را طوفان برد و توی غار با اصحاب کهف در تاریکی عمیقی به خواب رفته ایم . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .