چهارشنبه , ۵ دی ۱۴۰۳

خانه ی سینما ؟

وقتی فکری میشوم ، یا فکری ام میکند روزگار ، رگ های سرم سفت میشود ، خشک و چغر ، این رگ ها از پشت کره ی چشمم درد را با چنگکش میکشد تا دور گوش ، میپیچد همچون عشقه تا مهره های کمرم … درد در یک طرف بدنم ریشه میدواند … شفایش نه شراب است و نه قرص است و زهر ، دوباره عکس از سر و ام آر آی و … فکر حتی وقتی روی تخت ام.آر.آی دراز کشیده ام و چشمانم را بسته ام رهایم نمیکند . در در در در….صدا میاید انگار میخ های بلندی را میفرستند تا من را محکم به تخت بدوزد . دکترم که مرا میشناخت ، مثل همه ی دکترهایی که میشناسندم و دوستم دارند ، گفت :” چقدر بهت بگم این همه فکر نکن ، این بار میفرستمت روان شناس ها ، گور بابای همه کردن ، تو به فکر خودت باش .” دکترم که حرف میزد برق ساختمان پزشکان رفت . من ماندم و او . دکترم که نوشته هایم را خوانده بود در تاریکی ادامه داد :” آخه من نمیفهمم تو چرا ازدواج نمیکنی ؟ چطور میتونی اینقدر احمق باشی ، خودت رو به خاطر یه قاطری که باید به گاریش بست عصبی میکنی .” برق آمد . چیزی نبود خدا را شکر ! نسخه ام را گرفتم و فقط 2ز قرص ها زیاد شده بود . توی راه فکر کردم چقدر بد که این همه آرزوهایم را و حرف دلم را مثل قاصدکی فوت کرده ام به کسانی که سر سوزن ذوقی ندارند و مثل موج های دیونه تنها این تخته پاره ی رها رو در خودشون ول میکنند . چقدر بد که خودم رو کف دست هر کسی میتوانم رها کنم . دکترم گفته بود باید ما ساژ بگیرم . رفتم به جایی که قبلا تعریفش را شنیده بودم هرچند به نظرم قیمتش همچین ارزان هم نبود اما بهتر از این بود که فکرم را خرج همه ی سنگ های آدم دور و برم کنم ….خواستم پولم را خرج خودم کرده و بنابراین رفتم و یک ماساژ پرفورمنس گرفتم . توی یک فضای تایلندی ، با بخور و بود و آمبیانس تایلندی، باید کلا البسه را در میاوردی ، نور اتاق کم بود ، مثل نصف شب که چراغ خواب را یواش روشن کنی ، موسیقی ملایمی توی فضا میچرخید . عطر خاصی خواب آور پراکنده بود . البسه را درآوردم . یک زیر لباسی یک بار مصرف دادند تنم کردم تا با حوا اشتباه گرفته نشوم ! بعد به پشت دراز کشیدم . دختری که با او انگلیسی حرف میزدم و تایلندی بود ، هم سن خودم بود ، اول پاهایم را شست و بعد از کف پا رگ ها را باز کرد و بعد ندیدم چطور اما حس کردم با زانوهایش روی تنم ، روی ران ها نشسته . خودم را رها کردم . دختر تایلندی پرسید که چرا این درد را دارم و بعد شروع کرد از دوست پسر عزیزش صحبت کرد که اصلا در زمینه ی روابط – – – از بیخ عرب است و او را ناراحت کرده .یک کم خندیدیم . دستهایش روی گردنم بود و درد را به دستهای او سپردم . از من پرسید و من از او . یک لحظه دلم خواست ، من هم برای رعایت عدل وعدالت البسه تایلندی او را کنده و تا ته ماجرا بروم . او رگ هایم را میکشید و من توی فکر بودم … فکر امانم را بریده بود . قوه ی تخیلم وسعت پیدا کرده بود . یاد شبی افتادم که در گرجستان ، دختری که دور میله ها میچرخید ، دست من را گرفت و برد … بعد دستهای دختر شقیقه هایم را و سرم را ماساژ میداد … شاید اگر 240 ساعت هم ماساژ میگرفتم خوب نمیشدم . اما زمانم تمام شده بود . چای توت فرنگی خوردم و البسه پوشان توی ماشینم روانه ی کار و زندگی ام شدم . 

 

همه ی زن های قوی ، باسواد ، حساس به اجتماع همیشه در زندگی خصوصی خودشون دچار یک مشکل هایی هستند . این مرد، مردی است که فریدا کالو پسندید …مردی که به زنش بدترین خیانت ها را کرد . با خواهر زنش هم و … من گمان میکنم زن های قدرتمند احتیاج به مردهایی دارند که از خودشان از هر نظر چند سر و گردن بالاتر باشند . شاید فریدا با مرد دیگری نمیتوانست باشد . چون او به تنهایی صاحب سبک و قوی بود . دیدگاه داشت و نسبت به زندگی اش و دردش با هنرش ، جنگ میکرد خودش را معالجه میکرد و کسی جز این شوهر که برای خودش نقاشی است بالاتر و بهتر نبوده که بتواند 4 تا حرف مشترک با او بزند . یا ماریاکالاس سوپرانوی فوق العاده دوست داشتنی !

او عاشق اوناسیس میشود که بارها به او خیانت کرد و کاریا بر اثر همین آسیب دیدگی در سن خیلی پایین مرد . در تنهایی مطلق ! زن های قدرتمندی که احساساتشان جلوتر از عقلشان پارس میکند و زنجیر میدرد . .. لاف زدن در مقابل این زنان باشکوه که نقطه ضعفشان را دو دستی در کاسه ی چشمانشان تقدیم این لاکردار ها کرده اند کار آسانی است ! حکایته این است  به گربه گفتند گ ه ت  درمون روش خاک ریخت … بعضی مردها هیچ وقت لیاقت تحسین و همدلی و همتایی را ندارند … سردردهای من همیشه از یک مرد ضعیف میاید این مرد میتواند شوهرم باشد ، میتواند ، برادرم باشد یا دوست پسرم یا عشقم یا همکار مردم یا پسرم ، این درد میتواند از پدری باشد …مرد ضعیف همیشه ریشه میسوزاند . این روزها که دچار کوفتگی اعصاب و روان شده ام مدام خبر بسته شدن خانه ی سینما را میشنوم که در فیس بوق و … در بوق رفته …میخواهم خیلی واضح نقطه نظرم رو بدم .

بنده به شخصه از هر نهاد و ارگانی که در خانه ی سینما رو تخته کرده تشکر میکنم گرچه ادله ی اون ها با دلایل بنده فرق میکنه اما باید این اتفاق فرخنده می افتاد . در خانه ی تئاتر و موسیقی هم باید بسته شود دلایلش هم بس زیاد است . اولا لازم به ذکر است یادآوری کنم ملت شریف تا همین دیروز زر زر میکردید که چرا هیچ آدمی در صندلی خودش ننشسته و همه سر جای خودشان نیستند ، با این کار دیگر کسی روی صندلی نمینشیند و این خیلی هم خوب است هر کس معترض است برود لطفا مشتش را گره بزند و توی دهن آمریکا بزند ! و حقش را بگیرد تا من ببینم در این گود کی مرده ؟ دوما : این خانه ی سینما که همیشه در جلسات خودش به کفایت در خفا همه چیز را از ضابطه حل کرده تا رابطه برود گورش را گم کند . همین خانه ی سینما به یک مشت آشغال پر و بال داد تا امروز توی سر همه بزند . همین خانه ی سینما جاهایی که باید دفاع کند نکرد فقط 4 تا جشن گرفت و جایزه پخش کرد و تازه ه ه ه اون هم به ناحق . هیچ وقت در پی کشف برنیامد . در کار تئاتر و موسیقی اوضاع و مجرم بیشتر است و من امیدوارم در انجا را هم ببندند چون هنر نزد ایرانیان نیست و این شعر یک شعار است و ما هم بت پرستیم و میچبیم به این خرافات . نه جانم . هنر چندین سالی است رختش را بسته توی کفن پوسیده …جایی که اپرا و باله و صدای زن و دو تار مو مشکل باشد و اندیشمندانش در حبس باشند بهتر است خانه هم نداشته باشد . جایی که برنامه اش یک 7 باشد و مجری اش جیرانی باشد و برنامه ی شتاب زده ی خود را نفهمد چطور اجرا کند ….جایی که شهرداری اش به فکر زیرمجموعه های خود نباشد و نمایش در ان به زحمت هم شکل نگیرد چه هنری نزدش است این نوکری است . نه بیمه ای نه دلگرمی و دلخوشی همیشه در ترس ممیزی و سانسور و شط های شلاقی تازه .بهتر است تا ارگان هایی که در و تخته را بستند بازش نکنند ببینیم شبکه هایی که به گرد پای همین فارسی وان های پیزوری هم نمیرسد با کدام 24 و همسانش میخواهد همتایی کند . بذار ببینیم ؟ تلوزیونی که تویش یک ویالن نشان ندهد و تئاتر هایش همه در خبر ذکر شود بهتر است درش بسته شود . من موافقم که رادیو و تلوزیون را هم ببندند .

غفلت در رسیدگی به مهمترین چیزها این نتایج را هم دارد جان من . سزاوارش هستیم .


درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. پله پله از دلنوشته های میس شانزلیزه به اعماق تاریخ ( تا اینجا سال ۹۰ که عین خود تاریخ، الان "تار" و "یخ" به تن آدم میشینه) میروم و او را در این کمدی ناالهی دستگیر و پیشروی خود قرار می دهم. میدونم که این نوشته ها مال الان نیست و امیدوارم که الان حال و روزت مثل موقع نوشتن اینها نباشه و سردرد و دردسر توی این روزهای بهاریت نباشه بانو، اما به پاس صداقت و زیبایی کلامت هر جا در این نه طبقه ای که من رو میکشونی کلامی فکرم رو مشغول کرد و دلم رو مشمول، وایمیستم و در این غارهای عجایب من هم گیجی و منگی خودم رو فریاد میزنم. شما شاید به اندازه یک فیلسوف غرق افکاری، بانو، اما به حرف سقراط که میگه فیلسوف شادترین مردمه اصلا شبیه نیستی. به قول حسین پناهی "توماشا نشی یه وقت بگیرن به جرم بی دینی ۲۷ سال زندانت کنن  ما که اوربانوس هشتم نداریم تا که شفاعتت کنه." خیلی علاقمندم که کتابهاتونو بخونم بانو. لطف کنید بهم معرفیشون کنید. مرسی

  2. منكه حرفي نزدم!تو گفتي ۱بار ديگه بگو,همين فقط !

  3. میگم نکنه نظرای خصوصیم به دستت نمیرسه؟

  4. از این پستت گیج شدم.منظورم قسمت اولشه ….ها!واقعا احساسی توی تو به وجود اومد؟!

  5. حالا سنگین یا سبک من همیشه حاضرم همینه که هست باید تحملم کنی

  6. قضیه رگ گردن و فکر و تا تهش رفتن وووو…. چقدر خوب بود خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم روحم تازه شد با حرف های کدر و تلخ و قشنگت

  7. به شدت معتقد به صراحت صادقانه ام!چون اطمینان دارم که موجب نزدیکی دل ها و شفافیت اندیشه هاست و نه کدورت این و دوری آن!
    به شدت معتدم که مردم ما انسان های شدیدی هستند و به همین گواه(همین جمله!) خود را جدا از آنان نمی دانم.
    از ساختمان های یکسان و ساده-معماری های بی محتوا گرفته تا شخصیت های سیاه و سفید فیلم ها و نمایش ها.از این سوی بام غلتیدن تا از آن سو وارو زدن! از کوچک شمردن خود برای عبور از هر ناچیز روزنه ای تا گیر کردن گوشه کت به دستگیره دروازه ای! 
    از مساله بودن ”بودن یا نبودن" فارغ از کیفیت و اثر هر بودن و حتی هر نبودن!
    اندکی گذراندن این چند دهه عمر باقیمانده را با بسته بودن سالن های نمایشگر نمایش های کم مایه- تعطیلی اینترنت کم سرعت- عدم خروج از منزل به دلیل فقدان آزادی در پوشش و امثال آنها را تجسم کنید.آیا همین "شبه زندگی" این روزهایمان قابل تحمل تر نیست؟
    شاید باد بپذیریم که زندگی هیچگاه شباهتی به آنچه که می پسندیم نداشته – ندارد و نخواهد داشت…

  8. قربان شما. زحمت نمی‌دهم. از در خانه‌تان می‌گذشتم، نیست که خیلی خیلی باهوشم، همین سر در خانه را که دیدم متوجه شدم که این خانم میس شانزه لیزه همان خانم س. س باید باشد. گفتم سلامی عرض کنم.

  9. من عادت دارم همیشه باهات موافق باشم خودت میدونی درباره بسته شدن خانه سینماهم بایدبگم این تازه اولشو هویتمون تاریخمون ملتمون سرزمینمون ایرانمون همه رومیبندن ویران میکنن حالا بشین وتماشاکن اینارودست چنگیز خان مغول بلندشدن

  10. دمت گرم دختر که شیرت بگم کم گفتم.
    صدهزار بار دمت گرم دختر که………..
    میلیون ها بار دمت گرم………………گل

  11. ازنسيمي دفترايام برهم ميخورد
    ازورق گرداني ليل ونهارانديشه كن……

  12. مگه حرف بدي زدم؟چراترش كردي ميسي!!!!!!!!

    نه بگويعني چي؟
    سوال

  13. پر…کشنده ….شرشار از تخیل می نویسی ….همچنین بی تکلف و پردغدغه …..مهمتر از همه فکر می کنم قهوه خور روشنفکر نما نیستی …..موجوداتی مشمئزکننده …..متعفن تر از سبک سران بی ادعا….نوشته ات بر دل نشست..

  14. و من هم خوشحالم که خانه سینما بسته شد

  15. خدارحم کنه نمیدونم چرااحساس میکنم همه چیزروزبروز داره بدترمیشهیعنی چی؟

  16. اصولا بعضی جاها باید بسته باشه , مثلا میشه واسه بعضی مردا که به بهانه بودا تماشا میرن تایلند پروازه بانکوکو مثه خانه سینما بست !  موافقی؟(من که هنوز نرفتم اگه بسته بشه تا ابد میرم تو دسته مردای خوب تایلند نرفته)

  17. فقط میخواستم بگم منم به کمپین انزجار از روشنفکرنماها راه بدید:)

  18. هایل میس تو همیشه به مردها بدبینی همیشه این رو میگی که زن ها ی قوی بالاتر از مردها هستند ولی این همه مرد قوی شاید یکمی بی انصافی میکنی توی تاریخ پشت هر زن موفق مرد قویی هم هست خودت بارها این رو گفتی البته برعکسش رو اما برعکس همین هم صدق داره .داستانت مثل همیشه جذاب بود اون فضا رو خیلی کوتاه و در حد بلاگ توضیح دادی و واقعا تا همین جاش هم روت زیاده میسدر مورد خانه سینما بی انصافی نکن خودت هم میدونی کار اشتباهی بود از روی عصبانیتت این رو نوشتی من میدونم .

  19. تو ماهی دختریعنی هیچ کس جز تو نمی تونست در مورد زن موفق این چیزها رو بگه…خدایا! خانه هنرمندان رو نبندن….