جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

بعضی وقت ها خوبه که آدم چشم هاشو ببنده …!

 

نمایش ( بعضی وقت ها …) به کارگردانی سیاوش تهمورث ، و نویسندگی آرش عباسی ، نمایشی بود که دوستش داشتم ، وقتی وارد سالن اصلی شدم ، پرده ها ی قهوه ای بسته بود و سر و صدا و موسیقی پشت پرده رو به راحتی میشنیدی ، مثل اینکه جشنی در کار باشه ، بعد نور میره ، پرده ها باز میشن و بازیگرها رو روی صحنه میبینی ، اولین چیزی که میبینم ، و همیشه بهش دقت میکنم اینه که میزانسن توی کار چه جوری طراحی شده و بازیگرها کجان ! چیزی که به نظر من به لحاظ بصری خیلی مهمه ، همه سر جای خودشون بودند ، منتها من همیشه با سالن اصلی و آوانسن اون و به کار نگرفته شدن فضاهاش مشکل دارم . . . چیزی که توی این کار هم مشهود بود . بعد سری چشم میچرخونم به دکور صحنه ، که متاسفانه اصلا و ابدا دوستش نداشتم و به نظرم گرچه به کار این نمایش میومد اما سرشار از بدسلیقگی بود ، تابلوها ، ستون ها ، رنگ … اصلا اون چیزی نبود که میبایست باشه ، میتونست خیلی بهتر طراحی بشه ، به زعم داستان و به فراخور موقعیت نمایش ، بعد متوجه شدم که لباس های طراحی شده برای بازیگرها هم اصلا درست انتخاب و طراحی نشده بود . بگذریم . مضمون نمایش ( بعضی وقت ها …) ، درباره ی سه جفت دوست هست که هر کدام از این جفت ها در گذشته با هم آشناییتی داشتند ، حالا توی ویلای یکی از این زوج ها ، مکان نمایش ، که ویلا است ، دور هم هستند ، و دوربینی دست یکی از بازیگر ها (سیامک صفری) از ماجراهای در حال وقوع تصویر برداری میکنه ، در ابتدای کار یک ریتم کند که توام با شادی و معرفی کاراکترهاست من رو از کار زده میکنه ، اما به تدریج که نمایش جلو میره میفهمم اون شروع کار ، درست بوده ، بین این زوج ها (نسیم ادبی ، رحیم نوروزی)-(نیما رئیسی و آناهیتا همتی)-(سیامک صفری و شهره سلطانی )، در ابتدا چیزی جز گپ و گفت و گوی ساده و شاد نمیبینیم . اون ها دارن برای دوربین و فیلمی که بناست بارای آتیه ی بچه هاشون نگه داشته بشه ، حرف میزنن و آرزوهاشونو میگن، در همین بین متوجه میشیم که یکی از زوج ها بارداره ، اون برگه ی مثبت بودن حاملگیش رو جلوی دوربین نشون میده و بعد از این برخورد اولیه ، واکنش های زوج ها نم نم و ذره ذره ، داستان زندگی اون ها رو بیان میکنه ، اینکه زوجی میتونن سالها با هم زندگی کنن بدون اینکه دلیل افسردگی همدیگه رو بدونن ، اینکه زوجی ظاهر عاشقانه دارند اما خیانت زندگی اون ها رو میپاشونه ، اینکه … نمایش با ریتم درست و با پایان باز ، روایت و زبانی ساده تموم میشه که خیلی دوستش دارم . وقتی پرده ها بسته میشه یه لحظه دوت دارم بدونم مردی که رفت تا قدم بزنه چی توی کله ش وول میخوره ، زنو شوهری که نمیفهمن چرا واقعا دارن جدا میشن آیا دلیلش رو که خیانته میفهمن ؟ آیا پدری که بچه دار شده واقعا خوشحاله و به زن _ دوستش دیگه فکر نمیکنه ؟ این رو دوست دارم . . . خود زندگیه . من مخصوصا اسم بازیگر ها رو و اسم اون ها در نمایش رو نیاوردم تا برید ببینید و میدونم این طوری براتون جذاب تره . 

بازیگران:( به ترتیب حروف الفبا) : نسیم ادبی – نیما رئیسی ، شهره سلطانی ، سیامک صفری ، رحیم نوروزی، آناهیتا همتی

طراح صحنه و لباس : سیاوش تهمورث !

طراح پوستر و بروشور : آرش نجفی نسب ، مجید حیدری

نوازنده ی گیتار : فرهنگ سرخوش 

مجری دکور:محمدرضا پناهی

عکاس : اختر تاجیک

دستیارکارگردان و برنامه ریز : نورالدین حیدری ماهر

منشی صحنه : محمدگودرزیانی

مدیرصحنه: جواد پولادی

دستیارصحنه:یوسف رستمی

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. مگه میشه که آدم از نعمت بینایی و ادراک برخوردار باشه و به این تئاتر بگه "واقعا کار قشنگی بود"ها؟ نه جدی میشه؟ واقعا کار به مزخرفی خودش نبود…

  2. ابول ل ل. من هم قراره همین روزها برم ببینم کار تهمورثو. مخصوصا که فامیل جونم هم توش بازی می کنه (خوشحال)

  3. ممنون ميس جون… ديگه تو گفتي اين هفته ميريم مي بينيم… ميييييسسسسس سه شنبه دفاع دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!

  4. ممنون عجب جواب کوبنده ای … اما  من همچنان می خونم وبلاگتو

  5. نوشته ات رو یک خط در میون خوندم که اصلا نفهمم نمایش جریانش چیه اااا چرا تعریف می کنی نمایشو

  6. ممنون.
    نقد جالبی بود.
    می ریم ببینیمش لبخند

  7. خطاب به آرش عباسی عزیز، در همین جا
    —————————-
    آرشم درود
    کار قشنگ و بروزت را در تئاتر شهر دیدیم. همه چیز رو  به راه بود . از گزینش نام بازیگرها در متن تا طراحی صحنه و چینش بازیگران و میزانسن جسورانه و جوان پسند که همگی وامدار متن قوی و سرپنجه ی خودت بوده اند می توانست مرا ببلعد. هفتاد دقیقه ای را به لایعقلی سرشار از اندیشه گذراندیم. اگرچه در لحظه ی خروج نقدهایی را که حکایت از عدم درک تئاتر مادرن و با کمی اغماض، پست مادرن بود شنیدم که آنهم نشانه ای از موجودیت بود ، چرا که" انسانها گربه های مرده را لگد نمیزنند".
    البته فقط منِ ناشی احساس کردم که بد نیست اندکی از شدت بداهه گویی ها کاسته شود.
    چه خوب که بازیگرانت در نقش آفرینی چون من لمپنی که بخواهد با زور زدن چیزی را تزریق کند ، نبودند .
    از همه مهمتر تمرکز زدایی در  کل اثر برایم شورانگیز بود رفیق. کدها و نشانه ها را به سرعت می شد از میان آن همه آدم و کلام کلافه، گرفت و این چه امتیاز شگرفی است. این تجربه را ناتمام نگذار آرشم چرا که برای ماندن در مادرنیته گریزی نیست الا  رفتن تا انتهای تجربه.
    فداتشم:ناصــر صــارمی

  8. به نظرِ من این کار یه افتضاح بود!!! همه چی بد: طراحی صحنه ی بد، بازی های افتضاحِ اگزجره، موسیقیِ بلاتکلیف!!! متنِ بدتر از همه!!!!

  9. میس عزیز من ایمیلمو گذاشتم تو نظرات خصوصی.

  10. فقر گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست. فقر ، چیزی را نداشتن است ، ولی ، آن چیز پول نیست ، طلا و غذا نیست. فقر همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند. فقر ، کتیبه سه هزار ساله ایست که روی آن یادگاری نوشته اند. فقر پوست موزی است که از پنجره یک اتوموبیل به خیابان انداخته میشود. فقر همه جا سرمیکشد. فقر شب را بی غذا سرکردن نیست. فقر روز را بی اندیشه سرکردن است.

  11. سلام …
    خيلي وقتا دوس داشتم برم تاتر … خيلي دوس داشتم كار سيامك رو از نزديك ببينم … ولي تا الان جور نشده يه تك پا پاشم برم ببينم … شرمنده
    بابت معرفي و نقدت در هر صورت ممنون …
    شاد باشي … گلدست

  12. سلام. نظرات خصوصی رو نمی خونید؟

  13. میس جان خرده خانوم رو دیدی؟

    هوس نمودیم بریم ببینیم این اجرا رو نگاشته شد در لیست اجراهای در انتظار دیدن

  14. سلام.
    خوبی؟
    مرسی بابت همه نقدها و روایت هاتون.
    راستش برای افراد پرکاری مثل من که فرصت اومدن به تئاتر رو ندارم (بجز تئاتر کدکان که دیوانه وار دوستش دارم) این نقدها و روایت های مختصر بسیار جذابه و کلی هم جدای تشکر داره.
    فکر میکنی کسی که به خیانت یا خیانت کردن عادت کرده با تولد فرزندش و یا هر تغییر دیگه ای بازم عوض میشه ؟!!
    سر منشا خیانت رو باید بررسی کرد !! کم لطفی طرفین و یا بیش فعالی طرفین که بی پاسخ مونده !!
    نمی دونم زندگی شرایط عجیبی داره که تا پرده قرزش کنار نره هیچ چیزی اش نمیشه فهمید. کاش اون وقع فقط یک نفر تماشگر داشته باشه !! خودتو خدات !!

  15. سلام. نمايش اقاي اشميت كيه رو ديدي؟ نظرت درباره  ش چيه؟؟؟

  16. کاشکی تهران بودم میرفتم تئاترو می دیدمگریه

  17. کاشکی تهران بودم میرفتم تئاترو می دیدمگریه

  18. نسعلیق پسمیستی

    امروز با خودک کلی حرف زدم که متانت هی یارو یک کاری بکن دیگه …اااااه
    دیشب همه ی رشته های هنر ورودی هاش ر ا نگاه کردم عکاسی ، پژوهش های هنر …
    بعد شهرسازی…معماری…
    چقدر من بدبختم که انقدر کم میگیره این رشته ها دولتی ارشد …
    بعد که برق را نگاه کردم دیدم کل ایران ۱۹۵۶ نفر میگیره …و با ۸۰۰ هم ارشد تهران میشه قبول شد …
    گفتم به جهنم به این تئاتر ها به عکاسی واقعی به هنر که نزدیک تر میشم …برق باشه …
    یعنی میشه من یک روز بیام برای ارشد تهران !؟
    و صدای نیما و سیامک را کنار هم بشنوم ؟