این چه کاغذی بود قربانتان گردم ! عکس را گذاشته بودم دَم کند که با زعفرانِ تبریکِ میلاد با سعادتتان پردهبرداری کنم ، خُمِ رنگرزی که نیست ، بحث بحثِ تکنولوژی و احضار رنگ و ریخت و قیافهی جمالات و وجنات شما و من است . نفرمایید سر جدتان ، گله نکنید.شما که بهتر از من میدانید فشار من دست شماست و همچنین قلادهی تپشهای قلبم . حاشیه نروم، عکس ما در یک عکاسخانهی پیزوری درست ظاهر نشد و لَمبر داد و قناس از آب درآمد. دروغ به عرضتان رساندند. این یاوه گویان که پشت سر من به شماحرف میزنند کمر همت بسته اند تا مرا از چشم مبارکتان بیاندازند.این پفیوزان چشم ندارند ببینند من و شما به هم کشش داریم و با هم عکس هم میاندازیم .بخیلند و آتش بیار معرکه، شماچراحرفشان را باور کردید؟شماکه میدانید در این قرن چهارمیخ شدهی در هم رفتگی کواکب آسمانی من با کسی راندوو نمیگذارم ، نشسته م توی داستانهایم پرسه میزنم شما هم که صاحب نظرید هی به هنرنماییهای ما ایراد میگیرید، ما هم ایرادهایتان را تاج سر میکنیم ، رواست قهر ورچسونده ما را توی کافه متصور شوید که بایک مردی نشسته دل و قلوه میدهیم؟اشتباه به عرضتان رساندند. دستور داده دهان همه شان را سنگ بریزندو سپس بخیه کنند تا بفهمند پاداش کلوخ انداز چیست! عکس را الساعه چاپ کرده توی تنور اینستا میزنم که عالم گیرشود.تا این نامه برسد دست شما خودم رسیدهام بلادکفر ور دلتان تا ببینید توی ملغمه ویروس هم دست از سر همایونی تان بر نمیدارم. —— «این داستان من بود بلکه مقبول بیفتد. تصدقتان شوم نمیدانم چطور میلادتان را باید تبریک گفت. عکس هم دوخت و دوز است ، اصطلاحا کلاژ است . از شما چه پنهان عاشقتان گشتهام جسارتم را ببخشید»
#میس شانزه لیزه
ساناز سیداصفهانی