یکی از نصایحی که همیشه به میس شانزه لیزه میشود این است که ، خودش نباشد ، اگر کسی را دوست دارد به روی مبارکش نیاورد ، اگر کسی به او ر..د او هم به آن بر..ند ، اگر از مزه ی چیزی خوشش آمده به روی خودش نیاورد و بگوید ” میشد بهتر از این هم باشه ” ، خلاصه برای کسی تره هم خورد نکند چون همیشه از رک بودنش چاقو خورده و پنداری هم دیگران دوست دارند دروغ بشنوند تا راست . همین هاست که باعث میشود وقتی کارت دعوت بالماسکه در نزدیکی چیتگر به دست میس رسیدبدون معطلی تلگراف بزند که حتما خواهد آمد . میس شانزه لیزه پیش خودش فکر کرد بد نیست گاهی نقابی به چهره بزنی و خود واقعیت را پنهان کنی و فقط از لحظه لذت ببری بدون اینکه فرداش مواخذه شوی و آبرویت در قطب شمال و جنوب برود . میس فکر کرد آتیه ی او با این صداقتش دور از جان شما عاقبت آتیه ی سگ را دارد …برای همین هیچ وقت نمیتواند با چهره ی واقعی خودش تجربه کسب کند چون در جایی زندگی میکند که مردمش راز نگه دار نیستند و جنبه ندارند غیبت نکنند . من همیشه از این حرف که ” غیبت کردن همانا مثل خوردن گوشت برادر است ” خوشم میامد . واقعا به همان زشتی و به همان زنندگی است . چرا ما هیچ وقت نمیتوانیم پشت سر هم حرف نزنیم ؟…دیگری را همان طور که هست قبول داشته باشیم … جلو رویش تمجیدش را میگوییم و پشت سرش شمشیر میکشیم و دودمانش را به باد میدهیم … میس شانزه لیزه فکر کرد باید برای اینکه زندگی را آن طور که میخواهد دنبال دامنش کشان کشان بکشد نمیتواند خودش باشد باید به صورتش صورتکی بزند تا نفهمند کیست ؟ که پس فردا انگ خراب بودن و … را رویش مثل برچسب نچسبانند . با باند و گلیسیرین ماسک درست کرد و رویش پولک چسباند و لباس عهد چکشی را که در داخل دیوار اتاق زیر شیروانی توی شیشه نهفته بود و معلوم نبود مال کدام پرنسسی است برداشت و تن کرد و کالسکه چی را سوار کرد و رفت . گاهی شده بخواهی برای تجربه ی چیزی ، چشمان طرف را ببندی و هر کار که دوست داری انجام بدهی ت…به تله اش بندازی، همان طور که دوست داری (شسوب- برعکسش کن )کنی و تمام احساسات مازوخیزمی خودت را بریزی بیرون … بعد هم مثل خفاش پر بکشی و از پنجره بروی بیرون … هفته ی پیش بود میس شانزه لیزه دوست داشت عدس بپزذ توی وانت بنشیند و برود دم در کارخانه و عدس بفروشد ، چادر دور کمرش ببندد و حس خوب و دلنشین کار کردن و صبح زود بیدار شدن را و برای کسب درآمد بیرون رفتن را با پوست و استخوان لمس کند . میخواست …. میخواست خیلی تجربه ها کند … منتها بدون نقاب زدن به چهره . . .
* دی شب فیلم ( همه چیز در باره ی مادرم )( all about my mother)
رو دیدم . فیلمی از پدرو آلمادووار ،این فیلم به شدت من را تحت تاثیر قرار داد . اینکه یک داستان ساده میتواند با چه ظرافتی دچار پیچیدگی شود . بازی ها فوق العاده بود گرچه که فکر میکنم در زمینه ی دیالوگ نویسی مشکل داشت و خیلی زود از مسئله هایی که برای کاراکترها بزرگ است میگذشت اما خب بازی ها خوب بود . این فیلم در مورد زنی است که به تنهایی پسرش را بزرگ کرده و همه ی زندگی اش پسرش است . او در حادثه ای پسر خود را دقیقا در روز تولدش از دست میدهد . بعد از اینکه از دیدن نمایش (اتوبوسی به نام هوس ) بر میگردند پسر میخواهد از بازیگر فیلم امضا بگیرد که طی تصادفی میمیرد . پسر هیچ چیز در مورد پدرش نمیداند . مردی که تغییر جنصیت داده و در کشور دیگر (زن ) شده است ! مادر برای اینکه بفهمد پسرش در آن بازیگر چه دید که آن چنان به طرف او رفت به گروه بازیگران اتوبوسی به نام هوس نزدیک میشود در همین حال ماجرای فرعی پنلوپه کروز و ایدزش هم هست … پنه لوپه نقش دختری را بازی میکند که تقریبا ممد کار اجتماعی محسوب میشود و از شوهر (مادر) فیلم باردار است و نمیداند که ایدز دارد . . . گفتن همه ی داستان نیاز به تعریف دقیق ریزه کاری ها دارد که فعلا از دست من خارج است دیدن این فیلم را به دوستان توصیه میکنم . فیلمی است پر از درد . درد مردی که زن میشود …. درد مادری که به تنهایی تنها پسرش را بزرگ میکند … درد فاهشه ای که پاک میشود . درد شخصیت بازیگر بلانش ردر اتوبوسی به نام هوس …. درد گرفتار هوس شدن .
میس عزیز….رک بودن پس خوب نیست؟نمیدونم گاهی دوست دارم رک باشم گاهی نه….راست میگید ولی شاید خیری نیست هیچ گاه…
میییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییس
دوستتون دارم….!باشید اینجایی اونجایی کهکشانی….دنیای مجازی آره من دوست دارم و آدمای توش هم…..
بدرووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
این حس غیبت کردن از پس فرهنگی می آید بنام فرهنگ روستایی (البته نه به آن معنای توهین آمیزش) و مربوط به زمانی بوده که آدم ها چون توی روستاها تفریحی نداشته اند بجز حرف زدن و مشغله های ذهنی اشان هم کم بوده بنا بر مثل قافیه که به تنگ آید شاعر به جفنگ آید هرچه به ذهنشان میرسیده پشت سر غایب می گفته اند
حالا در سال های اخیر و با فاصله گرفتن از آن فرهنگ انصافاَ این عادت هم کمرنگ شده و کمرنگ تر هم می شود.
میس جان چه نقاب بزنی چه نزنی میشناسیمت
باور کن
درود
حتی اگه کسی جلو روم ازم تعریف کنه و پ شت سرم صد و سی و سه دور صفحه بذارم عمرن حاظر نیستم نقاب بزنم و کسی دیگه بشم ،
من همینی ام که هستم ، هر کی می خواد امیدوارم نخواد هرکی هم نمی خواد بهتر.
یه چنتا عکس اضافه کردم ، سر بزن.
رفیق این مدد کار بی نوا رو هم نوشتی ممد کار ، حال داشتی درست کن.
آرزوی یک مهمانی بالماسکه دارم ولی مدتهاست نقابم را دریده ام و همین دیگران را ترسانده!
بالماسکه کجا، چادر-چاقچور کردن و عدسی فروختن دم یه کارخونه کجا. واسه این کار یا باید ماجراجو بود یا هنرپیشه.
این فیلمو ندیدم هنوز.
سلام میس ناز
خب بلاخره جشنواره تموم شد و من برگشتم به جزیره . خسته شدم بسکه با قایق پارویی دور جزیره چرخیدم . راست میگی آدم توی این شهر سخته خودش باشه ولی اینو بدون همه اونایی که دوستت دارن به خاطر همین رک بودنت ، روراست بودنت ، بی قید و بند بودنت ، داد و بیداد کردنات ، قاطی کردنات و … دوستت دارن . مگه میشه که کسی تو رو دیده باشه و دوستت نداشته باشه . وقتی نقاب به صورتت میزنی بعد از چند وقت میبینی که زندگی کردن با هویت جدید غیر ممکنه و ترجیح میدی به هر قیمتی نقاب رو برداری .
براستي يادم رفت . داستان همه مردهايي كه زن مي شوند و همه زن هايي كه مرد مي شوند هميشه هم پر از درد نيست . دوستي داشتم كه حالا زن است و همسر . خبر ندارمش شايد هم مادر. و در هر حالت خوشبخت .
سلام
باورم نمی شه هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم میذارم
به خودم می گم که این صورتکه
می تونم از صورتم بَرِش دارم
می کشم دستمو روی صورتم
هرچی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون میده
میگه این تویی نه هیچکس دیگه!
جای پاهای تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!
——————————————–
اینجانب از همین بالای تریبون آزادی که در اختیار دارم فریاد می زنم که بنده از هر گونه نقاب و ماسک و صورتکی بیزار بوده و هستم و همین چهره و همین صورت را با تمام مضراتی که حاج خانم میس شانزه لیزه ی عزیز مطرح کردند دوست دارم و حفظش خواهم کرد تا همان وقت که مرگ صورت خود را در آینه ی صورت من ببیند. در ضمن از همین جا از آقا یا خانم راستی یا صداقت پوزش می طلبم به دلیل بوسه های پیاپی این جانب بر لبانشان. و همچنین از حاج خانم میس عزیز که اینجا را به تریبون آزاد تبدیل کردم.
و من الله صداقت
" من "
میس عزیز….رک بودن پس خوب نیست؟نمیدونم گاهی دوست دارم رک باشم گاهی نه….راست میگید ولی شاید خیری نیست هیچ گاه…
میییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییس
دوستتون دارم….!باشید اینجایی اونجایی کهکشانی….دنیای مجازی آره من دوست دارم و آدمای توش هم…..
بدرووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
این حس غیبت کردن از پس فرهنگی می آید بنام فرهنگ روستایی (البته نه به آن معنای توهین آمیزش) و مربوط به زمانی بوده که آدم ها چون توی روستاها تفریحی نداشته اند بجز حرف زدن و مشغله های ذهنی اشان هم کم بوده بنا بر مثل قافیه که به تنگ آید شاعر به جفنگ آید هرچه به ذهنشان میرسیده پشت سر غایب می گفته اند
حالا در سال های اخیر و با فاصله گرفتن از آن فرهنگ انصافاَ این عادت هم کمرنگ شده و کمرنگ تر هم می شود.
میس جان چه نقاب بزنی چه نزنی میشناسیمت
باور کن
درود
حتی اگه کسی جلو روم ازم تعریف کنه و پ شت سرم صد و سی و سه دور صفحه بذارم عمرن حاظر نیستم نقاب بزنم و کسی دیگه بشم ،
من همینی ام که هستم ، هر کی می خواد امیدوارم نخواد هرکی هم نمی خواد بهتر.
یه چنتا عکس اضافه کردم ، سر بزن.
رفیق این مدد کار بی نوا رو هم نوشتی ممد کار ، حال داشتی درست کن.
سلااااااااااااااااااام برر میس…میسی که گاه میمونم در که در داستان است یا در واقعیت..میسی که رک بودنش زیبایی خاصی به شخصیت او داده…میسی که انگار هیچ چیز جلوی ارده ی او را نمیگرد و تنها خودش است…اما این داستان بود یا واقعیت…یا اینکه اندک اشتباهات آدمیزادی همچون من است در شناخت میس….اما اما اما این نقاب ….وقتی گوشت برادر را میخوری رسوای زمانه ای و ابایی نداری که خود را پنهان کنی…همه میبینند که تو پستی…اما در ظاهر و باطن دو تا بودن..اگر این روزا مینالیم از آدمها از خودمون ….خسته ایم چون دنیای درون وبرون همگیمون اونقدر فرق داره که حتی روح بی گناه و شاید گناهکار در بین اون غرقه…دست و پا میزنه…راه به جایی نبرد…
املا های به عمد یحتمل اشتباه نظرمان را گرفت…!
حالا با نقابی خوب است یا بی نقابی؟
برقرار باشید….بدروووود….
آرزوی یک مهمانی بالماسکه دارم ولی مدتهاست نقابم را دریده ام و همین دیگران را ترسانده!
بالماسکه کجا، چادر-چاقچور کردن و عدسی فروختن دم یه کارخونه کجا. واسه این کار یا باید ماجراجو بود یا هنرپیشه.
این فیلمو ندیدم هنوز.
سلام میس ناز
خب بلاخره جشنواره تموم شد و من برگشتم به جزیره . خسته شدم بسکه با قایق پارویی دور جزیره چرخیدم . راست میگی آدم توی این شهر سخته خودش باشه ولی اینو بدون همه اونایی که دوستت دارن به خاطر همین رک بودنت ، روراست بودنت ، بی قید و بند بودنت ، داد و بیداد کردنات ، قاطی کردنات و … دوستت دارن . مگه میشه که کسی تو رو دیده باشه و دوستت نداشته باشه . وقتی نقاب به صورتت میزنی بعد از چند وقت میبینی که زندگی کردن با هویت جدید غیر ممکنه و ترجیح میدی به هر قیمتی نقاب رو برداری .
براستي يادم رفت . داستان همه مردهايي كه زن مي شوند و همه زن هايي كه مرد مي شوند هميشه هم پر از درد نيست . دوستي داشتم كه حالا زن است و همسر . خبر ندارمش شايد هم مادر. و در هر حالت خوشبخت .
سلام
باورم نمی شه هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم میذارم
به خودم می گم که این صورتکه
می تونم از صورتم بَرِش دارم
می کشم دستمو روی صورتم
هرچی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون میده
میگه این تویی نه هیچکس دیگه!
جای پاهای تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!
——————————————–
اینجانب از همین بالای تریبون آزادی که در اختیار دارم فریاد می زنم که بنده از هر گونه نقاب و ماسک و صورتکی بیزار بوده و هستم و همین چهره و همین صورت را با تمام مضراتی که حاج خانم میس شانزه لیزه ی عزیز مطرح کردند دوست دارم و حفظش خواهم کرد تا همان وقت که مرگ صورت خود را در آینه ی صورت من ببیند. در ضمن از همین جا از آقا یا خانم راستی یا صداقت پوزش می طلبم به دلیل بوسه های پیاپی این جانب بر لبانشان. و همچنین از حاج خانم میس عزیز که اینجا را به تریبون آزاد تبدیل کردم.
و من الله صداقت
" من "
ميس عزيز ، اين فغانت برايم جالب بود . مي داني چرا ؟ مي داني چه مي شود كه محور و موضوع غيبت و حرص مي شوي؟ توجه كرده اي تا زماني كه دردمند و بد بختي همه دوستت دارند ، محبت ها فزون است . مردم ندار هستند با تو و همدرد. امان از روزي كه بهروزي پيشه كني و غمت كم و دردت كم تر. حرص و غيبت اطرافيان نشانگر سنجشگر بهروزيت است .اين را فراموش مكن .از روزي بترس كه همه غمخوار و هم دردت شوند كه بايد چشم گشوده و درد را جستجو كني .
شاد زي
خوبه گاهی نقابا تعدادشون در روز به صد تا هم رسیده.گاهی نقابا پوست صورتتو نفله میکنن.گاهی می چسبنو دیگه کنده نمیشن.گاهی دلت میخواس تو نقاب بودی و مردم تو رو میزدن به صورتشون.عین یه آدم مهم و معروف.گاهی روزای زندگی بالماسکه جالبی از آب درمیاد.از اون وقتایی که آدم دلش میخواد تا خرخره سگی بزنه و به همه یه حالی بده.
خداروشکر از این جشنواره خلاص شدیم . عاشق داستانهاتم .
خوبه گاهی نقابا تعدادشون در روز به صد تا هم رسیده.گاهی نقابا پوست صورتتو نفله میکنن.گاهی می چسبنو دیگه کنده نمیشن.گاهی دلت میخواس تو نقاب بودی و مردم تو رو میزدن به صورتشون.عین یه آدم مهم و معروف.گاهی روزای زندگی بالماسکه جالبی از آب درمیاد.از اون وقتایی که آدم دلش میخواد تا خرخره سگی بزنه و به همه یه حالی بده.
خداروشکر از این جشنواره خلاص شدیم . عاشق داستانهاتم .