بوی قهوه تمام اتاق را پر کرده بود . زن ورق ها را جلو روش این ور و آن ور میکرد و من قهوه ی تلخم را میخوردم . نگاهم به پشت سر زن بود . به آینه ای که کاملا مشخص بود مال دوره ی قاجار است و حاشه اش را قبلا در آینه کاری خانه ی اعظم السلطان خانم دیده بودم که همه ی خانه شان قجری و از قجر ها بودند و مردهایشان قجری بودند و مراوداتشان قجری … ازدواج هاشان قجری . . . توی آینه ی کدر پشت سر زن موهای بورش را میدیدم که چهل گیس بافته بود و گوژش را میدیم که از لباس زده بود بیرون . لباس …لباس _ خواب بود … ازجنس سیلک سیاه رنگ . . . دود روی دیوارها نشسته بود و دور قاب عکس ها را گرفته بود . قهوه را میخوردم و زن ورق ها را این ور و آن ور میگذاشت . سیگارش را روشن کرد . قهوه ام را تمام کردم . نعلبکی را رویش گذاشتم و برش گرداندم به طرف قلبم . زن به که نگاه میکرد سفید میشد . . . سفید و سفید تر . . . . دیوار پشت سرش سیاه تر میشد . انگشتر زمرد دستش چشمم را گرفت . از زیر عینگ با چشم های مشکی اش که هیچ هماهنگی به موهایش نداشت با دقت مرا نگاه کرد . ورق ها را . پرسیدم :” خب چی شد ؟ توی این ورق ها چیه ؟ ” زن پرسید :” اون بیرونی دوستته ؟” / اون بیرونی دوستم بود . از بس پاپیچم شده بود آمده بودم پیش این زن فالگیر . گفتم :” بله چطور ؟ ” خودش را جمع و جور کرد و گفت :” هیچی هیچی همین طوری ” گفتم :” اون تو چیه این سربازا و خال ها خاج ها چی میگن ؟” …. زن سرش را خاراند و گفت :” با اعتقاد اومدی یا داری منو دس میندازی؟” گفتم :” با زور اومدم از سر ناچاری اصلا اعتقادی به این کارها ندارم . . . علم ریاضی میگه که . . . ” زن برای اینکه دهن علم ریاضی را ببندد شروع کرد اسم پدر برادر و برادر ناتنی ام را که در نروژ بود گفت و گفت که قبل از من فرزندی بوده . . . سقط شده . . . گفت که کسی که دوستش دارم سالش گاو است و خودم خروسم و کس دیگری که دوستم دارد اژدهاست و دیگری اسفند ماهی است . گفت که من آدم زبان تلخی هستم مثل بادام تلخ بد مزه گس و بد بو . . و دلم شفاف و صاف است …زلال . . .گفت که زبان چشمم و دلم یکی است و مردم از من گریزانند و گفت که احساس تنهایی میکنی ؟ گفتم بله . گفت که چند بار خودکشی کرده م و مرد دی ماهی که عاشقش هستم به من پیشنهاد سفر رفتن خواهد داد و باید بگویم که نه . گفت که دستبندی که گم کرده م توی لیوان مادربزرگم در کمد قدیمی ها و چینی شکسته هاست . گفت که در سفری که رفته بودم یک خارجی به من طجاوظ کرده و من دستش را گاز گرفته ام و هنوز جای زخم دندان من روی دستش باقی است . چشمانم داشت از حدقه در می آمد . سیگارش را بی اجازه از پاکت برداشتم و روشن کردم . قهوه ام را دید . گفت که چقدر بلند پروازم و چقدر عجولم و چقدر حرفم را همه جا میزنم و حرفم را همه جا میزنند . گفت که خیلی مینویسی حتی روی دیوار . . . خنده م گرفت . بعد گفت برو . از این برو اش خوشم نیامد . از صندلیش بلند شد . رفت طرف دستشویی . از اتاق آمدم بیرون . مشتریها نشسته بودند . با هم حرف میزدند . اتاق زرد رنگ بود . . . دوستم را پیدا نکردم . به منشی زن فالگیر بیست هزار تومن دادم و رفتم توی ماشین نشستم . هی زنگ میزدم به موبایل دوستم و بر نمیداشت . غیبش زده بود . کولر را روشن کردم . کوچه سربالایی بود و درخت های نیاوران رویش سایه انداخته بودند اما باز هم تیغ آفتاب شلاقش را میزد روی زمین . ضبطم را روشن کردم و به سفری که باید نمیرفتم فکر کردم . به کسی که دوستش داشتم اما توی ورق و فال ها نبود . . . دوستم از پله ها پایین آمد . . . مثل گچ شده بود . توی ماشین نشست . نگاهم میکرد و زار زار گریه میکرد . پرسیدم چی شد کدوم گوری بودی ؟ هیچی نگفت گریه کرد . پاپیچش شدم . رفتم سمت کرج . خواستم هی از خانه شان دور تر شوم گفتم نگو . . . هر چی نگی بیشتر جلو میرم میریم تا شمال بعد توی آب خفه ت میکنم . بلند تر گریه کرد . نزدیک عوارضی شروع کرد به دری وری گفتم راجع به زن فالگیر که یواشی صدایش کرده …. درگوشش گفته دوستت تا پس فردا میمیرد . من زدم به خنده . . . اولش ترسیدم . . . اگر قرار بود بمیرم که اول باید جواب این پسرها را میدادم …سفری بود که باید نمیرفتم هنوز تلفنی نشده بود و هنوز آن ملکی که گفته بود به نامم نگشته بود . . . تعجب کردم . با هم آنالیز کردیم و او کمی آرام تر شد و دیدیم ا ز توی حرف هاش اشتباه پیدا میشود و خیلی هم نباید ناراحت بود . به اصرار دوستم برای اینکه نذارد بمیرم رفتم خانه شان . شب را آن جا ماندم . تا صبح مثل خیام مس ت بودیم و حرف میزدیم و موسیقی گوش میدادیم . . . نصف شب برایش یک قطعه از شوبرت زدم . . . دوستم نگران بود . . . با هر صدایی میلرزید . . . . . خلاصه شب اول تمام شد و من نمردم . شب دوم از خانه بیرون نرفتیم . باز هم در خمره را باز کردیم و شروع کردیم به هم آوازی و خل بازی . . . کلی خندیدیم . بعد خوابیدیم . توی خواب سکته کردم . دوستم خروپف میکرد و نفهمید . بعد مردم . دوستم دماغش را خاراند . وقتی روحم بالای اتاق پرسه میزد دوستم دندان قروچه کرد . باد به پنجره زد و من از شیشه عبور کردم . رفتم بالای سر تهران بالای برج میلاد نشستم . . . رفتم پشت پنجره ی پسری که توی فالم نبود . همان جا خوابم برد . من بیدارم یا که خواب ؟
گاهی خواب و بیدار با هم قاطی می شن همین شکی که من گاهی به زندگی می کنم که خوابم یا بیدار …
اولین باره که اومدم اینجا…
نوشتتون را دوسش داشتم…
دوسش داشتم. دلتنگی های یه رنگ!
ادامه …
رشته افكارم پاره شد . از لاي در ميس من با اون چكمه هاي مشكي قشنگش وارد شد و من بي اختيار براش تمام قد بلند شدم و با لبخندي متين چشم در چشمش دوختم تا …………….
(راستش توصيف لحظه ديدار كمي سخته نه از بابت اينكه كه ممكن نباشه ها بلكه نمي خوام ارزش و از همه مهمتر لذت توصيفش از بين بره !! بذار همه چيز باشه براي لحظه ديدار .)
ارادتمند: پسرخونده
سلام
تند تند موهامو شونه كردم و هدفوني رو كه كلي بابتش پول داده بودمو كناري كه نه مخفيش كردم. نوبت به يكي ديگه از مشتري هام رسيده بود !! اين يكي خيلي جذاب و زيبا به نظر ميومد و ميشد كلي حرف براش رديف كرد. اما چه بد كه همش همون بيست هزار تايي كه برا شروع بود رو ميده . بايد يه فكري بكنم كه بازم بياد و يه قصه اي براش سرهم كنم. يادمه اولين باري كه اومده بود گفته بود وبلاگ داره منم كه شبها خواب تو چشام نيست و كل اونا رو خونده بودم حالا ميدونستم چطوري از آقاي شاعر براش بگم و اونو توي حال و هوايي ببرم كه تا مدت ها به فكر دنبال كردن قصه ش باشه و بازم بخواد منو ببينه !! همش تقصير اين پسرخونده بود كه پيشنهاد كرد بيام و از اين گريم و دكور براي بيشتر ديدن ميس استفاده كنم. اون دوست گريمورش هم خيلي خفن كارشو خوب انجام داد و حالا من، من شاعر چشم به راه باز شدن دري هستم تا ميس من اونو باز كنه و پا پيش بذار تا ساعتي با هم تك و تنها در فضايي كه من دوست دارم باشيم و هر چي كه ته دلم هست براش بگم. واييييييييييي پسر خونده قلبم داره از جا در مياد !! واقعا چه فكر بكري كرده بودي. با صداي ضربه اي كه اجازه ورود به اتاق ميخواست رشته
سلام بر میس… می دونم کلا از این جور درخواست ها زیاد خوشت نمی آد، اما احیانا روم به دیوار اگه وقتتون خالی شد یه سری به وب ما هم بزنی بد نیست رییس… مخلصیم…
ازشانزه لیزه چه خبر؟
خبری داری ؟میتونی بری؟نمیترسی؟
خوب برو
اصلاقابل نداشت میخواستم خوشحالت کنم عزیزم.
خوب بود فقط گوژش را میدیدم نه میدم یا تجاوز نه ….. البته فکر کنم اینو از عمد نوشتی بهرحال داستان جالبی بود ولی آخرش یکم گیج کننده بود
اگه بگم خوابی چجوری نوشتی اگه بگم بیداری بازم چجوری نوشتی ولی داستان خوب شرح داده شده بود و واضح بود و زبان امروزی آن به آن صمیمیت خاصی بخشیده بود این زبان امروزی تاثیر گذار است باعث میشود بیننده خوشش بیاید و جذب شود پیروز باشی
عزیزم مشهدم و در خدمت شما البته اگه تشریف بیارین
باورش سخته اما درست گفته (پسره کلی شرمنده شده بود)، فک میکنی سربازان گمنام امام زمان از کجا اومدن؟
سری اول که رفته بودم گفت که همسرت (۳۶ سالست) عمرش به دنیا نیست خیلییییییییییییییییییییییی به هم ریختم خصوصا از گذشته هام که گفته بودو درست بودن، سه ماه بعدش پیش یکی دیگه رفتم که ایشونم همونایی رو گفت که اولی گفته بود!!!!!!!!!!!!!!!!
سعی کردم نیمه پر لیوانو ببینم به همسرم با جدیت تمام (از دخترم که ۶ ساله میشه هم کمک گرفتم) گفتم که سیگار کشیدنشو کم کنه، وقتی میشینه پشت فرمون احتیاط کنه (با سرعت میره،فاصلشو با جلویی کم میکنه،…)، کمتر دچار استرس کاری شه و … .
میخوام بگم درسته که بهم ریخت منو اما به اینکه سرنوشت با خودمونه اعتقاد دارم و جنبه مثبتشو دیدم.
سلام میس عزیزم . اگر بگم داستان هات بینظیره باور نمیکنی عادت داری بگی نه اگر بگم دوستت دارم بازم باور نمیکنی . عاشق داستانت تموم شدنت و تموم شدنشم . دو سه تا جا اشتباه تایپی داری.
خوش به حال روحت که پشت یه پنجره که صاحبش اون آقاهست خوابش برده
اگه من جای تو بودم با تمام وجودم آرزو می کردم که خواب نباشه…
راستی میس جان چند تایی غلط املایی داشتی اگه حالش رو داشتی بدرستش…
مرسی میس جان مثل همیشه پر از حرارت و قشنگی و رمزگونه…. بسیار دوستش داشتم
خيلی دوسش داشتم نميريا ميس
همونی که در نظر خصوصی ازتون پرسیدم دیگه!
به نستعلیق:
مشهدمون تنها به حرم و اطرافش(فرهنگشون) محدود نمیشه همونطوریکه ایرانمون به جنوبش(سبزه بودنشون) محدود نمیشه! حتما میپرسید که چه ربطی داشت؟ کمی فک کنید متوجه عرض بنده خواهید شد.
آدرس این بهاره خانمو بگیریدو به منم بدید لطفا(عواقبش با خودم)
مردي درخواب خودرابه شكل پروانه اي ديد پس باخودانديشيد آيا او انسانيست كه خودرادرخواب به شكل پروانه ديده ياپروانه اي است كه خودرادرعالم خواب انسان ميپندارد…..
وجود مامعمائيست حافظ كه تحقيقش فسون است وفسانه
رو کنجکاوی :-"
لطفا جواب بدید و اگه ممکنه درخواستمو رد نکنید
من یک چیز میگم شما بخنیدیدددددد
مادر من هم پیش همین بهاره آینه بین که ستاره گفته است رفتن…وااای مرد! شور این مشهد با این کوچیکیش…اه اه اه …اسم مزخرف قوچان را هم که دارم میشنوم …
اسم
ااااااااااااای وای ِ من…
من دارم over hate mikonamaaaaaنه نه نه …اون حرفاش اشتباهه…
من نمیخوام بدبخت شم در آنیده اما اون گقته آیندش بده…!
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه…
میس ی من…پسستت را بروز کنم تا آرااام بشم…
از کتاب بگو…
از آ]ا اصلا این ها هیچ …
این روزها چقدر لیلا دختر ادریسس را دوست دارم عاشقش شدم…
هوم؟
من هم مرده ام نه؟
!
و ستاره هم شهری ِ من استــــــــــــــــــــــــ
مشهد!
از این اسم بیزارم…
از این اسم متنفرم
از این اسم…
کاش روزی برسد که این جا و شهرستان های این جا دیگر نباشم…
سلام. ممنونم بابت حسن توحهت
راستش پاسخ دادن به سوال شما کمی مشکله از این بابت که نمیشه همه چیزو به یک بعد از شخصیت میس نسبت داد. اینکه میس چند بعدی فکر میکنه و دائم با تفکراتش در هر زمینه ای که نگارندش میخواد قدم بر میداره چذابش کرده. اینکه خانم محترم نگارنده با تخیلی بسیار عالی (خیلی خیلی فراتر از من) مسیر تخیل و رویاهاش رو به رشته تحریر در میاره و آدمو همراه خودش میبره ارزشمند هست. (من خانم محترم نگارنده رو ندیدم اما توصیفی که از میس میشه، رفتارهاش، دوستانش، لیاس پوشیدنش، تکه کلامهاش و علایقش هست که به اون روح میده و میشه به چشم یک شخصیت زنده نگاش کرد. اینکه میس جواب هر کامنت رو با زیرکی و فراستی که خاص خودشه جواب میده اونو جذاب کرده که نشونه توانایی خانم نگارنده در خلق این شخصیت هست. نکات مثبت زیادی داره و از همه مهمتر تنوع دوست های میس مثل آقای شاعر هست که همیشه میشه با هاش براحتی ارتباط برقرار کرد و باهاش رفیق شد. شاید بی پروایی هاش بویژه ذکر مطالبی خاص در بعضی از زمینه ها مناسب این شخصی نباشه اما همین غیرقابل پیش بینی بودنش هم جذابش کرده. چون از سیگار و بارش ( که هنوز نخوردم) متنفرم نیمتونم ازشون بعنوا
عزیزم …
تا یادم نرفته نظر خصوصیمو خوندید؟
واسه اینکه تودیربه دیرمیای