بخت و اقبال میس شانزه لیزه ، طبق روال عادی ، این بود که بعد از دیدن هر کاری در سالن سایه تئاتر شهر، یا انگشترش، یا دستبندش ، یا گوشواره اش گم شود ! همه ی خرت و پرت ها و زلمبو زینبو هایی که به خودش آویزان مکند تا برق بزند و بیشتر به چشم بیاید بعد از اتمام هر کاری در تاریکی تالارسایه گم میشود ، شاید چون هر بار که برای بازیگران در اتمام نمایش ، کف میزند به قدری هیجان زده میشود و با تمام وجود دست میزند که این خنزر پنزر ها ازش کنده میشود و این طرف و آن طرف پرت ،از بس خودش پرت و پلاست ! مثلا دسنبندش می افتد روی سر بازیگر اصلی کار یا ساعتش می افتد آن بالا روی پروژکتوری.. یا گوشواره اش مثل کرم میرود مثل زیر صندلی قایم میشود . قسم میخورد که زین پس هیجانات دل انگیز پر شور و حرارتی اش را قورت دهد و مثل یک مومیایی بر خورد کند …نع …. قسم میخورد که از این به بعد بدون دستبند و ساعت و گوشواره و گردن بند و انگشتر وارد تالار سایه شود . . . در سایه حتی روی چیزهای درخشان و براق هم سایه می افتد و همه چیز تیره میشود همه چیز مثل وهم مثل خیال میشود مثل سایه میشود مجاز میشود مثل خواب میشود .
دیشب میس شانزه لیزه رفته بود تا کاری تحت عنوان ( روال عادی ) یا ( Le circuit ordinaire) را ببیند ، نویسنده ی این نمایش ژان کلود کاریر است . حالا ژانکلود کی هست ؟
ژان کلود کارییر فیلمنامهنویس مشهور فرانسوی متولد نونزدهم سپتامبر ۱۹۳۱ میباشد. او همچنین در چندین فیلم نیز بازی کردهاست .او سردبیر مجلهٔ فمی است و در سال ۱۹۸۱ جز هیئت داوران جشنوارهٔ کن بود. کاریر همکاری طولانی مدتی با لوییس بونوئل داشت . همسر وی نهال تجدد نویسنده ایرانی و دختر مرحوم مهین تجدد یکی از پیشتازان عرصه نمایشنامهنویسی در ایران است. علاقه اصلی کارییر اقتباس از ادبیات است و بیشتر کارگردانهایی که دوست دارند از مشهورترین داستانهای تاریخ ادبیات اقتباس کنند به سراغ او میروند. او هر از دو سه سالی به ایران هم سفر میکند.
و برای توضیحات بیشتر ( این جا ) را کلیک کنید . کارگردان روال عادی : محمدرضا خاکی و بازیگران : مسعود دلخواه ، ایوب آقاخانی روال عادی را به شیوه ی کاملا عادی روی صحنه بردند ! شاید در نگاه اول حضور تنها دو بازیگر مرد غیر جذاب باشد ، یعنی تنها دوبازیگر مذکر میتوانند کار را طوری پیش ببرند که تماشاچی خمیازه نکشد ؟ ! ابتدا همچین پیش فرضی داشت میس شانزه لیزه ی دستبند گم کرده ! اما بعد از ده دقیقه از شروع کار به خودش گفت : ” خب چرا همچین نمایشنامه ای برای رادیو تنظیم نشده ؟ ” اما بعد از پانزده دقیقه متوجه شد چیزی که در میمیک بازیگران رخ میدهد، چیزی که در بازی بین نگاه آن ها اتفاق می افتد خیلی هیجانی تر از آن است که فکرش را میکرد، که البته برای درکش باید کمی از عامی بودن فرا رفت و کمی سنسورهای گیرنده را قوی تا بتوان فرستنده ها را جذب کرد . کمی خود را تربیت کرد . با دیدن این کار کمی خودتان را تربیت کنید . ( هر کس دوست دارد یک چک در کامنت برایم بگذارد )پس پیش فرض میس اشتباه از آب در آمده بود چون کار چیزی نبود که بشود تنها با صدا و شنیدنش در رادیو کشفش کرد . نمایش باید دیده میشد . هر چقدر زمان میگذشت تمام باور هایی که مخاطب از دیالوگ ها داشته بود شکسته میشد و رودست میخورد و این رودست خوردن یک جور حس کیفور شدن نابی را با خود میاورد که خاص است . نمایش در واقع ،بازپرسی پلیس کمیسر و مرد خبرچینی را نشان میدهد که با هم وارد گفتمان پیچیده ای میشوند ( البته در ابتدا این طور به نظر نمیرسد !!!) قطعا و صد در صد قطعا، هر کس(و نه هر ناکس ) از دیدنش قلبش به درد خواهد آمد، چون متاسفانه مضمون نمایش فقط به این بازپرسی به ظاهر ساده ختم نمیشود . روال پیچیده ی داستان به ما نشان میدهد که در هر سیستمی چه پیچیدگی هایی هست که ساده لوحانی مثل میس شانزه لیزه ،مثل تو مثل اون یکی، گولش را خورده اند ، مثل امیر کبیر مثل اوشین !!!!!چون ١٩٨۴ اورول یادمان داد که ثیاثت کثیف است . کثافتی که در این خبرچین سادومازوخیزم (مسعود دلخواه ) وجود دارد حقیقتی را که باید درس عبرتی باشد به خوبی (و در بعضی جاها با چاشنی جملات نوستالژیک وار) به مخاطبان نشان میدهد . کسانی که بازیچه ی سیستمی میشوند و گمان میکنند تا ابد در آن سیستم خواهند ماند و جاودانه اند و لاغیر که به گمان ژان کلود عزیز پلیس کمیسر ( ایوب آقاخانی ) در این نمایش نشانش میداد به زیرکی نمایش داده شد ، کمیسری که از ابتدا با “من اینم و این پستمه و این ها تحقیقمه و این میزم و.. میزم مال منه و همه زیر دستمن و من نه منم نه من منم “بازی اش را جلوی خبرچین اجرا میکند ، ناغافل دستش رو میشود و متوجه میشود با چه سیستم گردن کلفت پیچیده ای طرف هست و موقعیت ها برعکس میشود (خبرچینی که از لو دادن دچار حس لذت میشود ، همه کاره و کمیسر بیچاره میشود ) من و میس شانزه لیزه این کار را دوست داشتیم و کف صحنه ی شطرنج آن را هم . به امید اینکه وقت بگذارید بروید ببینید که دو سه تا کار خوب در فصل جوش و داغ تابستان اجرا خواهد شد . این کار را ببینید تا در دیالوگ ها حرف هایی که نتوانستیم حتی توی دفترچه خاطراتمان بزنیم را در اوج شهامت از دهان بازیگران بشنویم . بعد هم برای گروه دست بزنیم و مواظب دستبندهایمان باشیم .
اولش خوابالو شدم
ولی برام جالب شد که محوای ِ حرف ِ دوتا آدم یهو خوابو از سرم پروند
"……… ها میزارن همیشه جنایتا و دروغای بزرگی که بهشون نسبت داده میشه از طرف ِ اونا بی جواب بمونه و اذهان خسته از تکررشون بی توجه بشن "
سلام ميس جانم
ممنون از اينكه لااقل يك نفر هست كه نظر واقعيش رو درباره يك كار بگه و نترسه.
هميشه شاد و شجاع باشي
سلام ميس شانزه ليزه
از خواندن اين نقد لذت بردم.
با اجازه شما را در وبلاگم لينك ميكنم
خوش باشي
حرفهاتون رو قبول دارم ….هنر همیشه زیبا نیست ولی همیشه هم نازیبا نیست …..قبول داری که ما زشتش کردیم آن کسانی که با ماشین پول سازی اشتباهش گرفتند کثیفش کردند ؟؟؟؟؟؟هر گاه ذهن مطلق به هنر میبینم عذاب میکشم….چه ذهنیت مطلقی؟؟؟همین که همه و همه و بیشتری ها بر این عقیده اند که هنر کثیف….زشت…بد….هرزه است منظورم با شما نیست چون شما مطلق نیستی…..من واقع بینم ….دختر جوان رویا پرداز هم نیستم چون خیلی زود بزرگ شدم….آمدم تا نیمه ی پر لیوان را از هنر نشان دهم….من کم هنری ها را نمیشناسم….زیاد هم نه!ولی نا مردی نیست که بگوییم که هنر بد است؟ من میگویم هنر زیباترین عنصر جانبخش روح آدمیست ولی…..ولی بعضی ها خرابش کردند به بدی کشاندنش…..ولی من و تو و عاشقان هنر میتوانیم حداقل هلاله ی دور جایگاه خودمان را زیبا و تمییز عین همان ذات اولیه ی هنر نگه داریم نمیتوانیم؟؟؟؟؟؟؟
سلام. یکی از نمایش های خوب اجرا شده در سال ۸۹ بود. بازی مسعود دلخواه نسبت به ایوب اقاخانی حسی تر و طبیعی تر و مسلط تر به نقش بود. البته من اجرای روزهای اولیه را رفتم.
سلام . يكي از تئاتر هاي خوب اجرا شده رد سال ۸۹ بود. بازي مسعود دلخواه نسبت به ايوب اقاخاني حسي تر و طبيعي تر بود. البته من اجراي روزهاي اول رو ديدم.
اولش خوابالو شدم
ولی برام جالب شد که محوای ِ حرف ِ دوتا آدم یهو خوابو از سرم پروند
"……… ها میزارن همیشه جنایتا و دروغای بزرگی که بهشون نسبت داده میشه از طرف ِ اونا بی جواب بمونه و اذهان خسته از تکررشون بی توجه بشن "
حتما کارو میبینم چطور این قدر زود رفتید دیدید شما همیشه میگفتید تئاتر اجرای آخرش خوبه . ؟
سلام ميس جانم
ممنون از اينكه لااقل يك نفر هست كه نظر واقعيش رو درباره يك كار بگه و نترسه.
هميشه شاد و شجاع باشي
سلام ميس شانزه ليزه
از خواندن اين نقد لذت بردم.
با اجازه شما را در وبلاگم لينك ميكنم
خوش باشي
حرفهاتون رو قبول دارم ….هنر همیشه زیبا نیست ولی همیشه هم نازیبا نیست …..قبول داری که ما زشتش کردیم آن کسانی که با ماشین پول سازی اشتباهش گرفتند کثیفش کردند ؟؟؟؟؟؟هر گاه ذهن مطلق به هنر میبینم عذاب میکشم….چه ذهنیت مطلقی؟؟؟همین که همه و همه و بیشتری ها بر این عقیده اند که هنر کثیف….زشت…بد….هرزه است منظورم با شما نیست چون شما مطلق نیستی…..من واقع بینم ….دختر جوان رویا پرداز هم نیستم چون خیلی زود بزرگ شدم….آمدم تا نیمه ی پر لیوان را از هنر نشان دهم….من کم هنری ها را نمیشناسم….زیاد هم نه!ولی نا مردی نیست که بگوییم که هنر بد است؟ من میگویم هنر زیباترین عنصر جانبخش روح آدمیست ولی…..ولی بعضی ها خرابش کردند به بدی کشاندنش…..ولی من و تو و عاشقان هنر میتوانیم حداقل هلاله ی دور جایگاه خودمان را زیبا و تمییز عین همان ذات اولیه ی هنر نگه داریم نمیتوانیم؟؟؟؟؟؟؟
سلام ممنونم که اومدی …عزیز دل در قسمت برنامه های انجمن تمام اهدافمون توضیح داده شده ولی این وبلاگ تازه تاسیس و برای کامل کردن و رسیدن به همه ی اون اهداف وقت زیادی لازمه پس ممکنه که بسیاری از برنامه ها رو نتونی هنوز به طور ملموس مشاهده کنی ….
سلام جناب میسِ عزیز. تو وبم یه پست گذاشتم به اسم "من و آشنایان اینترنتی"
راجب ۹ نفر از آشناهای اینترنتیم که شخصیت جذاب و جالبی دارن از نظر من نظرم رو نوشتم کامل. از شما هم نوشتم استاد. البته آشناییِ اینترنتی من با شما یک طرفست. چون من وب شما رو مو به مو خوندم ولی شما وقت نکردی وب من رو مطالعه کنی. به هر حال تو این نوشتم کلی تمجید و تعریف کردم. البته با کمی "انتقاد" از تک تک این ۹ نفر که جزوشانید.
تو پنج پست جداگانه پست نوشتم این نوشته ام رو و نوشته ام راجب شما در پست "دوم" هست و خوشحال میشم سر بزنی و اگه هم احیانا خواستید منت بزاری کامنت بزاری باید زیر "پست پنجم" کامنت بزارید. بقیه پست ها کامنتاش بسته شده تا تیکه تیکه نشه کامنت های این ۵ پستِ هم زمان……
منتظرم استاد……
یا علی مدد
یادم آمد خانوم مهرخ افضلی ساعت ۱۱:۳۰ از رادیو جوان پخش می شد.
سالهاست از رمان تا نمایشو گوش می دم البته بیشتر موقعی که سرگرمه درسم ،آخرین نمایشی که یادمه دایی وانیا اثر چخوف بود با کارگردانی آقای زنجانپور خیلی قشنگ بود یکماه پیشم این اثر چخوف رو بصورت فیلم شبکه ۴ به طور افتضاحی(بی سر وته .پر از سانسور)از برنامه سینما ماورا پخش کرد ؛هیچ وجدان ندارن.اون برنامه هم که چند سال پیش آقای شهرستانی وخانمه (همین الان اسمشون یادم رفت)دو نفری اجرا می کردن خیلی باحال بود؛داستانهای گرتسیادلدا(یا تا) یادش بخیررفتم تو اون روزهای شیرین…
حتما کارو میبینم چطور این قدر زود رفتید دیدید شما همیشه میگفتید تئاتر اجرای آخرش خوبه . ؟
ميس جانم نگفتم بياي منو بخووني اعصابت داغوون شه عزيز
من فراز و فرودهام زياد شده. كمي حساستر شده ام همين.
اونقدر قوي تر شده ام كه خودم هم تعجب مي كنم. بهتر باشه بگم پوست كلفت تر. ولي يك جمله محشر داره هرمان هسه اول دميان كه من ديوونشم :
من فقط مي خواستم همانطور كه در كنه وجودم هستم زندگي كنم . و اين كار چقدر سخت بود.
منم همينو مي خوام فقط ، دروغ نگم ؛ فيلم بازي نكنم؛ از آدمهايي كه نمي پسندم فاصله بگيرم و كارايي كه خودم دوست دارم انجام بدم . همه اينا خيلي سخته ولي مي ارزه.
عشق رو هم تجربه كردم اونقدر پرشور كه تمام جان شيفته ام رو خالي كرد. بسيار منطقي تر شده ام ولي حق بده تو اين روزگار وانفسا گاهي هر از گاهي، آدم دلش بخواد مثل كوه هاي يخي قطبي فرو بريزه تو آب سرد اقيانوس و ناپديد بشه.
معذرت از زياده گويي.
دوستت دارم خيلي زياد دوست كهكشاني من
مرسی عزیزم.
رادیو که گوش می دم ولی چند وقتیه کمتر شده(در گیرم) ولی زمستان که درس می خواندم هر شب برنامه های رادیو فرهنگ از نمایش شب گرفته تا پنجره ای رو به آسمان رو گوش می دادم جمعه ها هم جمعه با تئاتر و…واقعا لذت می بردم.گفتید منظورتان من نبودم منم به خودم نگرفتم ولی بگم اگه پول داشتم اول از همه کتابهایی که دوست دارم می خریدم وحتما بعدش خرجه هنر می کردمدوستتون دارم
طبق روال عادی که تو تئاتر را نقد کردی و من هم که نمایش رو میروم و مطابقت میدهم و لذت میبرم.حالا که بحث سالن شد این رو بگم که هیچ کدامشان جای کارگاه نمایش رو در قلب من نمیتونند بگیرند.جایی که میشود وقتی از بازی بازیگری خوشت میاید سرت را جلو بیاوری و او را ببوسی.
دست بند ها میایند ولی نمایش دوباره تکرار نمیشود,ارزشش را دارد.
زنده باشی(گل)
سلام میس جون.
من که تهران زندگی نمی کنم تا بتونم ببینم خیلی دوست دارم یه تئاتر خوب ببینم اگه ارشدتهران قبول بشم(۵۰ تا۶۰ درصد احتمال داره) حتما سر می زنم وحتما اون دور وبرا دنباله شما می گردم.فعلا این حسم رو به تئاتر (دوست داشتن)رو با خواندن دستنوشته های شما تامین می کنم.
درود بر شما میس شانزه لیزه.خیلی کارت درسته و من نمیدونم جطور تاحالا به وبت نیومده بودم امروز تو وب آقای حسنی ادرس لینکتو دیدم و از اونجایی که منم عاشق پاریسم گفتم یه نگاهی به وبت بندازم. آگه دوست داشتی حتما یه سری به وبم بزن مطمئنم خوشت میاد!؟!!منتظرتم
خداییش قیافه ای داره با اون به قول شما زلم زیمبوها…و باقی برای بقا
درود بر شما میس شانزه لیزه.خیلی کارت درسته و من نمیدونم جطور تاحالا به وبت نیومده بودم امروز تو وب آقای حسنی ادرس لینکتو دیدم و از اونجایی که منم عاشق پاریسم گفتم یه نگاهی به وبت بندازم. آگه دوست داشتی حتما یه سری به وبم بزن مطمئنم خوشت میاد!؟!!منتظرتم
یادم باشه این دفعه که رفتم اونجا ببینم کدوم یکی از خانمها زلم زیمبو بیشتر داره که موقع بیرون اومدن هم چک کنم و پیدات کنم و به هم لبخند بزنیم تو هم اگر دوست داشتی حواست به خانم چادری ها باشه
محکومیت ؟ ولش کن … سعی میکنم تابستون دیگه بهانه ای برای ندیدن نداشته باشم …
تابستون من هنوز شروع نشده !
خداییش قیافه ای داره با اون به قول شما زلم زیمبوها…و باقی برای بقا
اگه میس به خودش از این خنزر پنزرا آویزون نکنه و اونا رو گم و گور نکنه که دیگه میس نیستش ! نه ؟
و باز هم تاتر و باز هم محکومیت من به ندیدن ! عادت می کنیم !