بلوزم را در آوردم تا ریشههای درخت گردو را ببینی دور دنده هایم چرخیده ، جناغم را دور زده ، روی قلبم روئیده.
از خواب میپرم. روی صحنه ی نمایشم . چه بازیگر ناشی و بی استعدادی م ! صحنه را سکوت پر می کندو من تمام دیالوگ هایم را پاک از یاد برده ام . از خودم جمله ای سر هم می کنم .
:” آه ! ا دروازه های جهنم چارتاق باز شوید، من مهیای سوختنم.”
همانک از بالا سر ، باران میبارد و تمام تماشاچی ها چتر به دست برایم کف میزنند و حباب های نازک خوشبخت توی هوا سر در گم از خود نور میدهند.
رورانس
میسشانزهلیزه
–
تصویر سازی : سانازسیداصفهانی
–