داشتم از شهربازی تفلیس با همسفرم بیرون میرفتم که حین راه رفتن شروع کرد به تعریف داستان عجیب و غریبی که با شنیدنش زانوهایم قفل کرد و از لرز نتوانستم همی ، از پله های درب خروجی بیرون روم و روی ویبره مانده بودم . ماجرا از این قرار بود ….خیلی خلاصه …. همسفرم میگفت، دختر عمه ی عجیبی دارد که نوجوان است و مدت ها ذکر کلامش شده : ” من اینی که هستم نیستم ” میبرندش پیش این دکتر اون دکتر و نهایتا چیزی دست دکترها نمی آید . همسفر ما خاطر نشان کرد که دخترعمه ی کم سن و سالش قادر به بلند کردن تشک و لحاف بایک نگاه است و کم کم همه را از کارهایش میترساند . آخریت دکتری که خانم دخترعمه را میبیند جمله ی : ” من اینی که هستم نیستم ” را آنالیز و کالبد شکافی کرده و با جرثقیل و … از زیر زبانش زیر پاکشی کرده و میگوید پس چی هستی ؟ ….دختر عمه میگوید : ” من فلانی هستم ، قبرم در بوءین زهرا قطعه و ردیف فلان است . من مرده ام . ” القصه دکتر که عاصی مانده بود ه به والدین دوشیزه دخترعمه میگوید بد نیست بروید به همین آدرسی که میدهد ببینید اصلا همیچین آدمی در ان جا دفن است یا نه . والدین کوله بار را بسته راهی قبرستان بوئین زهرا شده و با چشمهای از کاسه در آمده مشاهده میکنند در همان قطعه و همان ردیف نام و نام خانوادگی که دختر داده روی قبر حک شده و دست از پا دراز تر بر میگردند .
شنیدن این داستان و همزمانی آن با پخش سریال سفری دیگر که شخصیت اصلیش را همه با نام سالوادور سیرینسا میشناسند بنده را بسی به فکر برده که آیا واقعا تناسخ و این چیزها امکان دارد . مگر آدمیزاد بعد از اینکه ریغ رحمت را سر کشید به دیدار پروردگارش نمیرود !!!! ؟؟؟؟ دوباره چند روز پیش یکی از دوستان بنده که با یک نگاه ٩ سال است در عشق پسری، گیس سفید میکند ، با من تماس گرفت و نتیجه ی گفتمانش را با دکتر روان شناس و روان کاوش گزارش داد . دکتر به دوست بنده( که حتی کار عشقش به کلام هم نرسیده و در نگاه فیریز مانده) ، گفته : ” دخترم لابد تو در زندگی قبلیت این پسر رو میشناختی و حسابی با هم برو بیایی داشتید و در این دوره متاسفانه فقط تو او را به یاد داری او یادش رفته !!!!!!” بعضا شک میکنم که این دکترهای روان شناس عجب موجودات …..خدایا منو ببخش .
فکر میکنم اگر این قضیه درست باشد و بعد از مرگ بخواهیم آدم دیگر یا درختی . گلی . حیوانی . سوسکی . چیزی شویم باید خیلی وحشتناک باشد . میدانم که دین ما خوشبختانه این قضیه را رد کرده اما شواهدی نشان از علوم و جادوی سیاه مرموزی میدهند که آدمیزاده شاخ در میاورد و در جا جن میشود . خود من همیشه یک تصویر در ذهنم هست ، انگار که پرنده بوده باشم و چوگان بازی را در میدان نقش جهان اصفهان ببینم ها ایناها انگار الان جلوی چشمم است . . . یا گاهی بعضی محل ها را بد جوری میشناسم انگار صد بار در دالان هایش رفته ام و روی دیوارهایش یادگاری نوشته ام . . . اما اگر این قضیه واقعیت داشته باشد ، حتما در عشق و درگیری دو روح با هم که به اوج میرسند نقش دارد . . . اصلا این حس دوست داشتن یک آدم دیگر !!!
حرف عشق شد و شنیدن طلاق هایی که مدام دور و بر بنده پرسه میزنه ! داره طلاق میگیره ، طلاق گرفتن ، طلاق داده ، میخواد مهریه اش رو بذاره اجرا ، جدا شدن ، جدا نشدن اما جدا زندگی میکنن (مدل جدید). اصلا فلسفه ی ازدواج چیه ؟ ؟ ؟ (آیا عشق باید به ازدواج ختم شه )این روزها که معیار همه دک و پز و پول و اینا شده . . . محض رضای خدا دیگه نمیبینم ماشین پیکانی که روبان ببندن بهش و بوق بزنن پشت سرش . چرا ؟ همه ی ماشین عروسا سوزوکی و آزرا و پرادو شده . عروسی ها همه مخفی و طلاقا تکراری شده . دارم فکر میکنم چرا ؟ با این لوایحی هم که دارن رد و بدل میکنن والا گند رو بدتر هم میزنن . . . خب اگر مردی بتونه بی اجازه ی زنش ، زن دیگه ای رو بگیره ، زنه هم اگر حرف بزنه یه چک حواله اش کنه چرا خانومه نمیتونه بره شوهر دوم کنه ؟ من نمیفهمم واقعا !!!! بعد اصلا اگر قرار باشه همچین چیزایی رسمی بشه آمار ازدواج میاد پایین . . . من خودم به شخصه از ازدواج فراری هستم اما جامعه یه ثباتی میخواد . . . توی همین رشته ی ما تئاتر و سینما اکثر زوج ها عدم درک دارن . . . توی همین پستوی بازار همه چندین تا صیغه ای دارن . . . یا از اون بدتر توی بیمارستان ها . . . دکترها و پرستارها . . . آخ آخ منشی و مدیر عامل ها …مهمان دارها و خلبان ها :)توی قدیم مدیما یه شهری بوده فی باب این امور دیگه پخش نبود میون مردم ها این جور و اون جور -اما الان توی هر قشری از این چیزا میبینی . . واسه اینه که میگم عشق خوبه . اما باید اینو دونست که مالک طرف نیستی و این باید باید باید دو طرفه باشه . حالا اگه میون این ازدواج ها تناسخی هم در کار باشه خیلی ناجور میشه که . این که تو بخشی از زندگی گذشته ات همیشه همرات باشه .
این جا یکی میگه دوستت دارم :اما معلوم نیست چقدر هرزه درایانه است ، چقدر عاشقانه است ، چقدر حسیه چقدر اشتباهیه !
فرض کن …اگه عاشق بشی طرف رو یه جایی توی یه کره ی دیگه ای ، توی یه زندگی دیگه ای دیدی و حسابی هم خوش گذشته . فرض کن . . . من نمیگم ها دکتره میگه .
سلام دوست عزیز
من از طریق وبلاگ دوستان دیگه با شما آشنا شدم
تا چند سال پیش منم همین مشکلو داشتم. خیلی صحنه ها یا مکان ها رو می دیدم که یهو می گفتم این خیلی آشناست!!
یا خیلیارو می دیدم که بی دلیل ازشون خوشم میومد یا بی دلیل حس خوبی بهشون نداشتم. این شده بود بزرگترین راز زندگیم.
تا اینکه یه کتابی خوندم که به همه سوالام جواب داد.البته متاسفانه اسمشو فراموش کردم!!
اونجا نوشته بود که در آغاز خلقت حتی قبل از اینکه جسم حضرت آدم درست بشه ارواح همه ی انسان ها از اول تا آخر آفریده شد. و بعد همه ی این ارواح زیر نظر انوار معصومین تعلیم دیدن. خوبی ها و بدی ها و نتیجه ی اون ها بهشون آموزش داده شد.بعد ازین که آموزش تموم شد همه ارواح جمع شدن و خدا ازشون تعهد گرفت که به آموخته هاشون پایبند باشن و همون طوری که توی قرآن هم هست همه قسم خوردند! بعد از اون خدا برای همه ارواح بدن هایی به شکل همین بدن های امروزی مون ولی به صورت ذره آفرید! و همه ی ما به عالم ذر رفتیم. عالم ذر در واقع عالمیه که توی همین دنیای خودمون بوده.و ما مدتی در اونجا زندگی کردیم البته نه دقیقا به شکل این زندگی که الان داریم. و اینجوری هم نبوده که همه با هم
یادمه خیلی سال ژیش میشستم دم درب منزل و طبق معمول پیش هیچکی نمیرفتم و هرکی میخواست میامد پیش من,توی همین صحبتا بعضی وقتا بعضی ها که خوششون میامد فراواقعی جلوه کنن یه سری چرت و پرت تحویل میدادن که مثل چنان و چونان,ولی همین حرفا منو به فکر میبرد,همین الان هم الان هم گاهی که به فکر عمیق فرو میرم و حواسم اصلا به اطرافم نیست خودم رو توی یه زمین بازی میبینم همش دارم میدوم,ولی به هیچ جا نمیرسمفحتی یک بار اون زمین بازی رو دیدم!متروکه بود.ولی توی ذهن من همیشه پر از انسان بود.
عشق مگه حتما باید تو ازدواج خلاصه بشه؟!من نمیدونم واقعا چرا باید
انسان خودش رو,دیگری رو هم درگیر کنه.دوستی صد برابر ازدواج
شرف داره.
جمله دوست دارم جدای تمام معانی که تو براش نوشتی یه چیز دیگه هم داره و اون یعنی ارزش قائل بودن برای طرفت.همون احترام.
قربانت(گل)
جدی میگید؟
چشم…
به خدا چشم…
همین الان میرم…
ولی یک اعتقاد دار شاید امرو نه فردا نه….شاید برم تو یک زندگی اما آخرش ای هسا…مطمئنم…
شده دم مرگ….
هست پیشم…
چون دوسش دارم
مرررررررررررررسی میس اشک جمع شده خیلی خیلی خیلی
میس جان نمی دونم این چیزایی که می بینم عینیت داره یا ذهنیت………یک بحثی توی تناسخ و سرگذشت ارواح هست که میگه همه ما آدما یک روح حامی داریم شاید همون فرشته نگهبان باشه که من در حالت های نیمه هوشیار بین خواب و بیداری که می رم می بینمش……….یامثلا وقتی یک خواب تکراری رو از سال های کودکیت می بینی دیگه نمی تونه یک خواب معمولی باشه یک چیزیی که از زندگی قبلت با خودت آوردی مثلا من احساس می کنم که توی زندگی قبلیم توی دریا غرق شدم و مردم، چون یک ترس عجیبی از آب دارم و از بچگی یک صحنه توی دریا غرق شدنم رو به صورت خواب تکراری می بینم البته الا ن کمتر از این اتفاقا برام می افته چون ذهنم خیلی شلوغ و درگیره وبه سطح سوم و عمیق ذهنم نمی تونم برم خلاصه از این جور حرفا ………..
یک چیزی بگممم .توی قران جایی من به شخصه ندیدم(الان ژست این مفسرارو گرفتم) که تناسخ رد شده باشه .علمای دینی گویا ردش کردند اما قران نه.
قضیه تناسخ را از لحاظ دینی نمیشه رد کرد چون در قرآن کریم بهش اشاره شده:
محققا دانستید جماعتی از شما که عصیان ورزیده و حرمت نبه را نگاه نداشتند آنان را مسخ کردیم و گفتیم بوزینه شوند.(آیه ۶۵ سوره بقره)
من به تناسخ اعتقاد دارم
میدونی؟ من فکر میکنم اگه این جریان تناسخ حقیقت داشت ( یا داشته باشه ) من چی بودم تو زندگی قبلی ام.
اول گفتم شاید یه درخت کنار تخت جمشید بودم، که موقع کار گذاشتن یکی از سر ستون های اونجا، بریده شده ام و زندگیم تموم شد. میتونست پایان خوبی باشه. چون بالاخره جایم رو داده بودم به یکی از گرانبها ترین آثار تاریخی. اما نه. به این نتیجه رسیدم که شاید روباه داستان شازده کوچولو بودم. اما نه روباه هم نبودم. آخه من رو که کسی اهلی نکرده بود! منم کسی رو اهلی نکردم…
دست آخر به این نتیجه رسیدم که گوساله بودم، بلکم گاو!
آخه میدونی؟
تنها وجه مشترکم با زندگی قبلی ام، همین گوسالگیه. شاید ظاهرش فرق کرده باشه،اما ماهیت همونیه که بود.
ژس به قول بزرگمهر حسین پور: " من گوساله ام " ( حالا بلکم گاو )؛
راستش به این نتیجه رسیدم که "در زندگی زخم هایی هست…"و کلا اینکه بهتره بیان نشن.ولی شرایطم منو وادار کرده باورش کنم چون مثل انعکاس صداییه که از همه جا می شنومش و نمی تونم خاموش نگهش دارم.یه تصویره پهناوره مثل اقیانوسی که تا به انتهاش نرسیدی هیچ انتهایی نداره.و من تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم پاروش بزنم با اینکه تنهاییش مثل "خوره"به جونم افتاده.
شنیدن صدات تمام کیف امروزم بود……
يه جايي نوشتم گم شد . اجازه ده باز بنويسم . خانم شانزه ليزه عزيز ، به نيمه گمشده باور داري ؟ باورش كن و بجو براي يافتنش .
شاد زي
سلام.خوبید؟ اینبار نمیخوام بازم منبر برم اما میدونید که هندی ها به برگشت روح به عالم زندگی اعتقاد دارند و میگن اگه دفعه قبل خوب زندگی کرده باشه اینبار در قالب یک فرد پول دار و طبقه خوب بدنیا میاد اگر نه از طبقه پست ها میشه !! اینم بهانه ای هست برای آزار و اذیت مردم فقیر که مثلا دفعه قبلی که دنیا بودین کار بد کردین !
در مورد ازدواج و دوست داشتنش ….. راستش رو بخواهی همونطوری که مردا حق دارند چند زنی باشند اگر زنها هم تلاش کنند چند مردی باشند چی میشه !! از قدیم خانم ها به پایبند بودن و خواهنده بودن مشهور بودن . حالا اگه خانومی بیاد و بره چندتا شوهر کنه وای که چه جامعه بهم ریخته ای میشه. ایضا اگر مردا !! بجای هوس بازی خودشون بدنبال فراهم شرایط و زیر ساخت های مناسب برای ازدواج جوان ها باشند نیازی نیست مشکل ازدواج نکردن جوانها رو بهانه کنند و به فکر اینطور قضایا برند. تازه مگه جونا فقط خانومهاش میشند که با ازدواج مجدد با یک مرد متاهل مشکلشون حل بشه خوب پسرهای جون این وسط چکار باید بکنند؟ آیا فکری هم برای اینا کردند؟ نکنه همه رو میخواند به قزوین و شهرضا تبعید کنند ؟!!! جای بسی تاسفه ّ!! انگار همه مشکلات ما حل ش
سلام دوست عزیز
من از طریق وبلاگ دوستان دیگه با شما آشنا شدم
تا چند سال پیش منم همین مشکلو داشتم. خیلی صحنه ها یا مکان ها رو می دیدم که یهو می گفتم این خیلی آشناست!!
یا خیلیارو می دیدم که بی دلیل ازشون خوشم میومد یا بی دلیل حس خوبی بهشون نداشتم. این شده بود بزرگترین راز زندگیم.
تا اینکه یه کتابی خوندم که به همه سوالام جواب داد.البته متاسفانه اسمشو فراموش کردم!!
اونجا نوشته بود که در آغاز خلقت حتی قبل از اینکه جسم حضرت آدم درست بشه ارواح همه ی انسان ها از اول تا آخر آفریده شد. و بعد همه ی این ارواح زیر نظر انوار معصومین تعلیم دیدن. خوبی ها و بدی ها و نتیجه ی اون ها بهشون آموزش داده شد.بعد ازین که آموزش تموم شد همه ارواح جمع شدن و خدا ازشون تعهد گرفت که به آموخته هاشون پایبند باشن و همون طوری که توی قرآن هم هست همه قسم خوردند! بعد از اون خدا برای همه ارواح بدن هایی به شکل همین بدن های امروزی مون ولی به صورت ذره آفرید! و همه ی ما به عالم ذر رفتیم. عالم ذر در واقع عالمیه که توی همین دنیای خودمون بوده.و ما مدتی در اونجا زندگی کردیم البته نه دقیقا به شکل این زندگی که الان داریم. و اینجوری هم نبوده که همه با هم
یادمه خیلی سال ژیش میشستم دم درب منزل و طبق معمول پیش هیچکی نمیرفتم و هرکی میخواست میامد پیش من,توی همین صحبتا بعضی وقتا بعضی ها که خوششون میامد فراواقعی جلوه کنن یه سری چرت و پرت تحویل میدادن که مثل چنان و چونان,ولی همین حرفا منو به فکر میبرد,همین الان هم الان هم گاهی که به فکر عمیق فرو میرم و حواسم اصلا به اطرافم نیست خودم رو توی یه زمین بازی میبینم همش دارم میدوم,ولی به هیچ جا نمیرسمفحتی یک بار اون زمین بازی رو دیدم!متروکه بود.ولی توی ذهن من همیشه پر از انسان بود.
عشق مگه حتما باید تو ازدواج خلاصه بشه؟!من نمیدونم واقعا چرا باید
انسان خودش رو,دیگری رو هم درگیر کنه.دوستی صد برابر ازدواج
شرف داره.
جمله دوست دارم جدای تمام معانی که تو براش نوشتی یه چیز دیگه هم داره و اون یعنی ارزش قائل بودن برای طرفت.همون احترام.
قربانت(گل)
جدی میگید؟
چشم…
به خدا چشم…
همین الان میرم…
ولی یک اعتقاد دار شاید امرو نه فردا نه….شاید برم تو یک زندگی اما آخرش ای هسا…مطمئنم…
شده دم مرگ….
هست پیشم…
چون دوسش دارم
مرررررررررررررسی میس اشک جمع شده خیلی خیلی خیلی
میس جان نمی دونم این چیزایی که می بینم عینیت داره یا ذهنیت………یک بحثی توی تناسخ و سرگذشت ارواح هست که میگه همه ما آدما یک روح حامی داریم شاید همون فرشته نگهبان باشه که من در حالت های نیمه هوشیار بین خواب و بیداری که می رم می بینمش……….یامثلا وقتی یک خواب تکراری رو از سال های کودکیت می بینی دیگه نمی تونه یک خواب معمولی باشه یک چیزیی که از زندگی قبلت با خودت آوردی مثلا من احساس می کنم که توی زندگی قبلیم توی دریا غرق شدم و مردم، چون یک ترس عجیبی از آب دارم و از بچگی یک صحنه توی دریا غرق شدنم رو به صورت خواب تکراری می بینم البته الا ن کمتر از این اتفاقا برام می افته چون ذهنم خیلی شلوغ و درگیره وبه سطح سوم و عمیق ذهنم نمی تونم برم خلاصه از این جور حرفا ………..
یک چیزی بگممم .توی قران جایی من به شخصه ندیدم(الان ژست این مفسرارو گرفتم) که تناسخ رد شده باشه .علمای دینی گویا ردش کردند اما قران نه.
همینکه خودشو از اون زیر میرا حتی به زحمت نشون بده کافیه .نیست؟
قضیه تناسخ را از لحاظ دینی نمیشه رد کرد چون در قرآن کریم بهش اشاره شده:
محققا دانستید جماعتی از شما که عصیان ورزیده و حرمت نبه را نگاه نداشتند آنان را مسخ کردیم و گفتیم بوزینه شوند.(آیه ۶۵ سوره بقره)
من به تناسخ اعتقاد دارم
میدونی؟ من فکر میکنم اگه این جریان تناسخ حقیقت داشت ( یا داشته باشه ) من چی بودم تو زندگی قبلی ام.
اول گفتم شاید یه درخت کنار تخت جمشید بودم، که موقع کار گذاشتن یکی از سر ستون های اونجا، بریده شده ام و زندگیم تموم شد. میتونست پایان خوبی باشه. چون بالاخره جایم رو داده بودم به یکی از گرانبها ترین آثار تاریخی. اما نه. به این نتیجه رسیدم که شاید روباه داستان شازده کوچولو بودم. اما نه روباه هم نبودم. آخه من رو که کسی اهلی نکرده بود! منم کسی رو اهلی نکردم…
دست آخر به این نتیجه رسیدم که گوساله بودم، بلکم گاو!
آخه میدونی؟
تنها وجه مشترکم با زندگی قبلی ام، همین گوسالگیه. شاید ظاهرش فرق کرده باشه،اما ماهیت همونیه که بود.
ژس به قول بزرگمهر حسین پور: " من گوساله ام " ( حالا بلکم گاو )؛
راستش به این نتیجه رسیدم که "در زندگی زخم هایی هست…"و کلا اینکه بهتره بیان نشن.ولی شرایطم منو وادار کرده باورش کنم چون مثل انعکاس صداییه که از همه جا می شنومش و نمی تونم خاموش نگهش دارم.یه تصویره پهناوره مثل اقیانوسی که تا به انتهاش نرسیدی هیچ انتهایی نداره.و من تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم پاروش بزنم با اینکه تنهاییش مثل "خوره"به جونم افتاده.
شنیدن صدات تمام کیف امروزم بود……
ای میس ای میس جهره ابی ات پیدا نیست….. بدو بیا توی مکث یه غزل نوشتم…بخونش…. ای میس..ای میس..چهره سرخت پیدا نیست….
نه دیگه انتخاب نکردیم فقط دیدیم راستش رفرنسش تا الان فقط این معلمهای دینی و اينا بودن الان يك جستجويي تو گوگل كردم اما تقريبا با اون چيزي كه من شنيده بودم فرق داشت و بيشتر به زماني مربوط ميشد كه ذرات انسان شهادت به وجود خدا دادند و اينا .باز ميگردم چيز ِ خاصي ديدم ميگم.
يه جايي نوشتم گم شد . اجازه ده باز بنويسم . خانم شانزه ليزه عزيز ، به نيمه گمشده باور داري ؟ باورش كن و بجو براي يافتنش .
شاد زي
میس جان من هیبنوتیزم نمی کنم دنبال این بودم که هیبنوتیزم شم برگردم به زندگی های قبلی که به دلایلی نشد…….ولی اتفاقاتی که تو زندگیم می افته منو به تناسخ معتقد کرده نمی دونم شایدم در اثر تلقین های کتاب های که خوندم ولی به هر حال اعتقاد داشتن به تناسخ بهتره تا اعتقاد نداشتن بهش…….البته نه اون تناسخ تحریف شده ای که توی هند بهش اعتقاد دارن میگه آدما می تونن سوسک و ملخ شن اون تناسخی خوبه که میگه ما اینقدر به این دنیا می آییم تا کامل شیم که دیگه به این دنیا بر نمی گردیم بعد می ریم به یک مرحله ای توی برزخ که استاد و حامی می شیم خلاصه از این جور حرفا ………
سلام.خوبید؟ اینبار نمیخوام بازم منبر برم اما میدونید که هندی ها به برگشت روح به عالم زندگی اعتقاد دارند و میگن اگه دفعه قبل خوب زندگی کرده باشه اینبار در قالب یک فرد پول دار و طبقه خوب بدنیا میاد اگر نه از طبقه پست ها میشه !! اینم بهانه ای هست برای آزار و اذیت مردم فقیر که مثلا دفعه قبلی که دنیا بودین کار بد کردین !
در مورد ازدواج و دوست داشتنش ….. راستش رو بخواهی همونطوری که مردا حق دارند چند زنی باشند اگر زنها هم تلاش کنند چند مردی باشند چی میشه !! از قدیم خانم ها به پایبند بودن و خواهنده بودن مشهور بودن . حالا اگه خانومی بیاد و بره چندتا شوهر کنه وای که چه جامعه بهم ریخته ای میشه. ایضا اگر مردا !! بجای هوس بازی خودشون بدنبال فراهم شرایط و زیر ساخت های مناسب برای ازدواج جوان ها باشند نیازی نیست مشکل ازدواج نکردن جوانها رو بهانه کنند و به فکر اینطور قضایا برند. تازه مگه جونا فقط خانومهاش میشند که با ازدواج مجدد با یک مرد متاهل مشکلشون حل بشه خوب پسرهای جون این وسط چکار باید بکنند؟ آیا فکری هم برای اینا کردند؟ نکنه همه رو میخواند به قزوین و شهرضا تبعید کنند ؟!!! جای بسی تاسفه ّ!! انگار همه مشکلات ما حل ش
ديروز يه كتاب خريدم كه كاملا در مورد همين موضوعي كه ميگه صحبت كرده
از ديروز تا حالا حسابي قاطي كردمو دارم به دروديوار ميخورم
جالب بود برام كه اين مطلب رو زدي .. اينكه اين چند روز نخونده بودمو الان خوندمش از همه باحال تر بود ،دلم ميخواست با يكي در اين مورد حرف بزنم
وااي آخه حالا يعني چي؟ يعني راست ميگن اين دكترا؟ نكنه من هم به سرنوشت دوستت مبتلا شدم و ديگه به همزادم نميرسم
:((
چششششم
ديروز يه كتاب خريدم كه كاملا در مورد همين موضوعي كه ميگه صحبت كرده
از ديروز تا حالا حسابي قاطي كردمو دارم به دروديوار ميخورم
جالب بود برام كه اين مطلب رو زدي .. اينكه اين چند روز نخونده بودمو الان خوندمش از همه باحال تر بود ،دلم ميخواست با يكي در اين مورد حرف بزنم
وااي آخه حالا يعني چي؟ يعني راست ميگن اين دكترا؟ نكنه من هم به سرنوشت دوستت مبتلا شدم و ديگه به همزادم نميرسم
:((
اره به نظر من که یک قلب مهربون خوب میدونه چطوری دفاع کنه.
چششششم