نمایش چهار دقیقه نوشته ی نغمه ثمینی عزیزم مثل هربار که از او چیزی میبینم شگفت زده ام می کند . نمایشی با متنِ دراماتیکِ جادویی و کارگردانی ضعیف الهام کردا. آوا و یونس با کش به هم وصل شده اند . روی شن ها ایستاده اند و صحنه در کادری پر از شن قاب گرفته شده است . در دو سوی صحنه دو دوربین گچ گرفته رو به روی پلاسما ایستاده اند . نمایش این گونه آغاز می شود :” از مامان میپرسم چه جوری میشه زمان رو نقاشی کرد ؟” در همین ابتدای کوچک در همین جمله ی کوتاه با پرسشی رو به رو میشویم که به خودی خود جذاب و ترسناک است . به تصویر کشیدن آن چه نادیدنی ست . از آنجا که به قول آرتو نماد کیمیاگران سرابی بیش نیست و تئاتر نیز سرابی بیش نیست . نغمه دو دستی ما را پرت می کند توی پرسشی که جوابش سراب است و عین خود تئاتر است . (من در سالن فکر می کنم آیا واژه ها با گذر زمان رنگ میبازند یا غنی تر می شوند و به تصویر کشیده تر ؟) – نمایش پیش میرود . . . آنچنان که فراموش می کنی پرولوگی پرسش بر انگیز داشته . در این مقدمه ی ساده ی ظاهری نکته ای کاشت می شود و آن صحبت های هوشمندانه ی کودک است . جملاتی که از زبانِ کودک و شعور نویسنده به زیرکی در دل مخاطب می شود . ” زمان کجا میره که دیگه بر نمیگرده ؟” ” الان چیه ؟ کجاست ” . . . ” مامان بابام بهم میگن . . . ” ” بابا یه شب به مامان یواشکی میگه زمان یعنی چهار دقیقه ، میدونستی شب و روز 24 ساعت نیست ! چهار دقیقه کم داره و ما توی همین چهار دقیقه که گمش کردیم پیر میشیم …” خب شکستن همه ی قوانین فیزیک بر اساس ایده ی نویسنده خودش به خودی خود غبار سراب تئاتر را سنگین تر می کند . آوا ( ستاره پسیانی ) شروع میکندبه گفتن ادامه ی جمله ی دخترک . . . که البته به دلیل آنتروپی بالای نمایش در انتهای نمایش متوجه این امتداد دیالوگ میشویم که ان کودک همین آواست . . . دختر یکه فراموش کرده است ” باید به یاد بیارم . . . ” خاطره ای گم شده است . آوا و یونس در استانبول در هتلی محقر چه می کنند ؟پلیس استانبول ( حامد رسولی ) در نمایش نقش عوض می کند . هم پلیس است هم یونس است و در نهایت حضوری ست که در دقایق نهایی معلوم و مشخص می شود . آوا و یونس دو نفرند در یک عشق یک طرفه ، شوری تنها از طرف آوا . . . ” ما اینجاییم که خوشحال باشیم و فراموش کنیم و به یاد بیاریم . . .ما توی ترامواییم . . . توی فاتح صبحونه خوردیم . من جای تو قهوه خوردم تو جای من چای . . . ما میریم سلطان احمد و . . .بعد میریم روی کشتی ها . . . ته خوشبختیم . . میریم بخش آسیایی . . . باقلوای چرب میخوریم . . .” تمام استانبول در این دیالوگ ها وارد سالن می شود . شقاقیق دهقان که دیرتر وارد صحنه می شود توی دستش پل را در دست گرفته است . ابرهای بالای بوسفور و جسد و کلیدهای آویزان . . . همه چیز در دست او در دکور کوچکی وجود دارد . تا مدتی دلیل حضورش نامشخص است . خودش مثل زمان است دور میزند قاب نمایش را . . . مثل تکرار زمان .
نمایش با بازی های دیالگتیک زبانی از قالب ساختار های تعریف شده گذر می کند . این ساختار نغمه ثمینی است که قلمش دوربینی ست مدرن که نه اپیک است و نه مدور و نه ایستا در عین حال جمله ها شبیه نمایش خانه هست و نیست . خیلی دور از شکلک و افسون معبد سوخته . . . پلیسی که دارد آوا را مواخذه می کند با انگلیسی دست و پا شکسته با آوا که شغلش ساب تایتل نویس است حرف می زند . اما او ان هم نیست او همدست شقاقیق دهقان است . آن دو ( مرد و شقایق) چه ربطی به هم دارند ؟ ساده اش این است که این دو جنین دو قلو در شکم مادر آوا هستند ( آوا در ان موقع 6 ساله بوده ) مادر آوا خودکشی کرده است . ان دو در ذهن اوا بزرگ می شوند . این ماخولیای مریض کننده با بازی زمان 4 دقیقه ای و … در میانه ی نمایش شقایق دهقان میگوید من از تو دو دقیقه بزرگ ترم . . . شاید در این دیالوگ های هوشمندانه بتوانیم نگات مجهول را به هم بدوزیم و بفهمیم دسیسه ی نویسنده از این جمله ها ربط خونی و پیوندی بین این دو با آوا ست و در نهایت همین هم میشود اما به قیمت جان به لب شدن مخاطب ! دکور سازنده ی این نمایش کمک شایانی به سردی و غربت آبهای بوسفور میکند .
هتلی که از سقف صحنه روی زمین میاید و اتاقک های شیشه ای با چراغ های نورانی . . . شن های یخ زده . . . دو پلاسما که به مرور می شود فهمید دلیل کاشت آن ها در صحنه به خاطر فضایی بودن و نه زمینی بودن شقایق دهقان و مرد است . . . آن دو از آن این جهان نیستند . ضمنا در این نمایش شکل عشق یک طرفه نیز تعریف می شود . مردهای گوشه گیر و مضطربی که دور از مفهوم عشق هستند . آوا که افسرده و بی حوصله شده در جایی از نمایش به مرد میگوید تو افسردگی را هم از من میدزدی 🙂 و شاید این ویژگی اکثر مردان بی خودی این روزگار است . زنانی که دست و پا میزنند تا توجهی را جلب کنند . آوا مشکل دارد مهرطلب است و در این سفر هم تنهاست و مشت مشت قرص میخورد و در ذهنش خواهر و برادر مرده اش به داد او میایند و کابوس او میشوند . چرا مادر جنون داشت و خودش را کشت ؟ همه چیز به زمان جنگ برمیگردد . . مادر یکه نمیخواهد دو قلوهایش در بمباران به دنیا بیایند . بازی آوا و پلیس بازی بوده که رو دست خورده اش هستیم ( او با برادرش در ذهنش حرف میزده ) – (بازی های تداعی آوا و یونس ) همه و همه آغاز و پایان هاییست که به نقطه ی نهایی نمایش ختم میشود . پایانی بسته از نوع خفه خون . نمایشی تکان دهنده و تجربه ی تازه ای بعد از مدت ها در صحنه که می توانست با کارگردانی بهتر ، دیده تر شود . . . میزانس هایی تکراری و ابزود گاهی باعث می شود نمایش شنیده شود تا دیده شود .
نویسنده: نغمه ثمینی
طراح و کارگردان: الهام کردا
تهیه کننده: «موسسه فرهنگی هنری این/جا میان شهر»
.
بازیگران: ستاره پسیانی(مهمان از گروه تئاتر بازی)، حامد رسولی و شقایق دهقان
.
مجری طرح: روحاله زندیفرد
دستیار کارگردان و برنامهریز: پریسا گودرزی
.
«طراحان»
صحنه: الهام کردا
لباس: غزاله معتمد
تکنیک و ویدئو: علی شیرخدایی
آهنگساز: محمدرضا جدیدی
نور: علی فی
عکس و تیزر: مهرداد متجلى
طراحى گرافیک: کارگاه مستطیل (مهرداد متجلى، نیکو کوچک)
ماکت: امیرعلی بشیری
.
مشاور رسانهای: مارال دوستی
تبلیغات: ایلیا شمس
سانازسیداصفهانی
میس شانزه لیزه