یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳

خواب / تولد یک سیامک صفری

آمبیانس فضا : (( این )) یکی از نوکتورن های شوپن

کمر به قتل زمان بسته م . پام رو روی صفحه های تقویم میذارم . له و مچاله شون میکنم . بادبزنم رو تکون میدم و از پشت اون ، خودم رو میبینم . یه جوری راه میرم انگار روی لبه ی بهشتم و از این بهتر نمیشه . دهنم رو به آسمون میگیرم و هر هر میخندم . ابرها رو قورت میدم . مامان بزرگم میگه “زشته ، چرا موقع خندیدن دهنت رو این جور میکنی ؟ نجیب باش . “… کوله پشتی م رو میندازم روی دوشم ، هومر و میندازم این ور و اون ور ، سوار تاکسی میشم میرم کافه نادری . میخوام استقلال داشته باشم . سیگار میکشم . قهوه میخورم و ایلیاد میخونم . دلم میزنه . انگار داره میفته توی بشقاب جلو روم . سکه رو برمیدارم . میرم توی بادجه ی  تلفن کافه نادری ازش زنگ میزنم . حرف میزنم . گوشی رو میزذارم . دفترم رو برمیدارم همه رو مینویسم . میرم توی حیاط نادری قدم میزنم . برمیگردم . توی اتوبوس ایلیاد میخونم . میرم انقلاب ، کتاب میخرم ، چهار راه ولیعصر میعادگاهه . میرم گیشه کارتم رو میذارم روی پیشخون ، نیم بها میرم تو ، تریایی پایین برو بچ جمعن . . . یون فوسه ! بعد هی حرف حرف حرف . . . دلم نمیاد اون جا رو ول کنم . برمیگردم . دلم تنگ میشه . نفسم بالا نمیاد . میرسم خونه  ، کاغذ کاهی ها رو با کاتر یه اندازه میبرم . صدای رادیو بلنده . . . میشنوم . خودکار آبی رو میگیرم دستم . هی مینویسم . هی مینویسم . اتود میزنم . به باغ نگاه میکنم . به کاج های بلند . میخوام ازشون برم بالا . به بالکنم . به گل خشک هایی که همه رو بالای پنجره ردیف کردم نگاه میکنم . تلفن نمیزنم . بذار لجش دربیاد . مینویسم . میرم جلوی آینه . تمرین میکنم . پوزلی رو میذارم جلوم . میرم کلاس باله ، زانوم درد میکنه . زنیکه فکر نمیکنه که الان دیگه دیره و من 10 ساله کار نمیکنم . میرم زیر بالکن . مشعلم رو روشن میکنم . ترس دارم . نمیدونم از چیه . عین جادو زده هام . روی دیوارها رو نقاشی کردم . میترسم . از تنها شدن . تنها موندن . تلفن میزنم . زنگ نزده قطع میکنم . بادبزنم رو تکون میدم . (- ب ا  ر  ش –  برعکسش کنید ) خوردم و زده به سرم . توی مه غرق شدم ، یکی کنارمه شبیه سرخ پوستهاست . بهم میگه عاشقمه . من دوستش ندارم . خودش رو میندازه توی دره . پام رو روی صفحه های تقویم میذارم . یه زن رو میبینم موهاش سفیده . چشماش داره توی آینه دنبال کی میگیرده ؟ من ؟ اون منم . پیرزنه بلند میشه . بادبزنش رو میزذاره زمین و میره پشت پیانوش میشینه و یه قطعه از شوپن میزنه . بعد پشت پیانو رو باز میذاره و میره توش میخوابه . خواب میبینه برگشته . هنوزتوی انباری  قایم میشه . منتظره یکی بیاد دنبالش . بعد چشماش هم میره . یه صدایی میاد توی گوشش : ” میخوای از ذهنت درش بیارم . ” صدا در حالی که پشت دود سیگار اوج میگرفت توی دل ، مجالی برای شیطنت جا باز میکرد .

من خوشحالم که اینجا عده ای باشعور پیدا میشن که میرن یرژی کازینسکی میخونن . به من اعتماد دارن . میدونن میس شانزه لیزه دروغ نمیگه . اهان این جا کسی بود که ( یک مرد ) اوریانا فالاچی رو خونده باشه ؟ از طریق این بلاگ ؟ گاهی شاید آب در هاون کوبیدنه . چرا ؟ دارید چی کار میکنید . توی کوچه ترافیک ایجاد میکنید ؟ پس فردا همتون میفتید میمیرید . هیچی نمیدونید . خودم از همه بدتر . این همه کتاب نخونده . این همه ایده ی ننوشته . این همه جایزه ی حسابی جهانی نگرفته . . . من لیاقتش رو دارم که به همه ی اینا برسم . به دست آوردن آسونه اما راهش شاید سخت باشه .

***

22 فروردین تولد سیامک صفری عزیز بر همه ی اهالی تئاتر جهان ، تئاتر ایران ،اهالی غیر تئاتری ،  بنی بشر ، آدم و جن و پری، بر خانم مریل استریپ ، بر همه ی اهل قبور و اهل حال ، بر تمامی دوستداران ستاره ی کهکشان . . . خلاصه بر جهانیان ، این جهان و اون جهان مبارک باد .

 حالا بذار یه اسفند دود کنم بترکه چشم حسود .آهای … اسفند دونه دونه ، اسفند سی و سه دونه ، بترکه چشم حسود ، سیاه چشم ، شور چشم ، زاغ چشم ، کور چشم ، زن بزا ، زن نزا ، همساده ی دست چپی ، همساده ی دست راستی ، شنبه زا ، یکشنبه زا ، دوشنبه زا ، سه شنبه زا، چهار شنبه زا ، پنچ شنبه زا ، جمعه زا ، سق سیاه ، سر سیاه ، اهل کوچه و محل ، اهل تئاتر و تئاتر شهر ، خودم ، دکتر رفیعی ، محمد چرمشیر، برو بچه ها ، کوروش نریمانی ، نادر برهانی مرند ، حسین کیانی ، پاکدل و ستاره اسکندری ،پانته آ ،  افسانه ی ماهیان ، ایوب آقاخانی ، آروند دشت آرای ، بابک حمیدیان ، آتیلای پسیانی ، افشین هاشمی ، اون یکیشون این یکیشون ، حسن معجونی ، خلاصه همه ی دور و بری ها ، این وری ها اون وری ها ، کوتوله ها ، درازا ، چرنده و پرنده و خزنده ، رضای کیانیان ،  رضای موسوی ، آقای یاراحمدی ، یعقوبی ، داوود رشیدی  خلاصه  بترکه چشم بد اها…اوه اوه چه دودی …

بفرمایید تو رو خدا یه گازم شما بزنید .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۸ نظرات

  1. نخونده کامنت می گذارم من؟!!
    چی فکر کردی؟! هان!
    اگه نخونده بودم اون یون فوسه رو از کجای پستت در اوورده بودم؟

    میامم براتها!!ماچ

  2. خيليها عاشقشن خودتم خوبي ميسي

  3. عاشق این داستانهای خیالیتم . این له کردن تاریخ ها تولد  سیامک صفری هم مبارک چه خوب که هستی که بگی داستان بگی شهرزاد قصه گوی من

  4. میس خانم شما میدونید فرق منولوگ با منودرام چیه ؟ میشه برام توضیح بدین . مونولوگ رو میدونم چیه ولی منودرام نه .

  5. تو بگو وجه تشابه رو!
    میسی که نقاب داره.بادبزنم داره.

    می گم من اصلا حوصله ندارم.تمرین با حوصلگی می کنم .دروغکی!!
    تو حالت خوبه؟


  6. بلی…
    بلی…
    خوب ای ام…
    بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه باشی…!میسکم…

  7. بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
    تولد صدای سیامک صفری مبارک باشد….
    من چون برا ثدای استاد صفری! خیلی جذابهچشمک
    میدونم الان میایید من را میزنید….قلب
    ….



    گــــــــــــــــــــــــــــــــاز…
    میس ِ من  خوبه؟

    مگه من دکترم؟متفکر

    خوب باشی میس جانکم…

  8. یادم نبود تخیل رو …
    نیست همه چیز رو ریز می بینم!

    تو شناسنامه،یعنی نامه ای که شناسه ی تو اونجاست!اسم و رسمت ! می گه ۲۰ خرداد!
    روز غمگینیه اون روز!

    می گم وجه تشابه تو و بادبزن چیه؟!!

  9. یک مرد فالاچی رو نه توی این وبلاگ که یه بار که تلفنی باهات حرف میزدم بهم پیشنهاد دادی که بخونمش فرداش گرفتم و سه روزه خوندمش و کلی حال کردم…
    من که به حرفات همیشه گوش میدم…
    پس بیا و بنویس از تجربه های نابت همیشه کسی هست که میاد میخونه و لذت میبره…
    به صداقت مرواریدهای قشنگ توی چشمت…
    چه شبی بشه فردا شب دختر….!

  10. نــــــــــــــمکی ! چه پست بانمکی!
    کیک به این کوچولویی کمه برا جزیره ! 🙂

    چه شوپن خوشمزه ای ! صرف شد! تولده این روزا! الکی الکی نزدیکه منم یه سال دیگه به طول عمرم اضافه بشه!

    راستی میس جان:
    یون فوسه! چقدر خاطره دارم باش! چقـــــــدر خوندیم صورتهای مرگشو! چقدر دیوونه بودن خوبه!شاعرانه ها یش …

    سیامک صفری تفلدت مبارک!
    گل

  11. سلام میس جان دوست خوب
    این یکی دو تا فیلم رو که معرفی کردی . منظورم بیش از اینها بود .تو بیش از اینی تو بیش از اینی (سبک خودت نوشتم) . چند وقت پیش یه فیلم دیدم کره ای که زیرنویس انگلیش داشت . به اسم daisy خیلی احساسات برانگیز بود خیلی. یا یک موسیقی و شعر تاثیر گذار. فیلم جدایی نادر رو هم بعد از مدتها وقت کردم برم ببینم ، خیلی موضوع خوبی رو با دقت فوق العادی انتخاب کرده بود . از امور فنی سینماییش هم چیز زیادی نمیدونم . اما محتوا بسیار قوی بود تا جایی که میتونم بگم درباره الی یه مقدمه یا چک نویس برای این فیلم محسوب میشه. وقت شد توضیح میدم درباره اش . فقط کلی بگم که کل فیلم بر علیه نزدیک بینی اخلاقی بود .

  12. باقالی؟!

    "یک مرد" رو سوم راهنمایی بودم که خوندم. چیز زیادی ازش یادم نمونده بود جز اینکه یه زن که بچه اش مرده میگه: " مرد بودن تنها دمی در جلو داشتن نیست".
    بعد دیدم مردها همین هستند و  یه زن انتظار بیهوده ای داره اگر غیر از این فکر کنه.

  13. چرا!؟ چراش را من تشخیص میدهم… بعدش چیش اینقدر خنده دار بود! گوگوری مگوری جان! میس ! دستت را به من بده قلبت را به من بده دستهای تو با دستهای من آشناست…قلب

  14. میس! شما دختر خیلی شیرین  و با مزه وگوگوری مگوری هستید!
    این را تا حالا کسی به شما گفته بود؟
    این آقای سیامک سفری را من یک دفعه دیدم…البته آن موقع نمی شناختمش داشت با یکی از دوستان بنده صحبت می کرد …من هم از کجا بدونم فکر کردم یک آدم معمولی مثل خودمه یک مقدار همین جور باش صحبت کردم… بعدش هم رفت… دوستم گفت :میدانی که بود… گفتم خیر… گفت: سیامک صفری! این را که گفت : من به شدت گریه کردم میس!

  15. اون جور که تو اسفند دود کردی همه چشا از حدقه دراومد
    واقعا چهارراه ولیعصر میعادگاست……دقیقا ۵سال و یکماه و ۲روز پیش اولین قرار من و دوستم که الان شوهرمه اونجا بود جلوی کفش ملیلبخند

  16. سلام ،

    با كلي تاخير ، سال نو مبارك لبخند

    هنوز توي ماه اول ساليم و شما اينقدر اينجا كاراي تازه گذاشتي لبخند
    اميدوارم هميشه اينجور فعال بماني گل Bon Chance