پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳

عادت

 

 

ساعت پنج صبحه . یه رب دو شامبر قرمز پوشیدم و یه نسکافه ی داغ کنار دستم گذاشتم و دارم روی کی بورد تایپ میکنم . نمیدونم چی میخوام بنویسم. ساعت 4 نصفه شب رفتم حموم . از اون جا که تعلل در کار استحمام موجب کلافگی و افسردگیه به تاخیر ننداختمش جانم . موهام شده رنگ سیم ، مسی و قرمز و قهوه ای ، روی صورتم چند تا جوش خودشون رو تحمیل میکنن به آینه… از بس که جوش زدم و حرص خوردم این چند وقت . آب داغ روی سرم ، تاثیر خفیف کلونازپام رو از بین برد . بعد من بودم و تنم ، مثل تیغ ماهی ، شاید شبیه قوی سیاه شده م . شاید نخواستنی . نمیدونم . از عادات و رسومات من پودر بچه ریختن روی پوسته . . . یاد یه حس گم شده یا نداشته . . . بعد چند عطر فشانی . . . عطری که دوست دارم اونقدر گرون شده که خیلی وقته نخریدمش . . . دلم تنگ میشه . . . لباس خوابم رو میپوشم و یه نسکافه درست میکنم چون نه صبح باید یه جایی باشم . پس نخسبم به ! . . . میام این جا که جزیرمه و مینویسم . متوجه شدم از وقتی فضای فیس بوک و لایک های بی خودی زیاد شده . . . اهالی خوندن از فرط فضولی حمله کردن به اون جا و جزیره کم مخاطب شده . برای همین درست تر میدونم همین جا باشم تا توی فیس بوق ( به قول توکا ) . . . بساط منقل وسمه جوش و فر زدن به موها فراهم نیست ، حسش هم نیست نصفه شبی با این معده ی بیگانه با غذا ، با این انرژی تهی بلند شم دستی به سر و صورتم بکشم . حوله رو پیچیدم دور سرم .مثل یه آدم هندی نشسته م ایین جا . 

 

به عقربه های ساعت نگاه میکنم . به میس شانزه لیزه فکر میکنم و اینکه مدت هاست آقای شاعر را گم کرده . شاید روی قایقی که از زیر پل در آن نیمه شب مخوف از هم خداحافظی کردند همه چیز بین آنها تمام شده و میس خبر ندارد . مردهایی که میروند و رونده اند ماندگار نیستند . کارامل روزی گفت :” از دست مردهای قصه هات عصبانیم ” راست میگفت . میس شانزه لیزه زنی بود با اتاق زیر شیروانی اش که برای رفت و آمدهاش باید مارپیچ پله های چوبی را پایین می آمد و تنها سوار کالسکه میشد . تنها سر قرارگاه میرفت و زیر نور چراغ قدیمی که نورش سکته میکرد و پشه ای تویش دچار برق گرفتگی میشد ، مردی که عاشقش بود را میدید . مردی که شال گردن بلندی داشت و میس آن را برایش بافته بود . . . میس شانزه لیزه زنی بود با توقعات بالا و مردانی دوره اش کرده بودند با جسارت های پایین . یک شب که آسمان گنبد نیلگونش را با قرمزی ابرها پوشانده بود و نو ر  آذرخش توی گنبدش انعکاس میداد و صدای برق سقف آسمان را پایین می اورد . میس شانزه لیزه توی اتاق محقرش گرم درست کردن عروسک های نمایشی سایه ای بود و داشت با خودش حرف میزد . نم نم باران که شروع کرد به ریختن سقف شیب دار خانه سر و صدا و سمفونی بارانش را سر داد . میس همیشه میترسید یک روز سقف این اتاق زیر شیروانی روی سرش خراب شود یا که پنجره ی تعبیه شده ی مورب آن بشکندو او را بکشد .

پرده ی پنجره را که حریر بود و نازک ، زد کنار و سر خورردن باران را روی شیب خانه های مجاور دید . دلش برای یک گردش شبانه تنگ شده بود . مرد کالسکه چی آنفولانزا گرفته بود و مدت ها بود سر و کله اش پیدا نبود . پول تلفن را نداده بود و تلفن قدیمی اش که به دیوار نصب بود قطع بود و هیچ وقت هم صدایی ازش بلندنمیشد . رفت توی کمد خانه . در کمد را بست و نشست توی کمد . خواست توی کمد خودش را خفه کند . یاد نمایشنامه ی ( آرتور کوپیت افتاد نمایشنامه ی آه پدر پدر بیچاره مامان تورو توی گنجه…) بعد ترسید. پوست تنش انگار ترک خورد . کلاهی برداشت و بیرون آمد .عروسک ها را یادش رفته بود که با دست و پای ول توی خانه ، وسط هال رهاشان کرده . جوراب های بلند یشمی اش را پوشید و چکمه ی سیاهش را به پا کرد . صدای ریزش باران بیشتر شد . حس میکرد مثل آنا گاوالدا دوست دارد کسی جایی منتظرش باشد . باید میزد بیرون . چترش را برداشت و پله ها را آهسته پایین آمد . توی خیابان خبری نبود  . باید میرفت توی میدانی  نزدیک خانه اش که همیشه برای مست کردن آن جا خودش را ول میکرد و جا خشک میکرد برای شل شدن خاطراتش و کندنش از زمان حال یا شاید هم وصل شدنش به حال . توی میدان که رسید . . . مرد بلند قامتی را دید که همیشه دوستش داشت و میس از ان فرار میکرد . هر ازگاهی ان مرد از اسکله ی شهر رد میشد خرید میکرد منتظر میس میشد ولی او را نمیدید و میرفت پی کار خودش . مرد معلم بود و زبان درس میداد . میس هیچ وقت او را دوست نداشت . مرد به غایت زیبا بود . میس فکر کرد چرا هیچ وقت کششی به ان مرد نداشته. چرا همیشه مردهایی را دوست داشته که او را دوست نداشته اند . چرا خودش را خرج کسانی کرده بود که لهش کرده بودند . بغض توی گلویش ول شد و او هم شروع کرد به گریستن . چترش را باز کرد و از پشت سر مرد کنارش آمد . فکر کرد یک لحظه همه ی این دو دوتا چهار تا را رها کند . مهم این بود که در این لحظه هر دو بی کس بودند . اما بعدش چی …بهای این آغوش ممکن بود مصیبتهای کلان و گران را برای میس شانزه لیزه به بار آورد . 

ساعت شد شش.

یک ساعت نوشتم .باید به استقبال روزی بروم که شروع میشود و کلاغ ها حسن مطلعش هستند . 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۹ نظرات

  1. دلم برات تنگ شده بود!

    بوووس

  2. سلام

    _ من + ۱۵ _

    منتظر حضورتان می مانم!

    با آرزوی مهربانی

    بااحترامگل

  3. و به استقبال می ری…دلم برات تنگ شد الان و چشمام پر از اشک.. همیشه می گی باورم نداری. خب ؛ همیشه می گی. یادته؟ می گی حس می کنی من سرکارت می زارم… اما این بغض حالا رو باور کن لطفا… فقط چهار ثانیه بود که پیشونی م حتی سوت کشید از شدت این بغض برای دلتنگی م برای نبودنت…

  4. میس ، زنی با قدم های بلند و از سر قضا با مردانی اشنا می شه که جسارت ندارن قدم بلند بردارن… میس؟ از سر قضا یا چیزهای دیگه؟ این روزها زیاد بهش فکر نمی کنم اما دو هفته پیش فکر می کردم. می دونی به چی؟ به پاراگراف اخر نوشته شیرینت. شیرین؟ تلخ نبود اینبار برام. مثل قهوه ای بود که دارم عادت می کنم به تلخ بودنش. به اصالت نابش. واقعا ته ته این نوشته ت شیرین بود. مثل وهم سبز فروغ… باز برات شعر مثال زدم؟ آه اره اره… نمی توانستم دیگر نمی توانستم صدای پایم از انکار راه برمی خاست… میس خودت و انکار کردی توی این کلمه ها در حالی که تو دیگه وجود داری. تو پر رنگ تر از خیلی از اجزای هستی وجود داری. خودت هم خوب می دونی. بعضی ها دیگه بودنشون حل شده توی هستی. توی هستی. این هستی خسته کننده و شارلاتان…

  5. آره چراااا؟ آدم همیشه آدمایی و دوست داره که دوسش ندارن … چه بازی مسخره ای رو شروع می کنیم اینجور وقتا

  6. سلام میس…یه ساعته چه داستان قشنگی نوشتی…ماچ

  7. تو حال بودن چیزیه که ما شانسشو نداریم ، که نداشتن این شانس فقط به خاطر محیط بسته ی فعلی نیست ، ما بلد نیستیم بدون توقعی در آینده ، با کسی در حال حال نماییم ! و بعد همه چیز تمام شود و به قول تو به مصیبت های کلان و گران نیانجامد !

  8. در مورد دوست داشتن مردها، همیشه همین طوره! این مشکل رو من هم دارم.
    از فریماه فرجامی چه خبر؟

  9. در مورد دوست داشتن مردها، همیشه همین طوره! این مشکل رو من هم دارم.
    از فریماه فرجامی چه خبر؟

  10. درضمن نگران آقاي شاعرنباش منوببين يادبگيرنیشخند

  11. به دور می رفتم

    به جستجوی راز جهان

    که دودکش خانه ات را دیدم

    نزدیک که شدم

    دریافتم آنچه به دنبالش بودم

    تویی،

    زنی با گیسوانی بافته و

    آوازهایی که خواب خرس را

    پر از کندوهای عسل می کرد

    اینجا فرود آمدم

    و برای بخاری ات هیزم جمع کردم.

    اگه ربطي نداشت ببخشيدپلک

  12. یک خبر بسیار مهم و خواهش می کنم همه به اشتراک بگذارند.

    كمك‌هاي مردمي براي درمان… مجيد بهرامي دريافت مي‌شود

    سامانه پيام كوتاه ۱۰۰۰۰۹۴۷۵ آماده دريافت كمك‌هاي مردمي براي حمايت از هنرمند جوان تئاتر مجيد بهرامي است.

    به گزارش نقل از روابط عمومي معاونت امور هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سامانه پيام كوتاه ۱۰۰۰۰۹۴۷۵ توسط معاونت امور هنري اعلام شد تا كساني كه تمايل دارند در جهت تسريع مراحل درماني مجيد بهرامي كمكي داشته باشند نام و نام خانوادگي و ميزان كمك خود را به اين شماره پيامك نمايند تا در اسرع وقت با آنها تماس گرفته شود.

    همچنين روز گذشته نيز آخرين جلسه هماهنگي تهيه‌كنندگان برنامه كنسرت حمايتي از مجيد بهرامي برگزار شد و تاكيد شد طي برنامه هماهنگي لازم جهت برگزاري باشكوه اين كنسرت صورت گرفته است تا با مشاركت تمام نهادهاي مربوطه و با حضور چشمگير هنرمندان و علاقمندان كنسرت حمايتي از مجيد بهرامي طبق برنامه برگزار شود.

    اين كنسرت خيريه كه به همت معاونت امور هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي برگزار مي‌شود به مدت سه شب و با حضور محسن يگانه ، بنيامين بهادري و رضا صادقي به ترتيب در روزهاي ۱۹ ،۲۰ و ۲۱ مهرماه

  13. یک خبر بسیار مهم و خواهش می کنم همه به اشتراک بگذارند.

    كمك‌هاي مردمي براي درمان… مجيد بهرامي دريافت مي‌شود

    سامانه پيام كوتاه ۱۰۰۰۰۹۴۷۵ آماده دريافت كمك‌هاي مردمي براي حمايت از هنرمند جوان تئاتر مجيد بهرامي است.

    به گزارش نقل از روابط عمومي معاونت امور هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سامانه پيام كوتاه ۱۰۰۰۰۹۴۷۵ توسط معاونت امور هنري اعلام شد تا كساني كه تمايل دارند در جهت تسريع مراحل درماني مجيد بهرامي كمكي داشته باشند نام و نام خانوادگي و ميزان كمك خود را به اين شماره پيامك نمايند تا در اسرع وقت با آنها تماس گرفته شود.

    همچنين روز گذشته نيز آخرين جلسه هماهنگي تهيه‌كنندگان برنامه كنسرت حمايتي از مجيد بهرامي برگزار شد و تاكيد شد طي برنامه هماهنگي لازم جهت برگزاري باشكوه اين كنسرت صورت گرفته است تا با مشاركت تمام نهادهاي مربوطه و با حضور چشمگير هنرمندان و علاقمندان كنسرت حمايتي از مجيد بهرامي طبق برنامه برگزار شود.

    اين كنسرت خيريه كه به همت معاونت امور هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي برگزار مي‌شود به مدت سه شب و با حضور محسن يگانه ، بنيامين بهادري و رضا صادقي به ترتيب در روزهاي ۱۹ ،۲۰ و ۲۱ مهرماه

  14. و به این فکر میکنم که میس هنوز برای من " شما " است و لفظ " تو" را برای او به کار نمیبرم…و به این فکر میکنم که میس شانزه لیزه ی جزیره مـــــــــا …نگاه دقیقی دارد …مرد زیبار ا میبیند …اما نمیخواهدش…و حس میکنم میدانم میس شانزه لیزه چه میخواهد ککه آن مرد زیبا ندارد …
    حس این را دارم که سرم را بکوبم دیوار…نمیدانم چرا …

    میس ِ من ..یک خوبی دیگر هست …اگر کسی بیایید و بنویسد این جا دیگر خبری از لایک بیخودی نیست وو فقط برای خواندن می آید …

    میس ِ من به سلامت باد

  15. سلــام …
    یک چیز این دانشگاه و سایت دانشگاه را دوست دارم …
    این که مثل خانه سرعتش بالا نیست …این که مثل خانه فیلتر شکن ندارد و حتی یاهو و میل را باز نمیکند ….این که تو میمانی و کلی وقت و کلی تمرکز و آرامش برای خواندن …و راست میگویید آن فیس بوکی که خیلی درگیر هستم !!!! شبیه یک مجلسی است که باید جنب و جوش کنی …لایک های بیخود بزنی و بودنت را ابراز کنی…و ببینی کی به کیست …البته تازگی ها که تمام هفدم در ان دیار چیز دیگری است …و خوب میبینید عکس هایم شده تمام فکر هایم و شاید در انتظار لایک اساتیدم ، انتظار دل چسبی است …
    اما میس و حمامش و توصیفاتش و ….که آرامش بعد ِ حمام را همیشه دوست داشتم …حس بچه تمیز بودن را دوست داشتم …این که همیشه فکر میکردم بعد از حمام برای آدم ها دوست داشتنی تری را دوست داشتم …و حالا همین را در نوشته میس حس میکنم ..نوشیدی و با مکث های متوالی را حس  میکنم …به صدای کیبورد در آن تمیزی را …

  16. چقدرقشنگ می نویسی باخوندن نوشته هات حس تخیل من عجیب تحریک میشه ودوست دارم وقتی خط به خط نوشته هاتومیخونم اوناروتصورکنم بااون جمله فیس بوکت موافقم میبینی بازندگیمون چه کرده بااین شرایطی که ماداریم توش زندگی میکنیم اون توبزرگترین سرگرمیه بالاخره بایدیه جاتخلیه شیم دیگه

  17. این نقاشیه چقدر خوبه

    کار کیه؟؟؟

    میس جان
    دوستتان دارم

  18. سلام دوست گرامی ،
    امیدوارم حالتان خوب باشد ، بنده یک بخشی را راه اندازی کردم تا بتوانم با دوستان وبلاگ نویس تبادل لینک داشته باشم .

    شما می توانید به اینجا مراجعه کنید :
    http://directory.cheshmehregi.com/
    و بعد از قرار دادن لینک وبلاگ چشمه ریگی در وبلاگ خود ، لینک وبلاگ خود را ثبت کنید.

    لینک وبلاگ شما ، همراه با عکسی از وبلاگ شما در لیست "لینک های تبادلی" به نمایش در می آید.
    پیروز باشید

  19. خیلی دوست داشتنی شد این پستت و خودتماچ