جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

زن ستوان فرانسوی

پرولوگ :

همین جوری که از فرط کنجکاوی و فضولی سر خم کرده بودم ببینم فیلم های جدیدی که پهن زمین شدن چیه…احساس کردم کسی از پشت سر سعی میکنه کیفم رو بدزده…پس بدون اینکه نگاهش کنم کیف رو از بندش از روی شونه -طی حرکت مارپیچ -چرخوندم دور مچ دستم و بی اینکه به پشت سرم توجهی کنم…در میان ازدحام عشق فیلم های  میدان شهر…چشمم رو چرخوندم روی اسم و عکس فیلم ها….پسره یه دسته سی تایی جدا کرد داد دستم…همین طور که خم بودم و داشتم فیلم ها رو یکی یکی رد میکردم احساس کردم شخصی که پشت سرمه به دزدین کیف علاقه ای نداره بلکه اصولا به (پشت) علاقه داره و در اون روز روشن شرم رو قورت داده و بی حیایی رو قی کرده…بنابراین طبق روال همیشگی که اکثر دوستان میدونن به هیچ وجه با جیغ و داد مرسوم قضیه رو فیصله ندادم بلکه همون طور که فیلم ها رو میدیدم اتفاقی فیلم ( زن ستوان فرانسوی ) رو دست یاره دادم و گفتم :” بیا این بقیه فیلم هات رو بگیر….” پسره گفت:” فقط همون یکی رو برداشتین ؟”…کیفم رو  درسته دادم دسته پسره و گفتم :” حالا این کیفم رو هم  بگیر”…پرسید :” چرا؟”…همون لحظه روی پاشنه ی پا چرخیدم و و همه ی نیرو و انرژی خود رو جمع کرده توی کف دستم و به محض چرخیدن یک سیلی آب دار چسبودنم بنا گوش یارو که ناغافل دست کمی از سن پدرم  نداشت….طرف وا رفت و من قبل از اینکه واکنشی نشون بده گفتم :” چخه وگرنه اون ور خیابون میدمت دست آجانا….د چخه“….طرف گردنشو جلو آورد واومد حمله ور شه که باقی عشق فیلم ها جلوش رو گرفتند.با خونسردی تمام کیفم رو از پسره گرفتم…١٠٠٠ تومن از توش درآوردم و فیلمی که اصلا نمیدونستم چی هست رو گذاشتم توی کیف و برگشتم که برم که با امواج سوت و ای ول بابا های اهالی میدان مواجه شده و از ترس اینکه کسی دنبالم نکنه دربست گرفته راهی خونه شدم. توی ماشین فیلم رو در آوردم و دیدم ای بابا چه عجب یه بار هم شانس به ما رو آورد…خانم مریل و آقای جرمی توی این فیلم حضور دارند….نفس عمیقی کشیدم و سیگارم رو برافروختم زیرا دقیقا در همان لحظه بانگ آزاد باش و صدای اذان در کوچه ها فضا را پر کرده بود و راحت تر میشد دود را از ریه بیرون فرستاد….بعد به کف دست راستم نگاه کردم که کشیده زده بودم….خنده ام گرفت …حقش بود!….طبق معمول حدود ساعت ٣ نیمه شب فیلم رو گذاشتم توی لپ تاپ و به محض  دیدن اولین پلان فیلم …دکمه ی پوز رو زدم و پریدم آشپزخونه و یه قهوه برای خودم درست کردم….یه بیسکوییتم کنارش گذاشتم….بعد رفتم با آب خنک صورتم رو شستم و پنکه اتاق رو زدم -زیرا محکوم به گرماییم شب ها اهل خانه با کولر استخوان درد میشوند ما باید شر شر عرق بریزیم و بنابراین پنکه ی کوچکی کنار تختمان تعبیه کردیم باری…- قهوه را آودم توی اتاق و دوباره فیلم رو گذاشتم از اول ببینم گرچه زبان انگلیسی ام در حدی هست که ٨٠ در صدی از فیلم را بفهمم اما بعد از اینکه دیدم در زیر نویس درج شده (فقط انگلیسی) دلم خواست قهوه رو روی سرم خالی کنم….اما برای (همین جوری) یه دور کلیک کردم روی -ساب تایتل – و ناگهان زیر نویس فارسی هم به معجزات دیدن این فیلم تصادفی  افزوده شد. … اطلاعات را مثل عرف همیشگی پیوست  میکنم و تحلیل و تفسیر و نقد را هم به کارشناسان سینما وا میگذارم ….اما چیزی که من با آن برخورد کردم…فضای دوره ی قدیم انگلستان….نم نم باران…موج ….صخره….غم و دلگیری بود که در همون اولین پلان به طرز عجیبی تو را میکشاند توی مانیتور….در همان شروع فیلم -همان اولین پلان- بی هیچ اتلاف وقتی (کاشت) انجام شد و دیدم که زنی با لباسی که اصلا ربطی به عهد قدیم انگلستان داشته باشد آینه در دست رو به روی مریل ایستاده گریمش میکند  …مریلی که رمز گونه با آن گونه های همیشه زیبایش با چشمانی بغض آلود به خودش در آینه نگاه میکند و بعد به پشت سرش….کارگردان حرف میزند…کلاکت….برداشت ٢ صحنه ٣٢…مریل با آن شال و کلاهش از پشت اسکله وارد میشود…..او زنی است که همه ی مردم شهر …مثل همه ی مردم  همه ی شهر ها درباره اش حرف میزنند ؟ اما چه میگویندش مهمه؟…..جرمی که در این فیلم من را یاد (یانی) انداخت مثل یک جنتلمن واقعی در سکانس های اولی فیلم برای خواستگاری از دختر مورد علاقه اش که اصلا هم مریل نیست وارد خانه ی دختر اشراف زاده میشود….نقش مرد شرافتمندی را بازی میکند که شغلش کشف فسیل است…..حالا جریان چه طور پیش میره بماند….اواسط فیلم متوجه داستان موازی دیگری میشویم که دو بازیگر اصلی همین فیلم رو در بر گرفته…سکانس آخر فیلم رو به شدت دوست داشتم….نور پردازی….شاهکار بود…موسیقی فیلم به شدت جذبم کرد و از فیلم خیلی لذت بردم….و با شهامت به همه ی کسانی که ندیده اند توصیه میکنم اگر گیرشان آمد ….ببینند. (هارولد پینتر) برای ما اهالی تئاتر خیلی خوش مزه و دوست داشتی است…او از روی رمان پیچ رد پیچ و تو در توی  (جان فولز) فیلمنامه ای نوشته که آن همان زن ستوان فرانسوی ست….یحتمل به این کار میگن اقتباس….که خیلی کار سختیه و چه خوب بود که
کتابش رو اول میخوندم…گرچه که تا حالا چشمم به همچین عنوانی نیفتاده…حتما که رومانش زیباتره. با این وجود این فیلم نامزد دریافت پنج جایزه ی اسکار شده و باقی ماجرا رو نمیگم تا شیرینی اش رو خودتون بچشین…..مخصوصا انتهای داستان برای ما خانوم ها باید خیلی خیلی درس عبرت بشه و البته دوبرابر برای آقایون شاید که معنی عشق رو بفهمن و ببینن گاهی میشه چه جوری ها عمل کرد.

http://www.imdb.com/title/tt0082416/

خیلی همین جوری  با یک همچین شاهکاری که روی سنگ فرش یکی از میادین طهران ول شده بود برخوردم و خیلی همین جوری چقدر از دیدن این فیلم لذت بردم…و قطعا تصاویر به شدت ماندگارش در ذهنم تا ابد حک خواهد شد.

میبینم باز پستم طولانی شد و تازه توی پرولوگ هستم….در پست بعدی اپیزود ها را شروع خواهم کرد.

پیشاپیش مژده ی اومدن تئاتر های خوب رو میدم و پیشنهاد گوش دادن رادیو فرهنگ هر شب ساعت ٩ و نیم شبکه ی فرهنگ.

  

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۳۳ نظرات

  1. من شهامت زنی که از هرگونه تجاوزی جلوگیری می کنه یکی از قشنگ ترین خصلتای آدمی زاده!اون فیلم جایزه ی این خصلت زیبا بوده.

  2. به! می بینم که تو بلاگت باران هم میادچشمک
    میس جان قضیه این سینما ی خصوصی چیه؟
    بانک زدی؟سینما خریدی؟نیشخند

  3. نظاره گریم که کماکان گرد و خاک به راه انداخته و همچون غلامکان اسیر و در بند شده متعارضان به حقوق شهروندی را به دامان و چنگال عذابی زمینی دچار می سازید تا مبادا در آن جهان سرافکنده و شرمناک شوند, و چه بسا راه هدایت را در این ماه هادی بیابند و چه بساتر رستگار گردند… بسیار مشعوفم که در زندگی جریان داری و زمان به بطالت نمی گذرانی و اوقات صرف کسب علم و دانش و بهره مندی از افکار روشنگر جهانی می کنی, به وصیت ولی حتی تا به سین (یا همان دیار فرنگی چین)…
    در پناه حق سربلند و پیروز باشی و عاقبت بهرام رادان را به خیر بیانجامی, مرتیکه ی جهانگیر خان باشی مو بلوند را… اضطرابمن نبودم

  4. خیلی خودت رو دوست داری ؟ همین جوری خواستم بدونم البته….

  5. من هم متولد ۱۳۶۴ هستم میس جانف منطورم این بود که با خود فیلم هم سنی! فیلمه مال سال ۱۹۸۱ هست.
    درسته آدم وقتی عصبی میشه، دست به کارهای عجیبی میزنه، من هم تو زندگی زیاد عصبی میشه البته من معمولن وقتی عصبی میشم پشت کامپیوتر نشستم سر این قضیه تا به حال ۴ تا کیس عوض کردم! ۳ تا هارد داغون کردم! و اخرین بار هم قاب روی لپ تاپم رو شکستم!
    می بینی؟ این هم از دیوونه بازی های من!

  6. سلام
    اولا راجع به پست قبلیت کاملا باهات موافقم . منم در دوران کودکی و ابتدای نوجوانی فیلم ها و سریال های ارزشمندی دیدم که دیگه اثری ازشون نیست…
    در مورد این پست هم اولا بابت سیلی واقعا دمت گرم !
    اینجانب هم این افتخار رو دارم که یکبار یک کیسه مملو از کتاب رو چنان با ضرب کوبیدم به… یه آقایی که فکر کنم تا آخر عمرش از کار افتاد !
    راجع به فیلم هم خیلی کنجکاو شدم ببینم. لبخند

  7. یکی هم از اینور میزدی تا سنگینیش کنه. سلام

  8. سلام میس شانزه لیزه عزیزگل
    خوب ظاهرا خیلی هم هوا روشن نبوده، منظورم تناقض اینجای نوشته ت:
    "احساس کردم شخصی که پشت سرمه به دزدین کیف علاقه ای نداره بلکه اصولا به (پشت) علاقه داره و در اون روز روشن شرم رو قورت داده و بی حیایی رو قی کرده…"
    با اینجای نوشته ته:
    "….نفس عمیقی کشیدم و سیگارم رو برافروختم زیرا دقیقا در همان لحظه بانگ آزاد باش و صدای اذان در کوچه ها فضا را پر کرده بود و راحت تر میشد دود را از ریه بیرون فرستاد…."شوخی
    بعدشم از جسارتت خوشم اومد، هرچند شاید فقط یه سوءتفاهم بوده و اون پیرمرد (یارو که ناغافل دست کمی از سن پدرم  نداشت…) قصد بدی نداشته!متفکر
    ولی فیلم باید خیلی جالب باشه…یادم باشه ازت بگیرم و نیگاش کنم!خجالتگل

  9. راستی اسم صحیح این فیلم هست معشوقه ستوان فرانسوی.

  10. سلااااام.اومدم سر بزنم ببینم جواب کامنتای پست قبل هست،دیدم به به پست جدید حیفم اومد نخونم!درحالی هیچ گونه کاری انجام ندادم و احتمال برخورد از طرف خانواده برای خونسردیه بنده،میباشد،نظر بدهیم:

    شما هنوز در آستانه ی خود جوانی هستید محض اطلاع،نشون به این نشون که این همه هوش و هواس و قدرت ضربه و ….را از کجا آوردید؟چقدر همچون فیلمها عمل کردید!یک نمایش جانانه از یک میس عزیز!

    فیلمو ندیدم!اگر عشقشو نشون داده،که من حال نمیکنم ،اگر بروز نداده،پس حتما باید دید!هرچند که فیلم خارجی نمیبینم زیاد چون اصلا نمیتونم ارتباط برقرار کنم!متاسفانه یا خوشبختانه!

    تو پست قبل چه خبر بود!دعوا!بزن بزن!دشنام!!نه حسن خطر داره!!
    فدای شما داروگ خان و میس عزیز!عکس!شما پیشنهاد عکسو دادید شیرین بود من بجای پیشنهاد سخت داروگ خان که اگر تنهای تنهای تنها بودم حتما انجام میدادم،عکسو پیشنهاد دادم!اما عکسی که گفتم از نگاه شما!یک لحظه سعی میکنم بشم با اجازتون شما و عکسو بگیرم یک لحظه داروگ!اینجوری اصلا شبیه هم نیست چون دوتا حس مختلف بوده دیگه نه؟عکاسی را خیلی دوست دارم!اما عرضه شکار تصاویر را ندارم!
    حالا یک آزمایش ببینید چی از آب در میاد!نه

  11. من شهامت زنی که از هرگونه تجاوزی جلوگیری می کنه یکی از قشنگ ترین خصلتای آدمی زاده!اون فیلم جایزه ی این خصلت زیبا بوده.

  12. به! می بینم که تو بلاگت باران هم میادچشمک
    میس جان قضیه این سینما ی خصوصی چیه؟
    بانک زدی؟سینما خریدی؟نیشخند

  13. نظاره گریم که کماکان گرد و خاک به راه انداخته و همچون غلامکان اسیر و در بند شده متعارضان به حقوق شهروندی را به دامان و چنگال عذابی زمینی دچار می سازید تا مبادا در آن جهان سرافکنده و شرمناک شوند, و چه بسا راه هدایت را در این ماه هادی بیابند و چه بساتر رستگار گردند… بسیار مشعوفم که در زندگی جریان داری و زمان به بطالت نمی گذرانی و اوقات صرف کسب علم و دانش و بهره مندی از افکار روشنگر جهانی می کنی, به وصیت ولی حتی تا به سین (یا همان دیار فرنگی چین)…
    در پناه حق سربلند و پیروز باشی و عاقبت بهرام رادان را به خیر بیانجامی, مرتیکه ی جهانگیر خان باشی مو بلوند را… اضطرابمن نبودم

  14. قابل توجه آقا/خانم پولیفنی
    هر چند نیاز به این کار نبود ولی لازم دونستم که عارض شم خدمتتون که اگر ایشون با این همه سطح بالای دانایی و سواد و … خودشون رو دوست داشته باشن هیچ جای تعجبی نیست.
    و
    اگر هم چیزی غیر از این باشه تمام آدم هایی که اینجان بی دریغ  و از اعماق وجود ایشون رو دوست دارند.
    هر کی نمی تونه ببینه خوب نبینه!
    این کارم به منزله دفاع نذارین که اگه چند خط اول این پست رو که بعید می دونم خونده باشین می خوندین می دیدید که به اندازه کافی بلدند از خودشون دفاع کنند!

  15. حالا دفعه بعد احتمالا سرهمچین قضیه ای برات یه شاهکار دیگه پا میده پس زیاد پاپی نباش،کارخدارا چه دید شاید یک دوستدار پشت ویا کیف باعث شد سگ اندلسی لوییس بونوئل ویا  رم شهر بی دفاع روسیلینی گیرت اومد.شاید هم یک تئاتر خوب از سیامک صفری نصیبت شد!.

    گل فرستادیم!!

  16. خیلی خودت رو دوست داری ؟ همین جوری خواستم بدونم البته….

  17. من هم متولد ۱۳۶۴ هستم میس جانف منطورم این بود که با خود فیلم هم سنی! فیلمه مال سال ۱۹۸۱ هست.
    درسته آدم وقتی عصبی میشه، دست به کارهای عجیبی میزنه، من هم تو زندگی زیاد عصبی میشه البته من معمولن وقتی عصبی میشم پشت کامپیوتر نشستم سر این قضیه تا به حال ۴ تا کیس عوض کردم! ۳ تا هارد داغون کردم! و اخرین بار هم قاب روی لپ تاپم رو شکستم!
    می بینی؟ این هم از دیوونه بازی های من!

  18. سلام
    اولا راجع به پست قبلیت کاملا باهات موافقم . منم در دوران کودکی و ابتدای نوجوانی فیلم ها و سریال های ارزشمندی دیدم که دیگه اثری ازشون نیست…
    در مورد این پست هم اولا بابت سیلی واقعا دمت گرم !
    اینجانب هم این افتخار رو دارم که یکبار یک کیسه مملو از کتاب رو چنان با ضرب کوبیدم به… یه آقایی که فکر کنم تا آخر عمرش از کار افتاد !
    راجع به فیلم هم خیلی کنجکاو شدم ببینم. لبخند

  19. یکی هم از اینور میزدی تا سنگینیش کنه. سلام

  20. سلام میس شانزه لیزه عزیزگل
    خوب ظاهرا خیلی هم هوا روشن نبوده، منظورم تناقض اینجای نوشته ت:
    "احساس کردم شخصی که پشت سرمه به دزدین کیف علاقه ای نداره بلکه اصولا به (پشت) علاقه داره و در اون روز روشن شرم رو قورت داده و بی حیایی رو قی کرده…"
    با اینجای نوشته ته:
    "….نفس عمیقی کشیدم و سیگارم رو برافروختم زیرا دقیقا در همان لحظه بانگ آزاد باش و صدای اذان در کوچه ها فضا را پر کرده بود و راحت تر میشد دود را از ریه بیرون فرستاد…."شوخی
    بعدشم از جسارتت خوشم اومد، هرچند شاید فقط یه سوءتفاهم بوده و اون پیرمرد (یارو که ناغافل دست کمی از سن پدرم  نداشت…) قصد بدی نداشته!متفکر
    ولی فیلم باید خیلی جالب باشه…یادم باشه ازت بگیرم و نیگاش کنم!خجالتگل

  21. راستی اسم صحیح این فیلم هست معشوقه ستوان فرانسوی.

  22. سلام
    اول  خیلی ممنون از تمام لطفی که نسبت به بنده داری . این سوال کدام گوری هستی رو فکر کنم من باید از تو بپرسم ! حداقل چهار بار ایمیل زدم به دو تا آدرسی که ازت داشتم . دیدم جواب ندادی برات تو فیس بوک پیغام گداشتم . و تو هم که لطف کردی تمامش رو پاسخ دادی .حالا نمی خواد خیلی جری بشی دست به مداد ببری چشم در بیاری سوالی پرسیدم که تو هم جواب دادی مشکلی نیست .
    تو خودت خوب میدونی که خیلی از بچه هایی که به اینجا سر می زدند چقدر نگران شدند وقتی دیدند وبلاگت حذف شده و چطور دنبالت گشتند . این از احترام و علاقه ای بوده که همه نسبت به نوشته ها و عقایدت داشتند و نه هیچ چیز دیگه ای .
    خدا رو شکر که برگشتی و حسابی هم که فعالی .

  23. سلااااام.اومدم سر بزنم ببینم جواب کامنتای پست قبل هست،دیدم به به پست جدید حیفم اومد نخونم!درحالی هیچ گونه کاری انجام ندادم و احتمال برخورد از طرف خانواده برای خونسردیه بنده،میباشد،نظر بدهیم:

    شما هنوز در آستانه ی خود جوانی هستید محض اطلاع،نشون به این نشون که این همه هوش و هواس و قدرت ضربه و ….را از کجا آوردید؟چقدر همچون فیلمها عمل کردید!یک نمایش جانانه از یک میس عزیز!

    فیلمو ندیدم!اگر عشقشو نشون داده،که من حال نمیکنم ،اگر بروز نداده،پس حتما باید دید!هرچند که فیلم خارجی نمیبینم زیاد چون اصلا نمیتونم ارتباط برقرار کنم!متاسفانه یا خوشبختانه!

    تو پست قبل چه خبر بود!دعوا!بزن بزن!دشنام!!نه حسن خطر داره!!
    فدای شما داروگ خان و میس عزیز!عکس!شما پیشنهاد عکسو دادید شیرین بود من بجای پیشنهاد سخت داروگ خان که اگر تنهای تنهای تنها بودم حتما انجام میدادم،عکسو پیشنهاد دادم!اما عکسی که گفتم از نگاه شما!یک لحظه سعی میکنم بشم با اجازتون شما و عکسو بگیرم یک لحظه داروگ!اینجوری اصلا شبیه هم نیست چون دوتا حس مختلف بوده دیگه نه؟عکاسی را خیلی دوست دارم!اما عرضه شکار تصاویر را ندارم!
    حالا یک آزمایش ببینید چی از آب در میاد!نه

  24. میس جان با توصیفی که کردی اول خیال کردم برگشتی با لگد یه کاراته زدی تو صورت یا جای حساس چرچیل(مهدی فتحی تو آدم برفی).کلا ساختار کارها و حرفهات تک ضربه ایه. با یه حرکت….بخش توصیف فیلمت هم بهم کمک کرد.بعدا میگم چرا.چشمک

  25. چی شدی میس عزیز؟
    کلن حس کردم امشب رو فرم نیستی ! جواباتم مثه همیشه نیست.
    من که همیشه بیدارم.
    آقای نکیسا. این فیلم رو؟نه سر صبحی از کجا پیدا کنم آخه؟
    تو رو خدا زود تر خوب شو میسافسوسناراحت

  26. huh !  اومدم سر بزنم ببینم مطلب جدیدی گذاشتی یا نه ، فِک کنم پست بعدیت باس نوبت این میس شانزلیزه باشه که در موردش بنویسی. بدنم چنگ شده بود که الانه این میس ، گیر بده به ما  و من تا اخرش بخونم و بعد از حرص تنگ بغل دستم رو خالی کنم رو سرم ولی خوشبختانه فعلا همین پست قبلیت هست که شتلق زدی تو گوش یه فلک زده ای …. دوباره میخونمش …. تا فردا خدا بزرگه …. دم عشقست!!

  27. کارت درست خانمی منم جای تو بودم همین کارو می کردم با اینجور متحجرین بی نزاکت!!!
    راستی جالبه که منم مثل شما ساعت ۳ نیمه شب هوس می کنم قهوه بخورمو فیلم ببینمو گاهی بنویسم
    قربانت.موفق باشی

  28. huh !  اومدم سر بزنم ببینم مطلب جدیدی گذاشتی یا نه ، فِک کنم پست بعدیت باس نوبت این میس شانزلیزه باشه که در موردش بنویسی. بدنم چنگ شده بود که الانه این میس ، گیر بده به ما  و من تا اخرش بخونم و بعد از حرص تنگ بغل دستم رو خالی کنم رو سرم ولی خوشبختانه فعلا همین پست قبلیت هست که شتلق زدی تو گوش یه فلک زده ای …. دوباره میخونمش …. تا فردا خدا بزرگه …. دم عشقست!!

  29. کارت درست خانمی منم جای تو بودم همین کارو می کردم با اینجور متحجرین بی نزاکت!!!
    راستی جالبه که منم مثل شما ساعت ۳ نیمه شب هوس می کنم قهوه بخورمو فیلم ببینمو گاهی بنویسم
    قربانت.موفق باشی

  30. آپم…. البته بی خشونتچشمک

  31. هر چقدر که با ملال این میس رو دنبال میکنم با اشتیاق چشمانم بروی سطر های روزمره ات لیز می خورد و از ترس تمام شدن سعی میکنم آرام آرام و شمرده بخوانمش( بر عکس در میس شانزه لیزه سطر ها را عمودی می خوانم ) و بعد از تمام شدن باز هم تکرارش می کنم .
    بابت کتکی که زدی خداوند تو را  اجر دهاد و تو را با همزنندگان دیگ های مذاب دوزخ محشور بدارد .
    شاید آن بنده خدا هم مانند شما به فیلم علاقه داشته و به خاطر عشق وافرش عنان از کف داده و نا خواسته به جاده قزوین سری زده .
    شاید هم نه….. خدا داند …..شما هم فعلا در برزخ ذهن ما باقی بمان تا حقیقت روزی روشن شود