یک ) شب بود . کوه ها تا خود ستاره ها بالا رفته بودند . سربالایی را پیاده میامدم . کوچه تاریک بود مثل قیر . باد میوزید لای شاخ برگ درخت ها . صدای به هم خوردن برگ ها . وسط کوچه نور افتاده بود . نور از آشپرخانه ی خانه ای بیرون زده بود که بیرون پنجره اش گل های مصنوعی آفتابگردان سر خم کرده بودند . خانه ای که چهار نبش بود و امیدوارم هیچ وقت خرابش نکنند . خانه ای که در رمان اولم تویش زندگی کردم . به نور که رسیدم امنیت برقرار بود . بی دلیل . زیر آشپزخانه توی سیاهی شب سیگارم را روشن کردم . سر بالایی دراز تر میشد . فکری تر بودم . اشک هایم شکاف خیابان های امروز را جوی روانی میساخت از ماهی هایی که عاشق میشوند . همه ی فکر و ذکرم تابلوی تصویر سازیی بود که برای دوستم کشیده بودم . طی نامه برقیی که برایم ارسال شده بود دیدم روی تصویر سازی ام چیز چسبانده اند . از همه ی آن همه ساحل و شن های داغ ، از همه ی آن ماهی های زنده ی روی کاغذ ، خورشیدی که میدرخشید و ماهی که میتابید و ستاره هایی که به خورشید میرسیدند هیچ نمانده بود .
سئوال : آیا اگر تو هم یک روز ببینی روی کارتصویر سازی ت ، تاپاله پهن کرده اند چه حالی میشوی ؟
خب ، آن نقاشی سه ماه سرنوشتش طول کشید . یا نقاشی های دیگرم . همیشه نقاشی هایم را که کمتر از نوشته هایم دوست ندارم به کسانی داده ام که لیاقتش را نداشتند . خط هایی که میکشی ، طرح هایی که میزنی ، قلم هایی که میتراشی و از همه مهمتر اندیشه ای که پشت هر رنگ و چرخ مدادت میدمد از دستان تو . اگر یک روز داستانت را بدهی که بخوانم و بعد ببینی فقط جلد کتابت روی مزم است و باقی توی کامیون زباله چه حالی میشوی؟ اگر یک روز ……… سرآغاز اینکه نطقم کور شد و فکری شدم .
دو ) توی خانه تمام نقاشی هایم را برداشتم و سر و ته کردم . از خودم فرار کردم . . . کپسول هایی که از داروخانه خریده بودم را با – – – پر کردم . . . خوردمش . لش شدم . جنازه ای روی تخت مرده شور خانه . سرد شدم . پتو را دورم کشیدم .تلوزیون را روشن کردم و کنترل را به دست گرفتم . اسلحه ی بزرگ یک دقیقه بود شروع شده بود . آلن دلون را همیشه دوست داشتم . در هیچ سینمایی تکرار نمیشود . خودش هم میداند . چیزی ، زیبایی زنانه مردانه در چهره اش دارد که شیفته اش میشوم . منتظر لحظه ای میشوم که عکسش را توی این جا گذاشته ام . . . قهرمان بودن و قهرمان ماندن . . . . مارلون براندو را هم دوست دارم اما آلن دلون چیزی در من ایجاد میکند که توام با مهربانی یا اندکی جنتلمنانگی است . چیزی که نیست . چیزی که مردهای ما امروز بلدش نیستند . یاد گرفتن دون ژوان بودن را هم . . . در کتاب کامو میخوانیم . . . دون ژوان را تحلیل میکند . . . به فلسفه ی پوچ گرایی میرسد و به افسانه ی سیزیف آن هم در بیست و هشت سالگی . . . مرد بیست و هشت ساله ای نشانم بدهید که قدر کامو بداند . بنویسد . مردی نشانم بدهد که قدر موتسارت استعداد داشته باشد . من شیفته ی مردهای نابغه ام . . . شیفته ی انهدام آنها . شاید ساخته شده ام که زیرجلکی خودم را که هیچم لابه لای استعداد نوابغ بگنجانم . مگر من چه کسی هستم ؟آدمی که فقط عضله باشد ، بدون فکر ، از اسب هم کمتر است . زیر پوست نابغه های این قرن حتی اندکی کنجکاوی نمیلولد . مجموعه ی حال به هم زنی هستند که برای اینکه دنیا منحلشان نکند هر گهی میخورند . . . و زنانی که حتی اغوا گر نیستند ، حتی زن بودن را بلد نیستند . . . لزجند . . . مثل هوای لزج به آدم میچسبند . . . . و من زنی هستم نه از این دست . . . نه هر مردی نمیتواند همپای من باشد . . . کلمه هایم از رویا بیرون نمیایند و بی نظمی واجبات زندگی من است و من اینم جسور ، عصبی ، خلاق ، بیاخلاق، اغواگر، کودک، کودکی که هیچ وقت بزرگ نشد تا حقه بزند ، من زنی هستم که شب ها را پا برهنه روی آسفالت خیابان دوست دارم ،… ، یک لحظه توی فیلم اسلحه ی بزرگ میروم . . . تونی را دوست دارم . . . چشمهایش را و پلیور پوشیدنش را و انتقام گرفتنش را . . . کدام زن هست که نخواهد دستش را دور دست او حلقه نکند و شب را با او شام نخورد و نرقصد و در سایه ی شمع ، روی دیوار کنارش نیارامد ؟ در چشمانش خیره نشود و از لمسش سرشارنع. کدام زن است ؟ مرد قد بلندی که همیشه کنار تو باشد و زیبایی خیره کننده اش سینمار ا…مردم را همیشه حیرت زده کند . . . غرایز ددمنشانه ای که در من است باعث میشود تونی را با چسب به خودم بچسبانم و …. کدام زن دنیاست که آلن دلون را دوست نداشته باشد .
سئوال ) آیا این درست است که مردان باید از زن ها بلند قد تر باشند تا خوشبخت تر با هم بزیند ؟
سه ) ادب شو و اینو بخون
” قانع به یک استخوان چو کرکس بودن / به ز آنکه طفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین حقا که به است / کالوده بپالوده هر خس بودن “
سئوال ) این شعر اگه گفتی مال کیه ؟
من زیاد متوجه نمیشم چی میگی.زیاد اهل مطالعه یداستان نیستم واز چیز هایی که میگی سر درنمیارم.
ولی وقتی نوشته هاتو می خونم باتوجه به اینکه زیاد متوجه نمیشم ولی دوست دارم تاآخربرم.تونوشته هات احساس ۱غم بزرگ دارم.احساس می کنم نویسنده توزندگی به یک پوچی رسیده ویاخیلی شاکیه.مثل یک غم عجیب!
وقتی حس نویسنده رو می فهمم منم ناخودآگاه غصه دار میشم.درصورتی که من هیچ وقت به خاطر کسی ناراحت نشدم وبرام همه ی اتفاقات عادی بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بازم سوال بپرس…
در این کلبه کسی منتظر شماست!
گاهی…گاهی…
بااحترام
هایل میس سانزه لیزه جان میدونستی که کجا بودم . جقدر مینویسی و چقدر از خودت ناراضی هستی . چقدر این شعر خیام رو دوست داشتم یعنی یه جواب توی دهنی به بعضیهاست من نمیدونم منظورت از پارت اول چی بود ؟ یعنی روی نقاشیت نقاشی کردن ؟ مثل این نقاشی دیواری ها ؟ هر کس این کاروکرده نفهمه تو بانو باید این جوری کنی !در مورد آلن دلون هم کاش من الن بودم به خدا هنوز این مرد اسطوره است .
وای میس جان چقدر آدمو سوال پیچ می کنی من کسی رو نمی خوام منهدم کنم فقط گفتم از اون جمله ات خوشم اومد …. و من واقعا نمی دونم به کی می گن نابغه تا حالا از نزدیگ یه نابغه رو ندیدم
منظورت ازنقاشي چي بود خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جدی؟به کجا مهاجرت کردی؟خوش بحالت
منم نقاشی می کنم. با قلم سیاه.
خیلی لذت بخشه مگه نه؟خیلی آرامش میده.
چراديگه سوالي نداري؟
سلام
همه نوشه هات خوبند
عكس هم قشنگ بود هر چند اين چند پست آخرت آمبيانس نداشت !! ميس تنبل شده يا سرش شلوغه نمي دونم. كاش خانم نگارنده فكري براي تبلي هاي ميس ميكرد!!
سلام میس عزیز عاشق این تیکه از نوشته شما هستم زیر پوست نابغه های این قرن اندکی کنجکاوی نمیلولد ………. میس چند روز پیش یه تاتر دیدم سال ۸۸ ۰ ضبط شده بود کلی در تفکرات غرق شده بودم یاد نوشتهاتون افتادم وبه یادت بودم میس عزیز صدای کاووس دوستدار رو هم شنیدم فقط چند ثانیه بود واقعا بس زیبا و تاثیر گذار بود همون که میگه بودن یا نبودن………… خلاصه از معرفی این هنرمند ممنونم ۰تازگیها یه وبلاگی پیدا کردم تحت عنوان صدای کودکی های من ادرسش http://www.soudsofmychilhood.comصدای های خاطره انگیزی داره امیدوارم خوشت بیاد
نـــــــــــه
..فقط صدایتان زدم …
همین…!
..خنثی !
جانان کوجاست ….
میخواهمت ..مبینمت…( همین جوری پرش ذهنی…)
خوبست ای ای جانان ؟
واقعا؟…. می رم توی آینه یه نگاهی بندازم
فقط ميس شانزه ليزه وخيابون شازده ليزه رودوست دارم همين
منظورت ازانهدام چیه؟
من ازبعضی مردها خیلی متنفرم ولی بعضیهاشونم خیلی دوست دارم البته درکل زیاد ازکسی یاچیزی خوشم نمیاد راست میگم
رباعیات خیام زیاد خوندم. یادت رفته؟ من ادبیات خوندم نازنین
محض احتیاط سرچ کردم که ضایع نشم
من که وقتی فیلم میبینم از این فکرا نمیکنم
اشک هایم شکاف خیابان های امروز را جوی روانی میساخت از ماهی هایی که عاشق میشوند.
ای میس جان