جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

پنجه میکشم به تو ! پیشته . . .

  من میس شانزه لیزه  در حالی که کلاه نخودی رنگ  به سر کرده بودم و گوشواره های بلندم رو که ترکیبی از رنگهای رنگین کمان بود به گوشهایم آویزان کرده بودم از وجود خودم خیلی خوشحال بودم . اصلا از اینکه ( هستم ) خیلی لذت میبردم ، چکمه های نارنجی ام را پوشیده بودم و پالتوی دست سوم پوست خزم رو که آقای شاعر از معشوقه ی قبلی اش گرفته بود ، بعد به من کادو داده بود ، پوشیدم ، با پالتوی معشوقه ی شاعر صفایی میکردم ، عطر پو ام فرانسوی رو به خودم فشانده بودم و نوک دماغم را داده بودم بالا و فکر کردم چه خوب که (هستم ) . دو خط چشم زیر چشم های خمارم کشیده بودم  ، شاید مثل دو زورق زیر چشمهایم دیده میشدند . . . چشم هام رو مثل گاو درشت کرده بود . دستم پر از پوستر بود . روش عکس بزرگی از خودم رو همراه نوچه هایی که دارم  انداخته بودند . خب من نوچه های زیادی دارم  ، کسایی  که این جا برای من کامنت میذارند هر کدام یک جور نوچه ی من هستند . خلاصه با کلی از خود شیفتگی وحشتناک زیاد توی مترو راه افتادم و پوستر را روی در و دیوار و پنجره ها چسبوندم . کتاب خودم رو توی مترو ، توی قایق هایی که از رود سن میگذشتند  پخش کردم و با لب های ماتیکی ام دست همه ی کسانی رو که ازم کتاب رو خریده بودند – چام –  برعکسش کنید –  کردم . . . و چون همه التماس کردند روی پیشانی همه یک امضا خوش خط و خال تر ازنقاشی های پیکاسو کبوندم . یک بطری سبز رنگ توی دستم گرفتم و همه را رفتم بالا . کنار پلی وایستاده بودم که اسمش معلوم نبود . برف میبارید و من تنها بودم و جیب هام پر سکه .  حالا دیگه خیلی معروف شده بودم . آدرس و شماره تلفن خودم رو در سطح شهر پاریس پخش کرده بودم . مه همه جا رو گرفته بود .  تنها بودم . خوشحال نبودم . مردی از کنارم گذشت که تمام بدنش سوراخ سوراخ بود و توی کاسه ی سرش خالی ، چشم های سفیدی داشت . ناخن های بلندی داشت مثل اینکه حریص بود تا همه چیز را از دستان همه حتی من میس شانزه لیزه ی بی نظیر بی همتا بگیر د . . . مرد ایستاد و نگاه من میس شانزه لیزه ی منحصر به فرد انداخت ، جا خالی دادم تا نگاهش روی من ، نه روی خودم و نه روی سایه ام نیفتد . ریش های مرد خیلی زیبا بود . بلند تا زانوانش . ریش هایش را بافته بود .  میشد موخوره ای که ریش هایش را اسیر کرده دید و تشخیص داد حتی زیر نور چراغ خیابانی که کثافت همیشه خودنماست حتی ته دل تاریکی .  مرد نزدیک من شد . من میس شانزه لیزه از توی جیب بغلش یک کلت بیرون آورد و گفت چون تو سیبیل نداری و مرد نیستی باید بمیری . میس شانزه لیزه که من باشم . . . پوزخندی زدم . . . هر چی خورده بودیم . . . پرید . . . رفت روی شبنم نشست . مرد با حفره هایی در تنش در حالی که نگاه مرده اش را به سمت من نشانه رفته بود جلو آمد . یکی از پوستر های من دستش بود . شروع کردم به کندن لباس هایم . دستانش میلرزید . تن را که دید مات و مبهوت ماند . اسلحه از دستش افتاد و گفت : “  قانون ” گفتم : ”  بازرس ژاور تو آخر قصه رفتی خود کشی کردی یادت نیست . ” گفت : ” لباساتو بپوش ” میس شانزه لیزه که موهایش نم بود و قرمز و چسبیده بود کف سرش ، گفت : ” بیا به جای اینکه با من دعوا کنی قصه ی عاشقانه ام رو بخون . “  گفت  : ” تو به جرم پخش چرند و پرند باید آبکش شی . “  میس شانزه لیزه ابرو بالا انداخت و گفت باشه من در اختیار تو ام . . . اما دیگه الان همه زیر پنجره ی من صف بستند و خواستارانم که یکی دو تا هم نیستند در انتظار دیدن و ملاقات منند چون من آدم سادیسم مریضی هستم . “  ژاور که لبهای بنفشی داشت و صدایش بعد از باز و بسته شدن دهانش با مکثی طولانی به میس میرسید گفت : ” تو کثیفی ” .  میس شانزه لیزه که به تمام وجودش پودر بچه زده بود و بوی عطر میداد گفت : “  روحم هم بوی آب ژآول و پودر شستشو و شامپو بچه و شامبو ی بابونه میده تو چی چرا اانقدر سوارخ سوراخی ؟ ”  چشم های ژآور که داشت از حدقه با فنرهای زنگ زده ای زمین می افتاد گفت  : ” خفه شو چرا داستانت رو چاپ کردی و زیر زمینی پخشش کردی ؟ “  میس شانزه لیزه از توی سوراخ خیلی کوچکی که به ان  _ ن و ک – برعکسش کن – میگویند ورق های سفیدی را بیرون آورد که رویش با خط تحریر فارسی اما به فرانسه نوشته بود. . . ” هیچی”  . . . ژاور قلبش کف قفسه ی سینه اش افتاده بود و میپرید . اهی کشید و گفت  :”  این داستانته ؟ ” میس شانزه لیزه گفت : ” آره ، تمام کاغذهاش سفید بود و تو اسلحه ات رو واسه هیچی طرف من گرفتی ؟ من یه خیابونی ولگرد م که روی دیوارا ش
عر مینویسم و عاشق آقای شاعرم  . من هیچی نیستم . اما تو که ژاوری چرا اینقدر داغونی ؟ ” لب های میس شانزه لیزه کبود شده بود . برف روی بدنش نشسته  بود . خودش را انداخت در استخوان های ژاور . آغو ش او  بوی گور میداد . ژاور جسد میس شانزه لیزه را با خود به زیر چراغی برد و زیر نور خوب براندازش کرد . مردعیاشی که اسمنش آقای شاعر بود از آن سوی خیابان رد میشدند . آقای شاعر شال گردنی را که میس شانزه لیزه برایش بافته بود دور گردن داشت دستش دور شانه های زنی بود با کلاه گیس سیاه و چشم های صورتی ، هر دو افتان و خیزان میرفتند ، میخندیدند . آقای شاعر از دور زنی را دید که در دستان ژاور قرار گرفته به او گفت : “  من جات بودم میبردمش خونمون !!! خوش باش “  آقای شاعر در میان مه ندید که جسد ، متعلق به میس شانزه لیزه است . فردا توی روزنامه ای که با تیراژ بالا در میامد اعلام کردند آقای ژآور خودش را با داستان های میس شانزه لیزه باند پیچی کرده و توی میادین راه میرود و کتاب های او را میفروشد . آقای شاعر مدت زیادی برای میس شانزه لیزه افسوس خورد که چرا صفحه های سفیدش را به ژاور فروخته برای همین به کلیسا رفت و دینش را عوض کرد . حالا هر چی . از این داستان هیچ نتیجه ای نمیشه گرفت اما در این دنیا پخش کردن  داستان من خیلی آسان شده . تا به حال نزدیک 5 ملیون به حساب من واریز شده و ممنونم از همه ی دوستانی که برای من حامی بودند . از همه ی دوستان سینمایی ، تئاتری ، کانون ادبیات ، خانه ی هنرمندان ، انجمن بازیگران ، دوستان  خودم ، سوپر های دریانی سراسر کشور به خصوص تبریز ، همچینین از حمایت عشق عزیزم ممنونم . طوماری از نامه های والدین ( به خصوص کسانی که دختران دم بخت دارند ) به من داده شده که به جرم منحرف کردن دخترهایشان باید در میدان موسیو ژان وان ژآن به دار آویخته شوم اما خب من به لطف خانم گوگوش و شبکه ی مادر به …تو و من توی لندن هستم و دارم از پست نویسندگی و تئاتر استعفا میدهم و شغل شریف خوانندگی را پیشه کرده م که تف به هر چی که ضد هنره . هنر آزاده و زیر یوغ هیچ ساتوری نمیره . تف به همه ی حسودا .

امضا : مادر کوزت

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۳۲ نظرات

  1. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآهاوه
    ترکیدم!!!

  2. کشتی مارو رایزنیت تموم نشد
    نمیدونم بگم یا نه ………….. ولی میگم
    این پستت رو دوست نداشتم
    برای همینم کامنت نذاشتم ولی باز دلم طاقت نیاورد
    نظر منه دیگه اهمیت نده

  3. میس دوستش داشتم .اخرش گیج و ویج میزدم این یعنی نوشته ات از مغزم کار کشید وتوم نفوذ کرد.این نصفه شبی ناتوان تر از اونم که بخوام نظری بدم که در خور نوشته ات باشه.
    کمرنگ بودنم رو میبخشی میس؟قلبگل

  4. کاش میشد زیر کثیف ترین پل شهر کثیف ترین عشقت را در آغوش بکشی.دستهای ژاور,دستهایی که بوی کثافت پاریس را به مشام هدیه میکنند,گرم ترین گداخانه دنیاست.
    دوست داشتم,خوب بود.
    تف به هرچی حسوده,تف

  5. سلام. خوبید؟ بعد از یک هفته بیماری انگار دیگه آدم حسابی خالی میشه (I feel empty) . یادمه قرار بود شماره حساب بدی. اینکه  ندادی برو حالشو ببر!
    قرار بود نسخه های کتاب رو پخش کنیم که نشد برو حالشو ببر!!
    قرار بود فکری رای سرمای جزیره میکردید که مریض نشیم که شدیم . برو حالشو ببر!!
    اینکه تنهایی میری سفر برو حالشو ببر
    نگفته بودی که  " همچینین از حمایت عشق عزیزم ممنونم " . برو حالشو ببر!!
    در آخر: کتابتو بده تا بریم حالشو ببریم. !!
    ارادتمند همیشگی شما: پسر خونده مریض احوال ( دو تا امتحانم رو ننتونستم برم دانشگاه بدم. ! گریه)

  6. به خدا همش کذبه!
    دستهایی پشت پرده است!
    الان خاک و مغاک در گودی چشمانم غوطه ور شده !

    میس باور کن یه بار ارسال کردم کامنت رو!
    آااقا …

  7. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآهاوه
    ترکیدم!!!

  8. کشتی مارو رایزنیت تموم نشد
    نمیدونم بگم یا نه ………….. ولی میگم
    این پستت رو دوست نداشتم
    برای همینم کامنت نذاشتم ولی باز دلم طاقت نیاورد
    نظر منه دیگه اهمیت نده

  9. میس دوستش داشتم .اخرش گیج و ویج میزدم این یعنی نوشته ات از مغزم کار کشید وتوم نفوذ کرد.این نصفه شبی ناتوان تر از اونم که بخوام نظری بدم که در خور نوشته ات باشه.
    کمرنگ بودنم رو میبخشی میس؟قلبگل

  10. کاش میشد زیر کثیف ترین پل شهر کثیف ترین عشقت را در آغوش بکشی.دستهای ژاور,دستهایی که بوی کثافت پاریس را به مشام هدیه میکنند,گرم ترین گداخانه دنیاست.
    دوست داشتم,خوب بود.
    تف به هرچی حسوده,تف

  11. تو رو که همیشه می خونم دخمل جان. امیدوارم همونطور که کار من بعد از ۸ ماه به سامان رسید تو هم نتیجه بگیری….

  12. سلام. خوبید؟ بعد از یک هفته بیماری انگار دیگه آدم حسابی خالی میشه (I feel empty) . یادمه قرار بود شماره حساب بدی. اینکه  ندادی برو حالشو ببر!
    قرار بود نسخه های کتاب رو پخش کنیم که نشد برو حالشو ببر!!
    قرار بود فکری رای سرمای جزیره میکردید که مریض نشیم که شدیم . برو حالشو ببر!!
    اینکه تنهایی میری سفر برو حالشو ببر
    نگفته بودی که  " همچینین از حمایت عشق عزیزم ممنونم " . برو حالشو ببر!!
    در آخر: کتابتو بده تا بریم حالشو ببریم. !!
    ارادتمند همیشگی شما: پسر خونده مریض احوال ( دو تا امتحانم رو ننتونستم برم دانشگاه بدم. ! گریه)

  13. به خدا همش کذبه!
    دستهایی پشت پرده است!
    الان خاک و مغاک در گودی چشمانم غوطه ور شده !

    میس باور کن یه بار ارسال کردم کامنت رو!
    آااقا …

  14. منتظر رمان هستیم هنوز ها !!

  15. باور کن یک بار فرستادم!!

    عجیبه!!
    خیلی ها! اوه

  16. سلام مامان کزت:

    همیشه یا مفلک مفلک نشون میدی خودتو یا می بری خودتو عرش ِ اعلا!
    واالا! 🙂

    اول بگم همون موقع خوندمت. دیشب. اما الان می کامنتم!

    کدوم اجرات میس می خواد بره ایجرا ! 🙁
    خوب چه جوری می خوای حمایتت کنیم . بگو تو؟!
    می خوای همه اکیپ شن کتاب تو دست داد بزنن:
    رمان میس!!
    رمان مــــیس!

    ای میس بلا برده!
    منم می خوام بشم جسد!
    آآقـــــــا …

    آقای شاعر خیلی بی تربیته! گفته باشم!

    امضا: تی تی …

  17. سلام مامان کزت:

    همیشه یا مفلک مفلک نشون میدی خودتو یا می بری خودتو عرش ِ اعلا!
    واالا! 🙂

    اول بگم همون موقع خوندمت. دیشب. اما الان می کامنتم!

    کدوم اجرات میس می خواد بره ایجرا ! 🙁
    خوب چه جوری می خوای حمایتت کنیم . بگو تو؟!
    می خوای همه اکیپ شن کتاب تو دست داد بزنن:
    رمان میس!!
    رمان مــــیس!

    ای میس بلا برده!
    منم می خوام بشم جسد!
    آآقـــــــا …

    آقای شاعر خیلی بی تربیته! گفته باشم!

    امضا: تی تی …

  18. سلام مامان کزت:

    همیشه یا مفلک مفلک نشون میدی خودتو یا می بری خودتو عرش ِ اعلا!
    واالا! 🙂

    اول بگم همون موقع خوندمت. دیشب. اما الان می کامنتم!

    کدوم اجرات میس می خواد بره ایجرا ! 🙁
    خوب چه جوری می خوای حمایتت کنیم . بگو تو؟!
    می خوای همه اکیپ شن کتاب تو دست داد بزنن:
    رمان میس!!
    رمان مــــیس!

    ای میس بلا برده!
    منم می خوام بشم جسد!
    آآقـــــــا …

    آقای شاعر خیلی بی تربیته! گفته باشم!

    امضا: تی تی …

  19. سلام مامان کزت:

    همیشه یا مفلک مفلک نشون میدی خودتو یا می بری خودتو عرش ِ اعلا!
    واالا! 🙂

    اول بگم همون موقع خوندمت. دیشب. اما الان می کامنتم!

    کدوم اجرات میس می خواد بره ایجرا ! 🙁
    خوب چه جوری می خوای حمایتت کنیم . بگو تو؟!
    می خوای همه اکیپ شن کتاب تو دست داد بزنن:
    رمان میس!!
    رمان مــــیس!

    ای میس بلا برده!
    منم می خوام بشم جسد!
    آآقـــــــا …

    آقای شاعر خیلی بی تربیته! گفته باشم!

    امضا: تی تی …

  20. سلام. خوبی؟ نه برو حالشو ببر رو هینطوری به ذهنم رسید .! موزیکش که خیلی قدیمیه!! مهم اینه کهبتونی با هر سر نخی نوشته ای بنویسی چه با تیتر یک روزنامه باشه یا تکه کلام یک شاعر یا حتی نوشته های یک میس
    هنر نوشتن با ارزش تر از هر هنریست که میشود سراغ داشت. (بازم یه نفر جدید نگه پس مابقی هنر ها چی و از این حرفا! اصلا نقل این حرفا نیست!)
    سوسن خانم ….
    اسمال آقا ، سیبیل سیاه …………..

  21. کتاب نبود. مثنوی هفتاد من کاغذ زندگی ای بود که می خواستم " مشترک" بشه با کسی و هزاران اشکال سر راهش بود. اما بالاخره شد. نوشته های من همشون ته انبار خاک می خورن. چاپ نمیشن

  22. اوه یادته؟ توی قبر خوابیدیم و بعدش مردیم… نفسمون سرد سرد بود و همه جا سکوت بود… سکوت محض…

  23. سلاااااااااااااام
    اولا که ما نوچه نیستیم چونکه ممکنه نوچه رییسشو دوست نداشته باشه ولی ما تورو. بعدشم که یعنی چی که کتابت از اون سوراخ کوچیک میاد بیرون؟ نه خدایی یعنی چی؟!!

  24. داستان حقیقت، نه؟ یه جورایی ملموس، انگار واقعیته. مثل همیشه عالی

  25. بزن قدش که تو فقط این جا رو عین آدم میخونی اکثرا نمیخوننم …………میس جان یعنی ما اینجا رو مثل خر می خونیم[؟خرخون]

  26. سلام. خوبی؟ نه برو حالشو ببر رو هینطوری به ذهنم رسید .! موزیکش که خیلی قدیمیه!! مهم اینه کهبتونی با هر سر نخی نوشته ای بنویسی چه با تیتر یک روزنامه باشه یا تکه کلام یک شاعر یا حتی نوشته های یک میس
    هنر نوشتن با ارزش تر از هر هنریست که میشود سراغ داشت. (بازم یه نفر جدید نگه پس مابقی هنر ها چی و از این حرفا! اصلا نقل این حرفا نیست!)
    سوسن خانم ….
    اسمال آقا ، سیبیل سیاه …………..

  27. کتاب نبود. مثنوی هفتاد من کاغذ زندگی ای بود که می خواستم " مشترک" بشه با کسی و هزاران اشکال سر راهش بود. اما بالاخره شد. نوشته های من همشون ته انبار خاک می خورن. چاپ نمیشن

  28. اوه یادته؟ توی قبر خوابیدیم و بعدش مردیم… نفسمون سرد سرد بود و همه جا سکوت بود… سکوت محض…

  29. راستی می دونی منم یه شعر دارم با این عنوان: پنجه می کشم؟؟؟ می بینی چقدر من به میس خودم نزدیکم؟

  30. سلاااااااااااااام
    اولا که ما نوچه نیستیم چونکه ممکنه نوچه رییسشو دوست نداشته باشه ولی ما تورو. بعدشم که یعنی چی که کتابت از اون سوراخ کوچیک میاد بیرون؟ نه خدایی یعنی چی؟!!

  31. داستان حقیقت، نه؟ یه جورایی ملموس، انگار واقعیته. مثل همیشه عالی

  32. بزن قدش که تو فقط این جا رو عین آدم میخونی اکثرا نمیخوننم …………میس جان یعنی ما اینجا رو مثل خر می خونیم[؟خرخون]