جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

بهار و آدم برفی

سلام . نه اینکه من این گوشه ی دنج جزیره دارم واسه خودم یه کری و کوریی میکنم برای همین تو ی این عالم نابینایی که از بینایی خیلی ها دیدگانش واضح تره دارم خیلی هم با پر رویی تمام راجع به کاری که ربطی به کار و کاسبی من داره و توش وول خوردم و خاک  توی گلوم رفته و سیلی غیر مجاز توی صورتم داغ کرده مینویسم .دمم گرم . تو که نمینویسی بیچاره ای . راس پوس کنده ، تویی که داری منو میخونی خوب گوش کن  …تویی که پست قبلی منو نخوندی و اصلا با خوندن حال نمیکنی و خودت رو علامه ی دهر میدونی ، دس خدا به همرات … اما بدون زیر سایه ی تئاتر شهر اگه نباشی جات جهنمه ، آخه نمیشه که …ببین  تو فکر کن یه کاری قراره اجرا بشه که من میدونم از ده صبح تا ده شب توش دارن تمرین میکنن . شیفت شیفت بازیگرها میان و میرن . دم در قیامت کبری است ، همه دنبال امضا ، همه دارن سرک میکشن که  بدونن این چه کاریه که این همه بازیگراش دارن تحلیل میکنن ، نقش هم رو میخونن و بازی میکنن و نقش ها عوض میشه …توی تست زدن والا به خدا یه خانومی که جر واجرم کنی نمیگم کیه کم آورد . خیلی هم خانوم نازنینی هستن ها اما به هر حال . خب معلومه من که قاطی سوراخ ها و تونل ها و قنات زیر زمینی تئاتر شهرم و تویهفت تا آسمون یه ستاره ندارم و همه ی عشقم دیدن کاره این کارا واسم کاره … به خدا که از تنبلیم بود که نرفتم سر کار . استاد اعتراف …والا نمیکشم …وگرنه کور از خدا چی میخواد جز دو چشم بینا . . . همه ی اهالی این جا میدونن من دو قطبیم …همون قدر که + همون قدر _…همون قدر که شاد همون قدر مایه ی عذاب. . . بی اعصابی این خاک و دیدن دور و برم من رو ویرون کرده …بیخواب و خوراک …. حالا میون این هیرو ویر از بودن در کنار این همه ستاره من جا موندم و شدم یه میس شانزه لیزه ی سوخته . یه هو پس افتادم . آخه چرا . . . ؟ ؟ ؟  نمیدونم . به هر حال من چون حق آب و گل دارم و نفله شده ی این  تئاتر و ادبیاتم و تهش هنوز بیسوادم والا مثل بعضی ها نظریاتم آیات الهی نیس میگم شما هام راس میگید …بابا یه ذره به جماعت تئاتری احترام بذارید . والا به خدا که 12 ساعت کار اونم توی شرایط مرگبار سخته . کاش آم جارو بگیره دستش و بشه زحمتکش اما نخواد موهاشو از دست بعضیها بکنه . 

به هر حال من و سروه بعد از دزدیدن کلید ها از دست نورالدین حیدی ماهر که واقعا حق بزرگی به  گردن دستیار کارگردانی این مملکت داره تونستیم وارد سالن تمرین شیم و خب خیلی با کلاس و با لوندی خاطر من که نشستم روی صندلی های قرمز تیارت و سروه رو وادار کردم تا آقای الماس چشماشو بسته یه عکس ازش بگیره و خب آره من اصلا اومدم یه بلاگ ساختم به اسم ( بهار و آدم برفی ) برای کسایی که واقعا احساس میکنن دوست دارن کار ببینن. . . . بد نیست 21 گرم و پالپ فیکشن و بابل و یکجا و یه جورایی ایرانی شده ببینن برن روی اسمش و لطف کنن کیلیک ! آره جونم . (بهار و آدم برفی ). .

قول نمیدم اما شاید برای هفته ای اول اجرا در مورد بلیط نمایش بتونم یه پا در میونیی بکنم تا دیگه دوستان هنرمند بلاگم نکن که آی بلیط نبود و و ای تو میری وی آی پی میشینی و … اما قول نمیدم . برای دنبال کردن این مسائل و این دغدغه یه ضرب برید توی بلاگ بهار و آدم برفی . 

 

 

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۱۳ نظرات

  1. خیلی دوست دارم کاری رو که میس با این ذوق و شوق دربارش نوشته رو ببینم ….

  2. تو نظر خصوصی توضیح دادم .نمی دونم رسید یا نه.
    مرسی که امیدواری ولی مطمئن باش که موفق میشم.
    من خودم هیچ وقت برای کسی امیدوار نمیشم میگم مطمئنم:)

  3. خب میس عزیز ماحرف همو نمی فهمیم باید طلاق بگیریم!:)
    واما تئاتر وشهربازی:منظورم تو دل کار بودن بود.شهربازی فقط سیرک نداره.بله که باید متفاوت باشن از تئاتر دقیقا همین انتظار میره
    ومن واقعا منتظرم شاید سختگیرانه باشه.چون تو توی شهربازی فقط به وجدمیای ولی تو تئاتر درکنار به وجداومدن تورووادار به فکر کردن می کنه.امیدوارم دیگه متوجه شده باشی منظورم رو.
    آره تیریپ جای تعجب نداره.فقط مشکلش اینه که اول یا آخرش عزیزم غلیظ ننوشتم تا جمله حس عاطفی به خودش بگیره!!!!!!!
    واماوقت؟:منظورم زمان برگشتن به خونه بود آخه من می ترسم از ناامنی.
    واما اقبال:خوشحالم که نداشتم.
    درسته سبک ها متفاوته ولی خروجی باید یکی باشه(منظورم همون وجد وفکر بود)البته تاجایی که سوادم قد میده.
    واما ادب:چیزی ندارم برای گفتن…!!!!!!!!!
    واما تو:…
    بازم چیزی ندارم برای گفتن!!!!!!!!!
    دختر جان هرآنچه که نوشته بودم فقط عامیانه بود عامیانه…
    نوشته هات رو وقت کردم دنبال می کنم چون آزمونم درراهه
    ومن سخت مشغول خوندن.
    امیدوارم تو هم به حدی برسی که وقتی نوشته هاتو می خونم بیام تو مانیتور ویواشکی بدون اینکه کسی بفهمه بغلشون کنم.
    ودر آخر باید بگم من ه

  4. میس جان اگر اون شایدت به واقعیت رسید منو از قلم نندازی

    چشم میرویم

  5. سلام.
    واقعیتش من نمی فهمم چی نوشتی.چون خداییش تو این زمینه ها تخصص ندارم.
    کلا اهل دیدن تئاتر نیستم.چون هم پولشو ندارم هم دیر وقت میشه.اولین وآخرین تئاتری که پول دادم ودیدم متابولیک آتیلاپسیانی بودکه باخودم گفتم حیف۴۰۰۰تومن.
    تئاتر مثل شهربازی می مونه.باید پرازهیجان باشه.طوری که وقتی می بینی بخوای ازمیون جمعیت پرواز کنی وبری تودل صحنه.
    ۱فیلم از جانی دپ دیدم که نویسنده ی تئاتر بودانقدر خوب کارو بسته بود که دوست داشتم برم تو تیلیویزیون!
    به نظر من کار رو نباید برای مردم و تئاتر بین ها ساخت چون مردم غمگین شدن حوصله ندارن با سلیقه ی اونا ساختن یعنی مرگ نمایشنامه ها.
    والا ماکه تاحالا هر جارفتیم نمایش ببینیم تیریپ غم ومعنا گرا و…بوده.بازیگراهم قربونشون برم بدن مدن تعطیل.
    باز خداآقای پورآذری روحفظ کنه که باعث میشه بازیگراش وسوسه بشن برن بدنرو بسازن وهمه چیوتجربه کنن.
    درباره ی اون نمایش نظری ندارم ولی اینکه گفتی تنبل خدا باعث وبانیشو لعنت کنه(منظورم همین هنریان)!!!!!

  6. ممنون که همیشه جلو تر از همه جا به ما خبر اجرا رو میدی

  7. عذر خواهی می کنم .مرکز فروش بلیط کنسرت خیریه مرکز موسیقی ققنوس هست . من به اشتباه مرکز موسیقی بتهوون نوشتم .

  8. من
    پری کوچک غمگینی را می شناسم
    که در اقیانوسی مسکن دارد
    و دلش را در یک نی لبک چوبین
    می نوازد آرام آرام
    پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
    و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد……

    ***************

    من تو هستم ، تو!
    و کسی که دوست می دارد
    و کسی که در درون خود
    ناگهان پیوند گنگی باز می یابد
    با هزاران چیز غربت بار نامعلوم…
    من تمام شهوت تند زمین هستم
    که تمام آبها را می کشد در خویش
    تا تمام دشتها را بارور سازد…

    از من ای محجوب من با یک منِ دیگر
    که تو او را در خیابانهای سرد شب
    با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
    گفتگو کن
    و بیاد آور مرا در بوسه اندهگین او
    بر خطوط مهربان زیر چشمانت……

    **************

    زندگی شاید کوچه ای هست که در آنجا
    پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
    با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
    به تبسمِ معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد……

    (فروغ فرخزاد)

  9. سلام دویاره البته که من همینجوری دوستت دارم و یک ساله که خواننده ی مداوم وبلاگتم .ولی می دونی من چی فکر می کنم من فکر می کنم که این قضیه یک مساله کاملا ابتدایی در روابط اجتماعییه و ربظی به دموکراسی نداره .توی مهد دموکراسی هم وقتی دو نفر دارن حرف می زنن اگه یکیشون احساس توهین کنه می ذاره می ره یا اعتراض می کنه . آدم حتما یابد احساسش رو بگه از هر نوعی, ولی می تونه از سوم شخص استفاده کنه یا قضیه رو به خیلی از مردم تعمیم بده.یا حتی اگه می خواد فحشم بده تو روی طرف, مخاطبش مشخص باشه .. نمی دونم اینجوری به نظرم یک کم بی عدالتی می شه . در ضمن من کاملا درکت می کنم منم یه زمانی دقیقا مثل تو بودم ناراحت بودم از اینکه آدما کتاب نمی خونن باهاشون هیچ بحثی دیالوگ هیجان انگیزی نمی شه داشت . وقتی یه جرقه ای می زنی سریع با اولین جواب ابتدایی و کاملا قابل پبشبینی شون خاموشش می کنن . ولی بعدش اونقدر این آدما برام  تکراری شدن که فراموششون کردم , خشمم نسبت به اونا فراموش کردم. ویریجینیا وولف می گه : باید بدون خشم, بدون ترس, بدون نفرت, بدون اعتراض نوشت. ماچ

  10. کنسرت خیریه هنرمند بین المللی پاپ ایران بنیامین بهادری چهار شنبه ۲۰ مهر ماه در برج میلاد تهران برگزار میشود.

    تمام عواید این کنسرت برای درمان بیماری هنرمند خوب تئاتر مجید بهرامی تعلق دارد.

    برای تهیه بلیط :

    فروشگاه و مرکز موسيقي بتهوون :
    خيابان کريمخان – خيابان سنــايي – شماره ۲۳  

    تلفن : ( ۸۸۳۱۳۸۶۸ – ۰۲۱ )     –   ( 88313869 – 021  )

    ساعت کار : شنبه تا پنجشنبه  9 صبح تا ۱۰ شب – جمعه  5عصر تا ۱۰ شب

  11. سلام دوست عزیز می دونی تو ذاتت خوبه با شعوری با فرهنگی دمتم گرم. اما چرا  هی به خوانندگانت  توهین می کنی؟؟ پستات پره از این عبارت ها : تو که تنبلی.. تو که فکر می کنی علامه ی دهری تو که زورت می یاد کتاب بخونی و غیره و غیره
    خیلی تدافعی می نویسی … انگار دست پیش می گیری که در برابر انتقاد ها پس نیوفتی ..درسته بعضی ها می یان انتقاد های بی ربط و بی رحمانه می کنن … اونا رو جدی نگیر . طرف صحبتت با آدمایی مثل خودت باشه … هیجان مثبت نشون دهنده ی آرامش و شادیه هیجان منفی نشون دهنده ی ضعف یا بچگی : (زیر سایه ی تئاتر شهر اگه نباشی جات جهنمه!!) یک پیشنهاد کاملا دوستانه

  12. سلام می کنم به باد،
    به بادبادک و بوسه،
    به سکوت و سوال
    و به گلدانی،
    که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
    سلام می کنم به چراغ،
    به چرا   های کودکی،
    به چالهای مهربان ِ گونه ی تو!
    سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
    به مسیر ِ مدرسه،
    به نامه های نرسیده!
    سلام می کنم به تصویر ِ زنی نِی زن،
    به نِی زنی تنها،
    به آفتاب و آرزوی آمدنت!
    سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
    به چلچله های بی چهچه،
    به همین سر به هوایی ِ ساده!
    سلام می کنم به بی صبری،
    به بغض، به باران،
    به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو

  13. چند تا وبلاگ داری شما یکی که به اسم خودتون تو پرشین بلاگ هست این بهار و آدم برفی جدیده ؟ جان ما تو یه جا بنویس انقدر نچرخیم تو وب دنبال شما