شب دیر خوابم برد .
مثل همیشه قبل از خواب فکر میکردم بیام توی بلاگم چی بنویسم ؟ بازنویسیمو چه کار کنم ؟ کی وقت کنم نمایشنامه ی میثم رو بخونم ؟ چرا فلانی اس ام اس نزد ؟مصاحبه با رادیو رو چی کار کنم ؟ اون یکی چرا موبایلش خواموشه مگه کارم نداشت ؟ بازنویسیمو باید چی کار کنم ؟ تولدم نزدیکه اما خب که چی ؟فردا لغت های درس جدید زبان فرانسه م رو در نیاوردم چه چاخانی ردیف کنم ؟ قرصم چرا عمل نکرد ؟ چرا بیدارم هنوز ؟ داشتم همین طوری فکر میکردم … چرا هیچ خبر ی نیست . لعنت به تو که شادی های مشروع من رو هم ازم گرفتی . نه باید خوشحال باشم . اما خوشحالم . خوابم نمیبره . دوباره قرص میخورم . خواب میبینم . خوابم خیلی تکون دهنده اس .
خوابم
خواب دیدم توی بالکن وای سادم . به شیرونی خونه رو به رو یی نگاه میکنم . ماشین های آتش نشانی اومدن . از خونه داره دود بلند میشه . من که از سوختگی خاطره ی بدی دارم دلشوره میگیرم .
کات .
من همراه مامورین آتش نشانی وارد خونه میشم . شبه . ستاره ها قد یه هندونه توی آسمونن . مامور ها شلنگ ها و آب پاش هاشون رو داخل خونه میبرن . میگن ….یارو توی وان خودشو سوزونده ….میرم توی خونه ….حمام رو میبینم . پر از بخار ودود غلیظه …. مه و دود یه که میتونی گازش بزنی از فشردگی ….توی خواب گر میگیرم . میرم تو ….میبینم (هیچ کس) توی وان افتاده ، با لباسه ، سوختگی با آب جوش ، میلرزم . وان سفید رنگه . دست (هیچ کس) افتاده بیرون ….لاغر و استخونی ….اصلا شبیه دست های مرد آهنی من نیست …. کبود شده ….به خودم میگم :” راس میگن سوخت و جزغاله شد ” میرم جلو … سوخته بود … نزدیکش میشم … به من میگه :” برو عقب …نزدیکم نشو …همیشه منو تنها گذاشتی این بارم روش…نمیخوام ببینمت ” داشت میمرد . با گریه نزدیکش میشم . قلبم توی قفسه ی سینه میپره . دستش رو میگیرم . استخوناش جرق جرق صدا میکنه …بهش میگم ” فقط آروم باش …آروم باش ” یه هو انگار جون مییگیره . دستم رو محکم میگیره . مامورها میگن :” بکشیدش بیرون زنده اس ” یاد فیلم هامون افتادم ….
وقتی از خواب بیدارشدم خیس عرق بودم . انگار واقعا اون جا بودم .
با دیدن چهره زیبای شما.
پس کامنت من کو؟؟!؟
"…
در گرانمایه ترین نومیدی
بارها بر سر خود بانگ زدم
هیچت ار نیست
مخور خون جگر
دست که هست
…"
منتظر چی هستی … برو
یاد عشق ۱۸ سالگیم افتادم.اسمش اسرا بود.۱۶ سال پیش.اوهووووووووم!!!!!
پس کی یکی به ما ها کمک می کنه؟ کی به ما جون تازه میده؟
خوش به حالت که خواب می بینی ! من مدت هاست که خواب نمی بینم ! شاید سالی یه باز یه خواب بد می بینم که عدل تعبیر می شه!
این افکار قبل از خواب همیشه خیلی عمیق ان. دوستشون دارم.
خوابای "داغ" معمولا صبح یخ زده ای دارن. تو چه جوری عرق کردی؟؟!
خواب هایی که گاهی انسان را "مسخ" می کنند. همان هایی که گاهی برای بیداریت هم تصمیم می گیرند. همان هایی که می شوند سوژه می شوند دلیل. گاهی شیرین . گاهی تلخ . گاهی داغ مثل سوختن . گاهی سرد مثل ریختن.
خبر باشه. ولی عکس چه ربطی به خواب وموصوع داشت؟؟؟ سلام
قشنگ و رویایی بود… یا شاید من اینطور به نظرم اومد
ولی این خاطره ی سوختگیو روایتش کن.خودتم شاید بعد از روایتش حس آرامش نسبی بهت دست بده…من خودم ایطور تجربه کردم البته آخرش کلی گریه کردم.
مرسی از جوابتدرمورد کلاس.پس هرجلسه یه موضوع خاصی داره.از اینجا حالا راضی هستی؟با مصاحبه چطوری سطح بندی می کنن بچه ها رو؟منظورم اینه که چند تا سطح داره؟
یکبار خواب دیدم دستها و پاهام به دوسر یک چوب بلند بسته شده و کنار ساحل جایی افتادهام که هرچندلحظه یکبار آب دریا بالامیاد و من زیر آب خفه میشم و بعد دوباره عقب میره و من نفس میکشم. دستها و پاهام هم به جای طناب با چندتا مار به چوب بسته شدهبودند که هم هی میپیچیدند و هی حلقه شون رو تنگتر می کردند و هم دندان هاشون رو تا آخر توی مچهایم فروکردهبودند.
همهی این خواب تا این جاش توی خواب دردناک بود اما چیزی که موقع بیداری بیشتر دردم آورد این بود که کسی که اصلاَ دوستش نداشتم آخر خواب من را از این شرایط نجات داد. باورکن حاضربودم بمیرم و ناجی افسانهایم اون نباشه. میدونی خواستم بگم که خواب ها گاهی اوقات همهجوره بیرحماند!
ای بابا… امان از این منطق های دهن صاف کن… واقعاَ بعضی ازین آدم منطقی ها همه ش رو اعصاب آدم راه می رن… خیلی زشته… کلی هم راجع به همه چیز نظریه می دن… از بیداری گرفته تا خواب و حالت خواب و خواب دیدن و تعبیر خواب و خوابگردی و …….
این رسم و رسوم دست و پا گیرو رها کن دختر… می خور و دو سه پیاله هم فکن بر خاک, از آن گناه که رسد به دیگری چه باک…؟
بقراریم دیگه…
خاطره ات از سوختگی را حتما تعریف کن…
برای زبان کدوم موسسه میری؟چه کتابیو تدریس می کنن بهتون؟
سلام از وبلاگت خيلي خوشم امد باحاله بازم ميام
سلام میس عزیز. میبینم عالیه دیگری هم به خوانند ه هات اضافه شده! گفتم بگم که من نیستم!
در مورد خوابت واقعا ترسناک بود. من از خواب خیلی وحشت دارم و همینطور از آتش سوزی که در خواب ببینی . شاید یک روز نوشتمش!
ولی خوابهای ترسناک رو باید به قول قدیمی ها برای آب تعریف کرد تا رد بشه! اینم از خرافات من
دوست خوبم. زبان شیوا و رسایی داری. موفق باشی
hghن رفتم تعبیر رو دبدم /حموم غم و اندوهه /سوختن یعنی توی آتیش مصیبت سوختن و آتیش فتنه اس یعنی اون بیچاره که خوابشو دیدی حسابی اوضاع و احوالش خراب شده و توی دردسر افتاده و داره توی فتنه و مصیبت میسوزه و غمگینه حالا شما رفتید دست اونو گرفتید و از مصیبت نجاتش دادید . چون نوشته که دست کسی رو گرفتن یعنی به کسی کمک کردن.
حالا تعبیرش چیه ؟ شاید چون میگی قبلا تجربه سوختن رو داشتی این خوابو دیدی جدی نگیر.
البته بستگی به نوع روایت هم داره…نمی دونم یه موقعی دوباره روایتش کن یه روایت دقیق با جزئیات…
مرسی از جوابت البته ۱۲۰ ساعت معادل سه ترم کانونه.چون هرترم ۴۸ ساعته.اتفاقا دوستانم به من گفته بودن سفارت زیاد خوب نیست وچون راهشم به من دور بود دیگه خودم تجربه اش نکردم .گفتم ببینم نظر تو چیه و از تو هم پرسیدم.مثلا کسی که ۱۸ترم كانون را كامل خونده و مدرک دلف B داشته باشه توي سفارت به چه سطحي ميتونه بره حدودا؟دركل اصلا چندتاسطح وجودداره اونجا؟ببخشيد كه اينهمه پرسيدم عزيز.
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ! زیادی وحشتناک بود …
ببینم … نکند این خواب نبود و یک داستان دیگر بود … آخه از شما نویسنده ها هیچ چیز بعید نیست .
اصلنشم نمیخوام ! بایــــــــــــد اسم کتابتو بگی ! بایـــــــــــــــــد ! خودتونو از ما کرم کتابها دریغ نکنید میس جان ! لطفا !
اصلن خصوصی بهم بگو ! قول میدم به کسی نگم ! اوهوم !
سلام از وبلاگت خيلي خوشم امد باحاله بازم ميام
سلام چند روزه منتظر بودم به روز بشی کتابهای صادق هدایت را زیاد می خونی؟ولی گذشته از این حرفها بعضی از متن هایت چقدر قشنگه!