چون خورشید چهره نشان کرد ، میس شانزه لیزه با نوازش تیغه ی آفتاب ، پلک پُف کرده ی خود را به سختی گشود و عینک آفتابی زد و رفت توی بالکن . ابرها در هم تنیده بودند و در خاموشی شب برای هم ناز و نیاز ها کرده بودند و صبح دمان و سپیده زنان از شرمِ نور ِ بر آنها تابیده شده از هم دور تر و دور تر میشدند ، مثل پرده ی تئاتر گشوده شدند تا آفتاب بی بدیل ِ همیشه سوزان را نشان دهند . میس سیگارش را روشن کرد . امروز با دوستش خانم ِ قاصدک در کافه چاتانوگا ، قرار داشت ، قاصدک که طی تلگرافی مرموز به او گفته بود (فردا . چاتانوگا . 10 .) میس را به فکر انداخته بود ، میس شانزه لیزه آن روز میبایست به فرودگاه میرفت و با فولکس قرمز رنگش دوست ِ آهنگسازش را به خانه اش که در یکی از کوچه های لاله زار بود میبرد . قاصدک خانم ، با این تلگراف او را به فکر فرو برده بود ! چرا خانه نه و چاتانوگا ! میس گرام روی میز را روشن کرد و سیمامافیها نادیده رخت میخواند و باد خنک و ملسی از بالکن پرده ها را به توی خانه میکشاند . مثل موج های ساحل . . . صدای قهوه جوش و بلبل هایی که کله ی صبح بیدارند و با هم سر و سر دارند میامد ، آینه هیچ لکی نداشت ، یک جور انرژی مثبتی توی خانه بود . . . میس رب دشمابرش را پوشید و قهوه اش را با یک مارمالاد و پنیر خورد ، قرص های تکمیلی که هیکل نحیفش را سر پا نگه میداشت را با آب زلالی که از شیر میامد و کلر نداشت خورد ، ناخن هایش را کوتاه کرد ، کلید را برداشت و در پیانو را باز کرد و نت هایی را که قاصدک خانم میخواست را از توی آن بیرون آورد . تا کرده بودشان ، همه روی پوست روغنی حک شده بودند . میس به کوچه که نگاه کرد جز درخت و خیابان های عریض و خانه هایی با شیروانی که نم داشتند از نمه باران دیشبش نمیدید ، نه بوقی و نه ترافیکی و نه جرثقیلی ، همه جا رنگین کمان و رنگ و نم و شبنم و بوی عشق و ترانه از صفحه ها و از رادیو فضا را عطرآگین و همه چی آرام و حتی گیاهان رام و حیوانات و گربه های خیابان رام . . .
میس سوار فولکس قرمزش میشود و از میان درخت های باشکوه و خیابان عریض ی که در صفحه مشاهده میکنید عبور میکند و به چاتانوگا میرسد . . . قاصدک همزمان از تاکسی پیاده میشود . عینک آفتابی اش را برمیدارد . . . مرد چمدان های او را به هتل میبرد . زن ِ پلیس بچه مدرسه ای ها را که موهاشان را با روبان تزئین داده اند از خیابان رد میکند . . . قاصدک و میس همدیگر را بغل میکنند .
قاصدک که انگشتر زبرجد صورتی به دست دارد و دامن رو زانوی صورتی و بلیز حریری به تن دارد ، سیگار لاغر درازی را روشن میکند و شروع میکند از ایتالیا برای میس حرف زدن ، او سعی دارد میس را متقاعد کند که بنه کن بیاید رم . سپس از باله ها و اپراهایی که دیده است و رفته برای میس میگوید و اینکه باید برای او فال قهوه ای بگیرد ، چون در خوابی آن چنانی دیده که این فال سرنوشت میس را روشن میکند و برای همین در یک پرواز فوری از ایتالیا برگشته . . . خانم قاصدک چشم هایش را ریز میکند و شوع میکند به تفاله های ته فنجان حرف زدن . . . و رمز گشایی کردن . . . میس مات و مبهوت میماند . او از جیب توی کیفش کارت های کوچکی را در میاورد و برای اینکه ثابت کند صد در صد مرد زندگی میس ، ده سانت از او بلند تر است فال میگیرد ، قاصدک از مردی حرف میزند که میس هیچ ازآن خوشش نمیاید . پروازها به قدری ارزان هستند که انگار قاصدک ، سوار تاکسی شده و از کشوری به کشور دیگر رفته ، او در راه …بعد از دیدن فال ِ میس راهی منزل استاد صد و بیست ساله اش میشود تا ساز رود را به او بدهد و برگردد هتل تا فردا دوباره برود فرودگاه و برگردد رم . یا ونیز یا یک جایی در ایتالیا .
حالا من چشم هایم را باز کرده ام از صدای تیر آهن و دزدگیری که ماشین همسایه که آهن پاره است هم از آن ترسیده . . . حالا این منم و خیابان هایی که سر درختانشان را بریده اند و شهردار محترم تهران که برای این شهر کاری نمیکند . . .
کوچه پس کوچه های فرشته و زعفرانیه را خراب میکنند ویلاها را برج میکنند و کار تمیز کردن خانه در عید را …..مثل آّ در هاون کوبیدن شده . . .
آقای محترم شهردار
شما جانا فرموده بودید برای لاله زار برنامه دارید . . . میخواهید آن جا را شانزه لیزه ای کنید و میراث فرهنگی و . . . والا ما که به لحاظ فرهنگی میخواستیم با تئاترمان آن جا را افتتاح کنیم شما حمایت که هیچ اماکنتان از ما پول هم خواست ! یعنی بازیگرها مجانی بازی ککند و پول بلیط را هم بدهند به شما خب برای همین هست که مغز ها فرار میکنند . یک ماه پیش که در لاله زار بودم مغازه ای با آینه کاری گنبدی شکلی را میکوبیدند ، دیوارهای مغازه کاغذدیواری هایی بود که دگمه های زیبای آن را به دیوار زده بود . مثل تشک برجسته . رنگ دیوار در جاهای تاقچه مانند آبی فیروزه ای بود . . . لوسر زیبایی به آن آویزان بود پرسیدم چرا این جا را میکوبید گفتند قراره بوتیک شه زمان قبل انقلاب طلا فروشی بوده . . . خب آقای شهردار شما خودتون قضاوت کنید کمی در کوچه پس کوچه های پسیان بچرخید چاله ها را بشمرید . . . تعداد جرثقیل و باغ های شمیراناتی که خراب میشوند را بشمرید من میتوانم این کار را برای شما انجام دهم . . . ناظری که بر این کار گذاشته اید حتما آدم بی هنر و بی ذوقی است که شهر نشینی و دست کم فنگ شویی نمیداند . . . دارید ریخت شهر را از بین میبرید … به داد ِ این باغ ها برسید . گاهی همین کارها باعث میشود ترافیک زیاد شود ها . . . آلودگی و سرطان و دق مرگ زیاد شود ها از ما گفتن . . . . آقای شهردار لطفاگاهی تئاترهای غیر ایرانشهری را هم ببینید مثلا چهار سو مثلا سوله فرهنگسرای بهمن مثلا قشقایی مثلا فرهنگسراها . . . . به خدا راه دوری نمیرود . شما ای شهردار محترم ما الحق که نوکر ملت هستید من هم نامه ی درد دلانه ام را گفتم بد جور ریخت شمال پایتخت دارد از بین میرود .
چند پاراگراف اول خوب بود اما از آخرش خوشم نيومد
تو این داستان یه جور دو پارتی دیدم انگاری قاصدک از رم یه کاره اومده تهران که به اقای شهردار بگین که وضع چاله چوله ها و تاتر و درست کنه البت که من خیلی حالیم نیس ولی لذذتش بردم (جانا) پاینده باشی و من دوباره میخونم
تو این داستان یه جور دو پارتی دیدم انگاری قاصدک از رم یه کاره اومده تهران که به اقای شهردار بگین که وضع چاله چوله ها و تاتر و درست کنه البت که من خیلی حالیم نیس ولی لذذتش بردم (جانا) پاینده باشی و من دوباره میخونم
:)))ijaleb bud ….ajab takhaioli !!!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا فکر کردی این چیزها که گفتی ممکنه برای آقای شهردار مهم باشه؟ وظیفه اش هست اما…
تبلیغات و کارهای دهان پرکن این روزها بیشتر مد شده میس جان
بي معرفتي ….
زیبا بود خیلی…..
آخ ميس چند پاراگراف اول بسيار نوستالژيك ُ آرامُ دلنواز … يهو پريدی اينور. قسمت واقعيُ زشت ماجرا…