یکشنبه , ۲ دی ۱۴۰۳

دیوانه از قفس پرید

نه !

انگار مردم دوست دارند تو بهشون دروغ بگی . . . خودت نباشی . . . بعد خیلی ها هم اصلا قدرت درک موقعیت و شناخت انسان رودر رو شون رو ندارن هی چرند میگن .نه ! بعضی ها آدم بشو نیستند . . . این به ژن و اصل و نسبشون هم بر میگرده ها . . . ذات خراب رو با هیچ چیز نمیشه درست کرد .

من این روزا باید میرفتم به داد سرم میرسیدم و یه سری کرتن و دوا بهم اضافه شد و حسابی روی هوام و نمیدونم چی به چیه . . . تنها میرم دکترامو . لوس نیستم . با این جثه ی نحیفم خیلی احساس گردن کلفتی میکنم . . . اما همیشه یه ترسی تومه . . . همیشه فکر میکنم بهم میکن تو با سرطان- تومور-ایدز-پارکینسون میمیری . . . دکتر وقتی اوضاع و احوالم رو پرسید میگفت سر در نمیاره چون من خیلی با شیفتگی داشتم از مرضم مثل یه اتفاق پیچیده ی قرن حرف میزدم . . . همین جا از اون چند تا دوستی که دیده بودند یه مدته پنچرم و میدونستن کی از مطب میام بیرون و باهام تماس گرفتن ممنون … خلاصه بعدش رفتم پیش یکی از دوستهام و شب هم شام با هم خوردیم و برگشتم که سریع اسمارتیزهای جدیدی که بهم داده شده رو بخورم . . . صبحش هم یکی از دوستهام اومد پیشم و خیلی از شکل و شمایل ما ناراحت شد و گفت :” شبیه سنجاق قفلی شدی! ” یه شلوارمخمل صورتی که بالاش کش داره و پایینش خیلی گشاده تنم بود و یه رکابی سیاه و موهام هم به میرزاکوچک خان میگفت زکی . به دوستم گفتم بیا بریم پشت بوم سیگار بکشیم ، گفت باشه . از روی لباس هام یه پالتوی بلند پوشیدم که یقه اش مثل یقه ی ملکه الیزابت میاد بالا . و با اون شمایل رفتیم پشت بوم جایی که الان میزییم . به محض ورود به پشت بوم صدای درامز باحالی من رو از خود بی خود کرد پسر همسایه مون یکی از اتاق های اون جا رو به خودش اختصاص داده و درامزی میزن بیا و ببین . سیگارم رو روشن کردم و با وجود اینکه شل بودم با حرکات ریتمیک روی پشت بوم دانسی کردیم بیا و ببین . دوست بنده که در دل عقل بنده رو نابود شده تصور کرده بود نشسته بود و نگاه میکرد . . . تهران زیر پام بود و توچال رو به روم . آسمون بالای سرم . . . داشتم رها و آزاد حرکات ریتمیک رو با صدای درامز میومدم ….ممکن بود خیلی ها ببیننم …ممکن بود فکر کنن یه دیونه است که از قفس پریده .برام مهم نبود . . . اما لذت بخش بود …یک لحظه فکر کردم کاش تئاتری اجرا بشه که تماشاچی هاش بالا روی صندلی بشینند و بازیگراش پایین باشند . یعنی یه جایی مثل پشت بوم رو طوری دورست کنند که …..اصلا بیخیال . . .

حالا بگذریم . . .

من به عنوان کسی که زیر نقاب میس شانزه لیزه دارم این جا زندگی میکنم . . . با خیلی از دوستانی که لینک کردم از نزدیک آشنا هستم و خیلی بیشترشون نع . باید اعتراف کنم از اون جایی که خودم فکر میکنم خیلی ساده و احمق و ابلهانه در رفتارهام پیش میرم، بی پروا میخندم و یا در صدام چیزی رو سانسور نمیکنم اکثر دوستان به بنده لطف دارند ، اما زمان میگذره و به تو نشون میده که در واقع از تو استفاده ی ابزاری شده و به تو خیلی نگاه پایینی شده ، گاهی انتظار یه کار کوچولو داری که یه دوست برات کنه و اون با وجود اینکه خودت بهش میگی …ببین….هی حواست به من این روزا باشه….اصلا  اهمیت نمیده ….و فکر میکنه داره گوشه ای از شخصیت خودش رو نشون میده . من ناراحت میشم . راستشو بگم . عمیقا از اینکه بعضی ها فکر میکنن من از ماه افتادم روی زمین و هیچ ناراحتی ندارم و واسه دلقک بازی و مشاوره ساخته شدم بدم میاد . از اینکه کسایی که دوستشون دارم بهشون بی اعتماد بشم…اوه اوه …دیگه بی اعتماد شدم .تموم شد رفت پی کارش.

در ضمن من این جا مطلب میذارم در مورد تئاتر- خودم- کتاب( گاهی ) – داستان های میس مینویسم و هر وقت بحث کمی تخصصی میشه بعضی ها خیلی غیبت دارن . عب نداره . . . من به زور و با میخ نمیتونم توی سر سنگی یه کسی هنر تئاتر رو بکوبونم اما اون ها هم توقع بیا به روزم کامنت بذار رو نداشته باشند . دلم میخواد کفشامو در آرم و یه شنای حسابی برم و سر همه ی کسایی که بغضم رو در آوردند زیر آّب کنم .

 

مسابقه

عکسی که مشاهده میکنید متعلق به چه کسی است ؟

* در پست بعد به معرفی وی خواهم پرداخت (امیدوارم مثل تبلیغات و معرفی هایی که قبلا کردم پشیمون نشم ) (کنایه ای بود برای کسایی که ازشان رنجیده ام )) 

پاسخ خود را در کامنت دونی بگذارید تا من ببینم . لطفا تو رو خدا خصوصی هم نگذارید .

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۳۵ نظرات

  1. سلام
    من كه جواب سوال رادرست گفتم در ضمن متهم شدم به گرفتن سكه و شما تاتونستي سعي كردي تحقيرم كني(البته موفق نشدي)جايزم چي ميمنتظرمنتظر

  2. میل رو برات فرستادم.

  3. سلام
    مطلبی از شما در باره هلاکویی خواندم که بسیار جالب بود.
    مطلبی در وبلاگم دارم در همین زمینه به نام " خانم جلسه ای و …"
    نظرتان را در این باره می خواستم.
    شاد باشی

  4. میس عزیز
    من فقط تو رو از وبلاگت میشناسم و اینم خوبه ها ولی خیلی دوست داشتم که ازنزدیک هم می شناختمت و حداقل یه نخ سیگار با هم می کشیدیم چشمک  بیشتر وقتا خیلی می فهممت! اینا که گفتم شاید در عمل نتیجه ای نداشته باشه ولی خوب برا من داره چون بعد از مدتها خوندن وبلاگت اونی رو که دلم می خواستو بهت گفتم… چشمک

  5. فکر می کنی واسه چیه این روزا آهنگ "شهر لغزان" گروه ۱۲۷ رو هی گوش می دم؟! باهاش زیاد داد می زنم : بیزارم از همتووووون….
    از این دیوونگی ها زیاد دارم. زیااااااد….
    نشناختم این آقاهه رو.

  6. بابا حالا چرا بهت بر خورده؟درسته ما گفتیم پست های  تخصصی ات سنگینه و حالیمون نمیشه ولی مهم نیست چون از خوندنش لذت میبریم…………….خیلی چیزا تو این دنیا هست که ما نمیفهمیمشون ولی چون با روح آدم ارتباط برقرار میکنن لذت بخشه تئاتر هم یکی از اوناست.چرا حالا با میخ می خواهی بکوبی توسر ما……..اونقدرا هم نفهم نیستیم……چشمک

  7. سلاملکم سلاملکم! چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود اوههههههه چقدر عقب موندم از پستهای به روز شده ات، وقتی اینترنتم تموم بشه و آی اس پی الاغ هم شارژ آفلاین نداشته باشه و باس پاشی بری تا اونجا شارژ کنیش و من هم یه تنبل به تمام معنا! با کلی گرفتاری!! ( هر کی ندونه فک میکنه ۷ سر نون خور دارم! 🙂 ) میشه اینهمه دوری از فضای مجازی، هنوز هم که مثل نقل و نبات داری قرص میخوری و میری تو هپروت؟ گاهی فکر میکنم مثه مازوخیستا از درد کشیدنات لذت می بری!! باس اسمتو میذاشتی یک درد شیفته! اتفاقن این رفتار صریح و بی پرده خودش یه فیل ترینگه واسه دوستای بی خودی!! من یه دوست دارم که از همکلاسی های دوران ابتدایی، هیچ وجه اشتراکی با هم نداریم! تنها چیزی که باعث شده این همه مدت باهاش دوست بمونم صداقتش بوده هرچیزی که تو کله پوکش باشه رو سریع بیان میکنه رک و راست! رفتارش هنوز با من عین همون دوران مدرسه ابتداییه! عین یه بچه، شاید از نظر دیگران یه احمق باشه ولی من این بی پیرایگی و بی غل و غشی رو دوست دارم.خوبی میس جان؟ دلم برات یه ریزه شده بود، در مورد این عکس پایین هم احساس میکنم عکس آقای "ف" باشه. امیدوارم درست حدس زده باشمگل

  8. سلام
    من كه جواب سوال رادرست گفتم در ضمن متهم شدم به گرفتن سكه و شما تاتونستي سعي كردي تحقيرم كني(البته موفق نشدي)جايزم چي ميمنتظرمنتظر

  9. میل رو برات فرستادم.

  10. سلام
    مطلبی از شما در باره هلاکویی خواندم که بسیار جالب بود.
    مطلبی در وبلاگم دارم در همین زمینه به نام " خانم جلسه ای و …"
    نظرتان را در این باره می خواستم.
    شاد باشی

  11. کش آمدم
    این همه اومدم اینجا دوباره جواب سوالت را دادم و الان میبینم که کامنت با ارزشم مفقود شده است.(شکلک عجبا)
    دوباره مینویسم:
    اول اسم این آقا "ش" نیست؟!(این رو عوض کردم/نیشخند/)
    عرض کنم که دعوتی دوستانه خواهد بود,نه رسمی نه کاری و نه چیز دیگه ای.
    سوال دارم: نمایش ۱" دقیقه سکوت" یا "کا" رو دیدی؟؟
    (گل)

  12. میس عزیز
    من فقط تو رو از وبلاگت میشناسم و اینم خوبه ها ولی خیلی دوست داشتم که ازنزدیک هم می شناختمت و حداقل یه نخ سیگار با هم می کشیدیم چشمک  بیشتر وقتا خیلی می فهممت! اینا که گفتم شاید در عمل نتیجه ای نداشته باشه ولی خوب برا من داره چون بعد از مدتها خوندن وبلاگت اونی رو که دلم می خواستو بهت گفتم… چشمک

  13. فکر می کنی واسه چیه این روزا آهنگ "شهر لغزان" گروه ۱۲۷ رو هی گوش می دم؟! باهاش زیاد داد می زنم : بیزارم از همتووووون….
    از این دیوونگی ها زیاد دارم. زیااااااد….
    نشناختم این آقاهه رو.

  14. سلام
    مگه ما چندتاانیشتین داریم مگه ما چندتاملاصدارا یا بوعلی داریم نوابغ را همه میشناسند مگه میشه این مرد بزرگ را نشناخت
    ایشان فخرالافاق,صدرالعلما,معظم المقام,نافذالکلام ,جامع الابعاد
    منورالبصر,عمیق النظر,کثیرالحسن مستجباب الدعوه,صاحب الجمال طویل السیبیل …ستاره شرقی,شهرام میرشکاک تشریف دارند

  15. بابا حالا چرا بهت بر خورده؟درسته ما گفتیم پست های  تخصصی ات سنگینه و حالیمون نمیشه ولی مهم نیست چون از خوندنش لذت میبریم…………….خیلی چیزا تو این دنیا هست که ما نمیفهمیمشون ولی چون با روح آدم ارتباط برقرار میکنن لذت بخشه تئاتر هم یکی از اوناست.چرا حالا با میخ می خواهی بکوبی توسر ما……..اونقدرا هم نفهم نیستیم……چشمک

  16. وقتي بحث بين آدمها و خصوصياتشونه ، ميشه يه بحث تخصصي ! من دخالت نمي كنم . اون آقا را هم نمي شناسم

  17. سلاملکم سلاملکم! چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود اوههههههه چقدر عقب موندم از پستهای به روز شده ات، وقتی اینترنتم تموم بشه و آی اس پی الاغ هم شارژ آفلاین نداشته باشه و باس پاشی بری تا اونجا شارژ کنیش و من هم یه تنبل به تمام معنا! با کلی گرفتاری!! ( هر کی ندونه فک میکنه ۷ سر نون خور دارم! 🙂 ) میشه اینهمه دوری از فضای مجازی، هنوز هم که مثل نقل و نبات داری قرص میخوری و میری تو هپروت؟ گاهی فکر میکنم مثه مازوخیستا از درد کشیدنات لذت می بری!! باس اسمتو میذاشتی یک درد شیفته! اتفاقن این رفتار صریح و بی پرده خودش یه فیل ترینگه واسه دوستای بی خودی!! من یه دوست دارم که از همکلاسی های دوران ابتدایی، هیچ وجه اشتراکی با هم نداریم! تنها چیزی که باعث شده این همه مدت باهاش دوست بمونم صداقتش بوده هرچیزی که تو کله پوکش باشه رو سریع بیان میکنه رک و راست! رفتارش هنوز با من عین همون دوران مدرسه ابتداییه! عین یه بچه، شاید از نظر دیگران یه احمق باشه ولی من این بی پیرایگی و بی غل و غشی رو دوست دارم.خوبی میس جان؟ دلم برات یه ریزه شده بود، در مورد این عکس پایین هم احساس میکنم عکس آقای "ف" باشه. امیدوارم درست حدس زده باشمگل

  18. اول اسم ایشون "ج" نیست؟!
    اگه نه که دیگه نمیشناسم.
    دعوت نامه ای دوستانه خواهد بود,نه رسمی نه کاری و نه چیز دیگه ای.
    سوال دارم:نمایش "1 دقیقه سکوت" یا "کا" رو رفتی؟؟

  19. سلام
    همین امروز با وبلاگتون ، اون هم با دو مطلب تون در مورد نمایش شبی که راشل از خونه رفت و فیلم Head on فاتح آکین آشنا شدم.

    اول در مورد Head on :

    این فیلم نیاز انکار ناپذیر هنجارشکنی و وجود اون در ضمیر خودآگاه یا نا خودآگاه انسان رو به تصویر می کشه. به همین دلیل هم هر کسی از این فیلم خوشش میاد .

    دوم در مورد نمایش شبی که راشل … :

    منم با نظر شما در مورد این نمایش موافقم . منم بدون هرگونه پیش آگاهی یا پیش فرضی وارد تالار مولوی شدم. اون هم به این دلیل که اولین اثری از کرگ لوکاس بود که در ایران ترجمه و اجرا می شه.
    آره .منم حدس زدم یه بخش مهمی از متن خورده شده و جای خالیش هیچ طوری پر نشده. پرداخت کاراکترها یا واقعا در متن کمرنگن یا در دراماتورژی آقای نعیمی، حال به هر دلیلی که یا زمانش کوتاه تر بشه یا از فرم آمریکایی، ایرانیزه بشه.
    صحنه ی فانتزی آخر هم  منو خیلی یاد صحنه ی آخر نمایش ۱۱/۱۱ انداخت . نظرت چیه ؟

    دوست داشتی طرفای منم بیا.
    اراد تمند : ناجورها

  20. هر کی هست به نظر خیلی دفرمه میاد.فامیلتونه؟!!!!

  21. این آقا سیامک صفریه؟

  22. دیدی کیانیان چی نوشته بود راجع به تو توی شرق؟

  23. اگه ديديش بهش بگو ابوذر خيلي سلام رسوند . خيلي زياد . نشناختمش ها !‌ ولي اگه ديديش بهش بگو  : گرگ هنوز به سيب ؛ به ماه ، مي نگرد

  24. من از روحیه و رقصهای لذت بخشانه ای که از تو سراغ دارم تعجب میکنم که چرا اینهمه قرص اخه…در ضمن امیدوارم من جز او دسته نباشم که کله ام را بخوایی بکنینیشخند

  25. چه حالی کردین پشت بوم.
    والا میس جان من جزو مخاطب پوپولیستی تو هستم و زیاد از تئاتر و این حرف ها سر در نمی آرم هر چند تو مخمه برم کلاس بازیگری تئاتر ولی هنوز تو بحرش نرفتم ولی میرم. به جان بچم راست می گم می رم!
    در مورد این یارو هم که عکشسو گذاشتی عرض کنم والا یه جور هایی شبیه توست! البته به نظرم اگه تو هم سیبیل بگذاری اینجوری میشی.  حالت نگاهش مثل توست!( ببخشید از مخاطب عامه فهمیه رحیمیسم بیشتر از این نباید انتظار داشته باشی ) در ضمن یه پیغام خصوصی هم برات گذاشتم چون گفته بودی پیغام خصوصی کسی برات نگذاره . با اخلاقیات من هم که یه نمه آشنایی یه کوچولو ناسازگارم . البته این نوید میدم که دارم میرم تازگی ها پیش روانکاو و انشاالله خوب میشم. دیگر ملالی نیست جز دوری شما ….. یاشی یسوز!!

  26. سلام
    همین امروز با وبلاگتون ، اون هم با دو مطلب تون در مورد نمایش شبی که راشل از خونه رفت و فیلم Head on فاتح آکین آشنا شدم.

    اول در مورد Head on :

    این فیلم نیاز انکار ناپذیر هنجارشکنی و وجود اون در ضمیر خودآگاه یا نا خودآگاه انسان رو به تصویر می کشه. به همین دلیل هم هر کسی از این فیلم خوشش میاد .

    دوم در مورد نمایش شبی که راشل … :

    منم با نظر شما در مورد این نمایش موافقم . منم بدون هرگونه پیش آگاهی یا پیش فرضی وارد تالار مولوی شدم. اون هم به این دلیل که اولین اثری از کرگ لوکاس بود که در ایران ترجمه و اجرا می شه.
    آره .منم حدس زدم یه بخش مهمی از متن خورده شده و جای خالیش هیچ طوری پر نشده. پرداخت کاراکترها یا واقعا در متن کمرنگن یا در دراماتورژی آقای نعیمی، حال به هر دلیلی که یا زمانش کوتاه تر بشه یا از فرم آمریکایی، ایرانیزه بشه.
    صحنه ی فانتزی آخر هم  منو خیلی یاد صحنه ی آخر نمایش ۱۱/۱۱ انداخت . نظرت چیه ؟

    دوست داشتی طرفای منم بیا.
    اراد تمند : ناجورها

  27. هر کی هست به نظر خیلی دفرمه میاد.فامیلتونه؟!!!!

  28. این آقا سیامک صفریه؟

  29. دیدی کیانیان چی نوشته بود راجع به تو توی شرق؟

  30. اگه ديديش بهش بگو ابوذر خيلي سلام رسوند . خيلي زياد . نشناختمش ها !‌ ولي اگه ديديش بهش بگو  : گرگ هنوز به سيب ؛ به ماه ، مي نگرد

  31. من از روحیه و رقصهای لذت بخشانه ای که از تو سراغ دارم تعجب میکنم که چرا اینهمه قرص اخه…در ضمن امیدوارم من جز او دسته نباشم که کله ام را بخوایی بکنینیشخند

  32. چه حالی کردین پشت بوم.
    والا میس جان من جزو مخاطب پوپولیستی تو هستم و زیاد از تئاتر و این حرف ها سر در نمی آرم هر چند تو مخمه برم کلاس بازیگری تئاتر ولی هنوز تو بحرش نرفتم ولی میرم. به جان بچم راست می گم می رم!
    در مورد این یارو هم که عکشسو گذاشتی عرض کنم والا یه جور هایی شبیه توست! البته به نظرم اگه تو هم سیبیل بگذاری اینجوری میشی.  حالت نگاهش مثل توست!( ببخشید از مخاطب عامه فهمیه رحیمیسم بیشتر از این نباید انتظار داشته باشی ) در ضمن یه پیغام خصوصی هم برات گذاشتم چون گفته بودی پیغام خصوصی کسی برات نگذاره . با اخلاقیات من هم که یه نمه آشنایی یه کوچولو ناسازگارم . البته این نوید میدم که دارم میرم تازگی ها پیش روانکاو و انشاالله خوب میشم. دیگر ملالی نیست جز دوری شما ….. یاشی یسوز!!