
رمان «بخاطر یک پیاله چای » منتشر شد .
غمزه ، شاعر و نویسنده ای ست که از زندگی شلوغ شهری به روستا پناه برده تا زندگی جدیدی را آغاز کند ، غمزه در روستا قالی بافی می کند و با مردم روستا اُخت میشود تا روزی از روزها در این مسیر زندگی با مزدک خان ، صاحب یک گله اسب آشنا میشود . چهره ای که خاطرات گذشته ی غمزه را زنده می کند .
غمزه هر بار صاحب گله را میبیند به او قالیچه ای همراه با نامه میدهد و امیدوار است یک روز با مرد مورد علاقه اش یک پیاله چای بنوشد اما مدام با رفتار تحقیرآمیز او رو به رو میشود .
شبِ یلداست ، غمزه خواب میبیند که به یک اسب تبدیل شده است و مردی با نعل داغ بدنش را میسوزاند ، بعد از اینکه از کابوسش بیدار میشود سراغ خواب گزار روستا میرود تا تعبیر خوابش را بداند اما . . .
در این رمان مرزبندی طبقاتی ، انکار هویت و نقش کلام عاشقانه ی زنانه ، نادیدن گرفتن شدن ساحت انسانی ، رابطه ای نابرابر با تحقیر پنهان و حذف هویت آدمی ، دست پایین گرفتن انسان ، شعر و احساسات به واسطه ی خودشیفتگی و عشق یک سویه و ویرانی در بستر روستا نمایش داده میشود .
در این رمان نامه های شاعرانه ی غمزه به مزدک خان به صورت صوتی در دسترس مخاطب است .

بخشی از رمان به خاطر یک پیاله چای :
” . . . دلم میخواهد همین جا بیفتم توی بغلش جان بدهم . دردِ ساق هایم بیشتر از حدِ توانم است ، درد میان ِقفسه ی سینه ام هنوز شعله ور است . از زخمی که هیچ ردی ازش نیست رنج می کشم ، از طنابی که بهش بسته نبودم پایم درد می کند . من توی توپ های رنگی نخ قالی خوابیده بودم . خواب دیدم اسبی هستم در آخوری ، مردی شبیه مزدک خان با نعل داغم می کند . پوستم کز میخورد . وَر میاید و گوشتم میزند بیرون . مزدک خان میخندد . توی آخور تنهایم میگذارد و میرود . گریه میکنم و سرم را توی دامن قسم خانم میگذارم . بلند بلند میگویم :” بگید تعبیرش چیه ؟ جونم به لبم رسید . انگاری من اون اسبم که هنوز توی خواب داره از دردِ خرد شدن سرش رو ، گردنش رو چپ و راست میکنه مثل آونگ . . . سرگیجه دارم . چه م شده قسم خانم جان . وسط قلبم نعل داغ گذاشتن انگار !؟”
–
نشر آفتابکاران رمان بهخاطر یک پیاله چای نوشته ی ساناز سیداصفهانی را منتشر کرد .
ویراستار : سحر بکائی
صفحه آرا : مریم نطقی طاهری
طرح جلد : تبسم غبیشی
.
.
با تشکر فراوان ا

سانازسیداصفهانی
–
جزیره در کهکشان