جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

شاید….

 

بعضی وقت ها از خودم سئوال میکنم” یعنی تو قبل از اینکه همینی باشی که الانی چی بودی ؟” و مدام فکر میکنم که شاید من یک ذره بودم در خورشید….یا یک گیاه بودم …شاید گیاه گوشتخوار وحشی و سرکش…شاید هم یک کرم خاکی بودم یا که یک جغد توی خرابه ها….درست مطمئن نیستم….اما هر چیزی که بوده باشم یقینا تو درکنارم بودی یا یک جوری به یک نحوی به من برخورد کردی یا مثل یک گوشتخوار به دامم افتادی و من خوردمت یا اینکه دو درخت بودیم و با هم ازدواج کرده بودیم…شاید هم من اکسیژن بودم و تو هیدروژن و ترکیبمان آب بود…من و تو شاید آب بودیم…آبی در یک تنگ بلور…یا در لجنزاری …شاید من گردابی بودم و تو را در خود میکشیدم …یا که تو عقابی بودی و من را که مثل یک بره بودم از روی زمین شکار کردی و به صخره ها بردی و دادی مرا به بچه هایت تا طعمه ام کنی ….من همین طور که در دهان بچه های تو تکه تکه میشدم عاشقت شدم….و تو هیچ گاه صدایم را نشنیدی.شاید تو یک دیو بودی و من قسمتی از گرزت بودم….شاید تو هومر بودی و من ایلیاد …تو من را مینوشتی….شاید هم نه من کوزه ای بودم و تو در من سرکه میشدی….یابرعکس تو  سیب بودی و من یک کرم و تو را آهسته میجویدم ….جسمت را ..آن قدر که خودم سیب میشدم….شاید هم تو خاک بودی و من دانه در تو رشد کرده بودم و ریشه دوانیده بودم و سر بلند کرده بودم….شاید تو برادر دوقولویم بودی و با هم یک جا در یک کشتزار رشد میکردیم…شاید ….از کنار هم گذر کرده ایم …با هم آمیخته ایم و در هم حل شده ایم…چنان حل شده ایم که همینک در این دنیای فانی همچنان بر هم تاثیر میگذاریم….برای هم آشناییم….یک جایی در ذهن همیشه چراغی هستیم که بر ای هم چشمک میزنیم…

امروز میشل استروگف را که گم کرده بودم از توی ماشین زیر صندلی پیدا کردم…شنیدن موسیقی شاهکار آن خالی از لطف که نیست هیچی واجب هم هست.http://www.harmonytalk.com/id/526

 

من واقعا برای خودم متاسفم و دلم میخواد یه سیلی بخوابونم توی صورتم…نمیگم کنجکاوی چیز خوبیه یا بدیه؟…نه …اما من ترجیح میدم بشینم در مورد آلبرکاموی بیست و هشت ساله که کتاب عجیب افسانه ی سیزیف رو نوشته و توش حرف زده…از تضاد ها گفته …ازپوچ و رهایی از اون گفته…از کمدی و آفرینش بدون فردا گفته بیام این جا و بنویسم…من اگر دوست داشتم از خودم بنویسم (میس شانزه لیزه) نمیشدم…بیام مثلا بگم من فلان کار رو کردم و یا در گردشگری ام به بهمان جا این طور شد و آن طور…نه…من دوست دارم همینی باشم که هستم…همین جوری که دوست دارم یلخی بنویسم…هیچ ادعایی هم ندارم…بدجوریم چنگولهای تیزی دارم….از کامنت های خصوصی که گرفتم بوش میاد که خیلیها دوستم ندارند اما برام مهم نیست من هم یه تف میندازم روی روحشون.من این جزیره رو دوست دارم…همین الان که دارم مینویسم…چشم چپم داره از کاسه درمیاد و به شدت خسته ام و خیلی گرفتارم…اما نمیخوام بلاگم مثل دهن مرده باز باشه و به روز نشه.

 

 

شاید من یک موسیقی بودم و تو مرا خلق کردی…شاید من کردلیا بودم و تو من را نوشتی…شاید تو یک شکل بودی و من تو را کشیده بودم…شاید….

 

 

 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۳۳ نظرات

  1. سلام.خوبی میس خوب ماااااا؟

    خوب من میبا بدونم چرا ور آپ نمیکنی…اگر نیستین بیام ور دنبالتون بشونمتون ایجو ور پای کام بلکم دل خوشیه ما باشی…

    به زبان شیرین کرمانی نوشتیم…

    خوب باشید…به امید اینکه حتما خوب باشید و به خوبی آپ شید..نگرانم…نگرانم…(اشاره به اون آهنگ قدیمی…)

    آپیم…بدرود…!

  2. به به تو هم زدی تو کار سانسور .
    خب حتما برای این کارت یه دلیلی داره.
    امروز وبلاگ برای میس شانزه لیزه رو دیدم .عجب کار جالبی کردن این بچه ها واقعا حال کردم . دم همشون گرم .
    اگر حشمت خانم خدا بیامرز همسایه بقلی  ما با چنین صحنه ای مواجه میشد میدونی چه می گفت ؟ یه قری به چشم تیله ای گودش می داد و میگفت : قربون برم خدا رو یه بوم دو هوا رو .
    خیلی زن خوبی بود  ولی یه کم خورده شیشه هم داشت .یه خروس داشتم شر یه روز پرید رفت تو خونه اونا از پنجره سر کرد بیرون گفت مرده شور ریخته تو ببرن خروست هم به ادم نمی بره . چقدر اون روز از دستش خندیدم .  
    می بینی میس جان چقدر بچه ها دوست دارن . چقدر با نوشته هات ارتباط بر قرار کردن که اگه یه روز نخونند سر به بیابون میذارن .
    خلاصه زنده باد میس شانزه لیزه .

  3. شاید من قبض موبایل بودم و تو مرا با ناله و نفرین می پرداختی!من به تناسخ اعتقاد ندارم جیگر

  4. شاید تو لبخندی بودی که بر لبهایم می نشستی
    یا من آن اشکی بودم که بر گونه ات لغزیدم…

    شاید نسیمی بودی که در من پیچیدی و شاخه نازک تازه سر از خاک بیرون آورده ام تاب عشق  تو را نیاورد و بر زمین افتاد …

    شاید شن داغ ساحل بودی و من ردپایی بر دل نرم تو ،  که موج سنگین زمان آنرا شست و با خود برد…

    (البته با اجازه سرکار علیه !)

  5. عاشقتم میس جانم. شاید تو یک کتاب بودی و من هر شب می خواندمت. شاید آن خودنویسی بودم که تو خیلی دلت نمی آمد باهاش بنویسی. شاید فیلمی بودم که بارها باهاش گریه کردی.شاید …
    این قسمت رو خیلی دوست داشتم : شاید تو یه دیو بودی و من قسمتی از گرزت بودم.
    میس جانم نمی دونم بقیه هم اینقدر از نوشته هات کیف می کنند یا نه ؛ ولی من همون قدر که تو از نوشتنشون لذت می بری ، با خوندنش خوشم  و من خوشحالم از اینکه نوشته هات رو احساس و ادراک می کنم.
    مثلا به روزم

  6. سلام میس شانزه لیزه عزیزگل
    با میشل استروگف خاطرات زیبایی رو برام زنده کردی… ممنونقلبگل

  7. این آشغال کیه دیگـــــــــه!!!!؟؟؟؟
    از کجا پیداش شده این!!!؟؟؟؟

  8. سلام بر مس شانزه لیزه عزیز دلم برات یه ریزه شده بود، اخ اون لپتو بیار جلو بماچمش!! نمی دونی چقدر من موسیقی میشل استروگف رو دوست داشتم البته تیتراژ پایانی رو، شاید تو یه وبلاگ بودی و ما خوندیدمت! شاید… وقتی گفتی نمی خوام وبلاگم مثل دهن یه مرده باشه من خجالت کشیدم! اما به روز کردم نمی دونی به چه بدبختی خودم خودمو مجبور کردم تا خودمو به اینترنت برسونم! می ترسیدم که دیگه دنیای نت از سر م بیفته خدا نکرده! بابت کامنتدونی ببخشید نمی دونم مشکلش چیه امادارم روش کار میکنم تا درستش کنم، واسه اون تف ها هم پایتم مثل جک و رز تایتانیک!! بشینیم هی تف بندازیم تو روحشون آخ کیف میده!چشمکگل

  9. خیلی به دلم نشست . کاش پاراگراف آخر هم کنار همون نوشته های اول بود .

  10. سلام.خوبی میس خوب ماااااا؟

    خوب من میبا بدونم چرا ور آپ نمیکنی…اگر نیستین بیام ور دنبالتون بشونمتون ایجو ور پای کام بلکم دل خوشیه ما باشی…

    به زبان شیرین کرمانی نوشتیم…

    خوب باشید…به امید اینکه حتما خوب باشید و به خوبی آپ شید..نگرانم…نگرانم…(اشاره به اون آهنگ قدیمی…)

    آپیم…بدرود…!

  11. به به تو هم زدی تو کار سانسور .
    خب حتما برای این کارت یه دلیلی داره.
    امروز وبلاگ برای میس شانزه لیزه رو دیدم .عجب کار جالبی کردن این بچه ها واقعا حال کردم . دم همشون گرم .
    اگر حشمت خانم خدا بیامرز همسایه بقلی  ما با چنین صحنه ای مواجه میشد میدونی چه می گفت ؟ یه قری به چشم تیله ای گودش می داد و میگفت : قربون برم خدا رو یه بوم دو هوا رو .
    خیلی زن خوبی بود  ولی یه کم خورده شیشه هم داشت .یه خروس داشتم شر یه روز پرید رفت تو خونه اونا از پنجره سر کرد بیرون گفت مرده شور ریخته تو ببرن خروست هم به ادم نمی بره . چقدر اون روز از دستش خندیدم .  
    می بینی میس جان چقدر بچه ها دوست دارن . چقدر با نوشته هات ارتباط بر قرار کردن که اگه یه روز نخونند سر به بیابون میذارن .
    خلاصه زنده باد میس شانزه لیزه .

  12. جل الخالق من یه کامنت گذاشته بودم برات گویا غیبش زده .شایدم خودت پاکش کردی .

  13. شاید من قبض موبایل بودم و تو مرا با ناله و نفرین می پرداختی!من به تناسخ اعتقاد ندارم جیگر

  14. شاید تو لبخندی بودی که بر لبهایم می نشستی
    یا من آن اشکی بودم که بر گونه ات لغزیدم…

    شاید نسیمی بودی که در من پیچیدی و شاخه نازک تازه سر از خاک بیرون آورده ام تاب عشق  تو را نیاورد و بر زمین افتاد …

    شاید شن داغ ساحل بودی و من ردپایی بر دل نرم تو ،  که موج سنگین زمان آنرا شست و با خود برد…

    (البته با اجازه سرکار علیه !)

  15. خیلی قشنگ بود عزیزم
    خیلی دلنشین
    همذات پنداری کردم باهاش.

    سالم و کامروا باشی عزیزم ماچ

  16. عاشقتم میس جانم. شاید تو یک کتاب بودی و من هر شب می خواندمت. شاید آن خودنویسی بودم که تو خیلی دلت نمی آمد باهاش بنویسی. شاید فیلمی بودم که بارها باهاش گریه کردی.شاید …
    این قسمت رو خیلی دوست داشتم : شاید تو یه دیو بودی و من قسمتی از گرزت بودم.
    میس جانم نمی دونم بقیه هم اینقدر از نوشته هات کیف می کنند یا نه ؛ ولی من همون قدر که تو از نوشتنشون لذت می بری ، با خوندنش خوشم  و من خوشحالم از اینکه نوشته هات رو احساس و ادراک می کنم.
    مثلا به روزم

  17. سلااام.چرا اینجا اینجوری شده..چرا آدمهای قدیمی دیگه اونقدر نیستن..چرا آدمها میخوان میس مارا اذیت کنن….تو رو خدا حذف کنید این چرندیات کثیف…چرا هممون گم شدیم…میس شما کجایید…چیه نکنه موقع باز شدن مدرسه هاست..همه مشغولن..چی شده…چرا همه چیز بد شده..چرا کامنتای بد زیاد شده..چرا دلم گرفت اومدم اینجا…چرا ازدیروز که خواستم بیام هی ارور میداد..چرا..چی شده..میس من…شما خسته اید…شما دو تا بیمار دارید…چرا خسته ترتون میکنن…اینجا جاااایییییی بود که بیاییم همه و اروم بشیم نه اینکه با چیزایی مواجهه بشیم که بیشتر خستمون کنه…مممممممممممممممممممممییییییییییییسسسس چی شده چی شده چی شده…کجاااااااییییییید…چرا همه ی قدیمی ها اینجا نیستن..چرا رسالت کسایی که اولا بودیم عوض شده..چرا سر قولمون نبودیم…از دست خیلی از افرادی که اینجان ناراحتم…خیلی زیاد..چون یادمون رفته خیلی چیزهارا…کجججججججججججججججججججااااااااااااااااااااااااااایید پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپس…چرا نمیایید دعوا کنید اغیار را….
    گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه

  18. سلام میس شانزه لیزه عزیزگل
    با میشل استروگف خاطرات زیبایی رو برام زنده کردی… ممنونقلبگل

  19. این آشغال کیه دیگـــــــــه!!!!؟؟؟؟
    از کجا پیداش شده این!!!؟؟؟؟

  20. سلام رفیق . تو این چند وقت که نبودم اینجا چقدر بروز شده . کلی بهم حال الکلی داد وقتی خوندمشون یا به عبارتی خوردمشون . خب با معرفت چی میشد یه سرم به ما می زدی ؟ ایراد نداره . همین که هستی و می نویسی خودش کلی حاله .

  21. آفرین.با نظرت راجع به هولاکو خان موافقم.منظورت از دکتر ص صنعتی یه؟

  22. سلام بر مس شانزه لیزه عزیز دلم برات یه ریزه شده بود، اخ اون لپتو بیار جلو بماچمش!! نمی دونی چقدر من موسیقی میشل استروگف رو دوست داشتم البته تیتراژ پایانی رو، شاید تو یه وبلاگ بودی و ما خوندیدمت! شاید… وقتی گفتی نمی خوام وبلاگم مثل دهن یه مرده باشه من خجالت کشیدم! اما به روز کردم نمی دونی به چه بدبختی خودم خودمو مجبور کردم تا خودمو به اینترنت برسونم! می ترسیدم که دیگه دنیای نت از سر م بیفته خدا نکرده! بابت کامنتدونی ببخشید نمی دونم مشکلش چیه امادارم روش کار میکنم تا درستش کنم، واسه اون تف ها هم پایتم مثل جک و رز تایتانیک!! بشینیم هی تف بندازیم تو روحشون آخ کیف میده!چشمکگل

  23. خیلی به دلم نشست . کاش پاراگراف آخر هم کنار همون نوشته های اول بود .

  24. چقدر این تناسخ رو دوست دارم…. از دیدگاه جالبی این مطلب رو با عشقولانه ها تلفیق کردی…. ولی آدم چقدر امید وار میشه وقتی یک گمشده رو در زندگی بعدیش امکان بده که ببینه…..
    ———–
    در مورد پنجول و تف توی روح حرفی ندارم که بزنم…. فقط امید وارم من شامل اون دسته نباشمنیشخند

  25. سلام
    به منم به سر وب باحالی داری
    بای گلم
    نیشخند

  26. میس خوب و عزیزم عمر و عزتت زیادالهی بدی و ذلت سر دشمنات بیاد.

    خنده

  27. به شانه‌ی دیگری پرواز کرده؟
    چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
    دیگری آن را یافته و برداشته.
    از کجا معلوم توپی در بوته‌های کودکی نبوده باشد؟
    دستگیره‌ها و زنگ‌درهایی بوده
    که یکی‌شان لمس کرده و در فاصله‌ای کوتاه آن دیگری.
    چمدان‌هایی کنار هم در انبار.
    شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
    که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.
    بالاخره هر آغازی
    فقط ادامه‌ای‌ست
    و کتاب حوادث
    همیشه از نیمه‌ی آن باز می‌شود.

  28. چقدر این تناسخ رو دوست دارم…. از دیدگاه جالبی این مطلب رو با عشقولانه ها تلفیق کردی…. ولی آدم چقدر امید وار میشه وقتی یک گمشده رو در زندگی بعدیش امکان بده که ببینه…..
    ———–
    در مورد پنجول و تف توی روح حرفی ندارم که بزنم…. فقط امید وارم من شامل اون دسته نباشمنیشخند

  29. وا!!!! پس کامنت من کو؟!!!!

  30. سلام
    به منم به سر وب باحالی داری
    بای گلم
    نیشخند

  31. میس خوب و عزیزم عمر و عزتت زیادالهی بدی و ذلت سر دشمنات بیاد.

    خنده

  32. به شانه‌ی دیگری پرواز کرده؟
    چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
    دیگری آن را یافته و برداشته.
    از کجا معلوم توپی در بوته‌های کودکی نبوده باشد؟
    دستگیره‌ها و زنگ‌درهایی بوده
    که یکی‌شان لمس کرده و در فاصله‌ای کوتاه آن دیگری.
    چمدان‌هایی کنار هم در انبار.
    شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
    که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.
    بالاخره هر آغازی
    فقط ادامه‌ای‌ست
    و کتاب حوادث
    همیشه از نیمه‌ی آن باز می‌شود.

  33. به شدت یاد این شعر شیمبورسکا انداخت منو نوشته ت
    (در ضمن به نظر من برعکس نظر یه سری ، تو خیلی خوب مینویسی)
    :
    هر دو بر این باورند
    که حسی ناگهانی آن‌ها را به‌هم پیوند داده.
    چنین اطمینانی زیباست،
    اما تردید زیباتر است.
    چون قبلا همدیگر را نمی‌شناختند،
    گمان می‌بردند هرگز چیزی میان آن‌ها نبوده.
    اما نظر خیابان‌ها،پله‌ها و راهروهایی
    که آن دو می‌توانسته‌اند از سال‌ها پیش
    از کنار هم گذشته باشند، در این‌باره چیست؟
    دوست داشتم از آن‌ها بپرسم
    آیا به یاد نمی‌آورند-
    شاید درون دری چرخان
    زمانی روبروی هم؟
    یک «ببخشید» در ازدحام مردم؟
    یک صدای «اشتباه گرفته‌اید» در گوشی تلفن
    ولی پاسخشان را می‌دانم.
    نه، چیزی به یاد نمی‌آورند.
    بسیار شگفت‌زده می‌شدند
    اگر می‌دانستند ، که دیگر مدت‌هاست
    بازیچه‌ای در دست اتفاق بوده‌اند.
    هنوز کاملا آماده نشده
    که برای آن‌ها تبدیل به سرنوشت شود،
    آن‌ها را به هم نزدیک می‌کرد، دور می‌کرد،
    جلو راهشان را می‌گرفت
    و خنده‌ی شیطانیش را فرو می‌خورد و
    کنار می‌جهید.
    علائم و نشانه‌هایی بوده
    هر چند ناخوانا.
    شاید سه سال پیش
    یا سه‌شنبه‌ی گذشته
    برگ درختی از شانه‌ی یکی‌شان