یکشنبه , ۲ دی ۱۴۰۳

ایران

 

 

برای تو که نا امیدی . که نمیتونی بیای تهرون . همون تهرونی که جای قشنگیه ولی مردمش بدن ! ، که تهرون الان جای قشنگی هم نیست و مردمش همون جور ، به شیوه ی ایام ماضی بدن . تو که نا امیدی که چرا شهرستون ها سینماهاش بسته س و عکسش رو میفرستی ، هفت ، که نشون بدن و دل ما بیشتر بسوزه ، که توی شهرستان ها ، صحنه های نمایش ، پرشورتر از تهرون نیست و تو فکر میکنی تهرون جای قشنگیه چون صحنه هاش قشنگن و بازیگرا یی که تو دوستشون داری این جان . برای تو که عکاسی کردن برات عشقه اما بهت میگن دوربین رو بذار زمین و ول کن ، بشین ببین انتگرال و زیگمای این ایکس و ایگرگ ها چی میشن . تو که نمیتونی بیای تهرون که نمایش ببینی ، فکر میکنی این جا چه خبره ؟ میدونی واسه یه نمایش دیدن باید قدر یه سفر، توی ترافیک موند ، یا توی اتوبوس مچاله شد و منتظر ایستگاه بعدی که دیر میرسه موند ، گردنت مثل پاندل ساعت دنگ دنگ میزنه ، ریه هات توی چهاراه ولیعصر دچار حادثه ی خفگی و هنگ کردن میشه ، فکر میکنی تئاترشهر خاک ما کجاست ؟ یه جایی که یه ایستگاه بزرگ مترو جلوی دروازه ش خودنمایی میکنه و ، هر ور چهارراه یه دلیکو ایستاده تا رنگ موهاتو با تیر نگاه بزنه تا تو رو بندازه توش و با خودش ببره به نمیدونم کجا ، اتوبوس های بی آر تی که چپ و راست ، پشت سر هم ، با انبوهی از آدم ها، مردمانی با چهره های خسته و آویزون ، میان و میرن ، موش هایی به بزرگی گربه که توی جوب هاش راه میرن ، آشغال هایی که بوش ، گندی هوا رو به خودش نمیگیره و پس میزنه و وقتی از کنارشون میگذری میگه خدایا دوددددد و گازوئیل برسون اما من رو از از این آشغال ها بگریزون . سردرد و سرگیجه میگیری تا برسی به یه سالن ، دو ساعت کار ببینی ، خوشت بیاد ، اما اون دو ساعته و تهرون و آشغالدونی هاش و زباله ها سرجاشن هنوز . تویی که توی اعصاب خوردی و جنگ علیه خواسته های خودت و بزرگترهات به سر میبری ، تو ، بدون هدفت چیه ، اگه برات مهمه برو به جنگ ، هدفت چیه ؟ که بیای تهرون تیارت ببینی ؟ مسحور فضا بشی . فضاهای جعلی ، قلب های پلاستیکی ، مرض های روانی سخت ! . . . تو باید یاد بگیری که از هنرت ، از عکاسیت ، از نوشتنت دفاع کنی ، نه اینکه با نیزه بری توی شیکم خودت ، دل و روده ی خودت رو پاره کنی ، بزنی رق سرت رو داغون کنی ، جان من ، این مشکل خاک ماست که سینماها توی شهرستون ها بسته اس و حسرت مردم تف سربالاست ، همیشه میشه یه کارهایی کرد ، نمیشه ؟ راه حل تو این نیست که تهرون یه رشته ی الکی قبول بشی ، که بعد بیای این جا و ببینی چه جای کثیفیه ، تو اگر قوی و با غیرت باشی، باید که سینماهای شهر خودت رو بری باز بکنی ، باید که بتونی . تلاشش رو که میتونی نمیتونی ؟ نه تو تنها ، بگرد چهار تا آدم مثل خودت پیدا بکن ، دور بقیه رو خط خطی کن ، قرار نیست لیست بلند و بالای دوستهای تو ، که وقتی درد داری ، جیک نمیزنن، افتخار تو رو زیاد کنه ، دیلیتشون کن یا ریمو . تو میتونی که خیلی کارها بکنی ، من اینو میدونم. ضعف خودت رو ننداز تقصیر اون هایی که زور بیشتری دارن . جنگ و دعوا نتیجه نمیده ، توی هیچ تاریخی و هیچ بحثی ، تو خودت رو باید ثابت بکنی ، یه نمه امید داشته باش . دلت واسه اون جایی که هستی بسوزه ، حسرت دیدن موشهای تهرون غمگینت نکنه جان من . یاد فیلم (تهران انار ندارد ) افتادم ، فیلم  مسعود بخشی ، دیالوگ ها یک چیز میگفت و تصویر چیز دیگه ای میگفت ، نشون میداد ، خر توی گل موندن . خیلی دوست دارم بدونم، اینترنت و بلاگ خونی و توجه به تئاتر توی مهاباد . منصوریه ، نهاوند و هیو و یاسوج و گل دشت یا چه میدونم توی قرچک ورامین و گرگاب یا محلات و مشکین شهر وجود داره . توی عجبشیر ، توی قورچی باشی ، یا سورمق و صحنه وجود داره . کاشکی داشت و کاشکی اگه داره منم بدونم . ایرون نه یعنی تهرون به خدا . 

 

وطن ما ، اشنویه داره ، خلخال و پلدختر داره …مجن و  کورده لار داره ، سنقر و دهبید داره ، ممقان و یوش و شوش داره کاشکی همه ی این جاها سینما و تئاترش از تهرون_ ما بهتر باشه . بالاخره وطن ما ایرونه ، سینمای ما ، تئاتر ما مال_ همه جاس ، اگر توی مشهد و یزد و … سی.دی هم پخش نمیشه که همین فیلمهای به زور اکران شده پخش بشه مشکل خودمونیم . چطور توی بلاگ ها میایم از رنگ مو و لاک و فیلم فارسی 1 و …حرف بزنیم همه نمیایم بگیم ما سینمامون رو میخوایم . ما وطنمون رو میخواییم .وطن نه به خدا یعنی که ایرون ، وطن یعنی کل خاک ، نذاریم بشه ویرون ، همه ی این خاکش ، آسمونش ، مال تو و منه ، برای حسن ختام ، (( و ط ن م )) سالار عقیلی رو ((این جا)) میذارم . گوش کنید . ) * ( . . . 



درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۲۰ نظرات

  1. لذت بردم بعنوان یک دختر شهرستانی . فکر کنم باید چشمهایم را باز کنم آنچه را که توی شهر خودم را ببینم و درباره اش ببنویسم.به نوشته هام سر بزن میخواهم نظرت را بدانم تازه قلم دست گرفتم . و نظر شما کنکی در بهتر نوشتنم

  2. ازت بدم می یومد. بدون اینکه بخونمت… فقط با نگاه کردن به صفحه جزیره ت ازت بدم می یومد. افتخار می کنم به اون نفرت بی دلیل چرا که عشق رو در خودش داشت. بی دلیلی ش یعنی همین. همین که وقتی خرابم وقتی خوبم وقتی خرم وقتی هستم وقتی نیستم حتی می یام سرم و می زارم روی خاک جزیره. این موهای وز وزی و کم و جدی بگیر که ریخته شدن روی خاک جزیره. حتی اگر گاه به گاهی باشه. حتی اگر شبیه سک سک دوران بچگی هامون باشه… سایه هم بشم روح بیست و یک گرمی هم که بشم می یام توی جزیره برات کامنت می نویسم.
    این و ببین. یوتویوب می تونی ببینی؟
    http://www.youtube.com/watch?v=TmvMAVRfaLk&feature=share

  3. میس عزیزم، مردم ما خودشون رو گم کردن. شاید به خاطر دوره گذار باشه که کمتر کسی تونسته بین سنت و مدرنیته بالانس کنه…

  4. گاهی خوندن مطالبت برای من می شه شکنجه…مثل بوف کور… نمی شه ازش دل کند نمی شه نخوند نمی شه ازش گذشت… استالین خوب از این نوشته هات بود و هست…شکنجه شدن و با نوشته های تو دوست دارم. همچین از ته ته دلت می نویسی از سلول هات می نویسی که یاد خودم می یفتم. اون خود خودم موقع تولد موقع مرگ موقع خودبودگی… همچین می نویسی خراب می شم روی خودم… تو یه لعنتی هستی که یکی هستی و دیگه تکرار نمی شی…

  5. سلام تازه کجاشو دیدی اکران شهرستان زندگی با چشمان بسته ممنوعه …. حالا تئاتر و نمایش پیش کش …. من نمی دونم تهران چه جوریه فقط می دونم اینجا حتی نمی شه نفس کشید …. میس شهرستان زندگی نکردی که بدونی چه خبره….. همه جا میشه خوشبخت بود ولی با همه کس نه ….. مشکل شهرستون مردمشن .
    حالا به یک دور باطل رسیدم تا مردم شاهد کثرت نباشن( چه تئاتر , چه فیلم ,  همایش , فستیوال , رویداد فرهنگی) تحملشون و درکشون و قابلیت همزیستی باهاشون بالا نمی ره و تا تحملشون و وسعت دبدشون زیاد نشه به کثرت و تفاوت اجازه ظهور نمی دن.
    نمی گم مردم شهرستون بدن میگم در کنارشون تنهایی و اگه شبیه شون نباشی بیرحم میشن  

  6. من دیگه ایران دوست ندارم.مردم دوست ندارم.جایی که هیشکی نه هز سر غیرت نه،انسانیت دختره رو از دست متجاوزا نجات نمیده،که با موبایل دوزاریش فیلمش تو نت بذاره
    ه……….ی ولش کن.همه جای ایران همین سرای گنده

  7. نظرت راجع به جزيره چيه؟سوال

  8. میس من توی اتوبوس مچاله شده فشار خونم افتاده کف اتوبوس موشهای جوی آب ولیعصر رو دیدم بوی گند فاضلاب و سطل آشغال چهرهای کثیف و آیزون و چقدرمرد و زن نامرد تهرونی با قلب های پلاستیکی اما به من نگو برگرد باید شهرستانی باشی تا بفهمی تهروت چقدر زیباست. وقتی توی این شهر به این گندگی عاشق می شی تنها می شی توی خیابوناش ساعت ها راه میری. هر روز یه خیابون تازه کشف می کنی.وقتی واسه اولین بار میری تئاتر شهر نمایش میکاییل شهرستانی رو بینی . وقتی اولین سیگارتو می کشی وقتی اولین پسرو دزدکی میاری خونه وقتی اولین لگد عشقی رو می خوری وقتی…. نه! من تهران رو با هیچ جای دنیا عوض نمی کنم این شهر یک شعر ناب توی خودش داره

  9. همه ی حرف ها درست.ولی من تا حا لا هر وقت به تئاتر شهر فکر کردم جز نوستالوژی ها ی معرکه و تئاتر های دوست داشتنی ولحظه های خوب یاد چیزی نیافتادم.هیچوقت موش و بوی زباله و ناراحتی اعصاب و گشت ارشاد توی ذهنم نمونده. فقط یادم مونده تن به هر خطری دادم و خانوادم  رو بارها پیچوندم و تا ۱۱ شب از استرس مردم و کلی رنج به جون خریدم که یه تئاتر ببینم و الانم تنها چیزی که یادمه لذت همون تئاتره فقط.البته وای به روزی که هنر برامون عادی بشه…

  10. سلام ممنون میشم اگه لطف کنین یه سری به لینک زیر بزنین و نظرتونو در مورد نوشته م بدین
    http://mozakhrafsara.persianblog.ir/post/3/

  11. نستعلیق پسمیستی

    واای من واقعن متاسفم ا ز این کامنتهای احمقانه ام واقعا ….

  12. نستعلیق پسمیستی

    خـــــدای من
    چقدر حرفای این پستتون را دوست دارم …
    از پست های قدیمی
    و چقدر من احمق بودم
    خیلی احمق ….

  13. باور کن چتد خط اول این پستت همش توصیف من بود…شهر کوچیک ما سینما داره اما تئاتر که من دوست دارم نهناراحت
    اووووووووووو کو تا شهرایی مثل شهر من تواتر دار بشه…
    منم وقتی برنامه هفت رو میبینم که بعضی شهرر را سینما نداره غمم می گیره

  14. میس جان زمان دانسجویی (۱۰ سال پیش حدودا) که در یکی از شهرستان های نه چندان نزدیک به تهران درس میخواندیم و عادت سینما روی و تاتر دیدن ما همچنان عمیق بود درآنجا هم سینما میرفتیم اما مردم شهری که ما(دانشجویان) برایشان غریبه های فتنه گر بودیم امضا جمع کردند که سینما را ببندید که شده مرکز فساد و تجمع این دانشجویان بی بندو بار و بستند سینمای شهرشان را حتی بر روی خودشان

    امیدوارم این نصیحت شما برای دوستان شهرهای دور و نزدیک جنبشی راه بیاندازد کارساز

  15. نسعلیق پسمیستی

    همممممممممممممممممممممممممممممممم

    خوب بگذار خوش حالتون کنم پس این ترم این تصمیم را گرفتم …از ترم پیش دنبال ِ آدم ی بودم که به من بخوره …
    باهاشم یک هفته ای بیشتر هم خوابگاه شدم که رفتاراشو ببینم …
    یک مهر ماهی ِ هنرمند  و کوه نورد و محکمی که هم صحبتی باهاش خیلی آرومم کرد …و تله پاتی …وااای تله پاتی  شدید …
    و این را از اون یاد گرفتم که میگه :
    خیل ِ خوبــــــــ
    با یم خستگی ِ زیبا …
    پس زیاد از من ناراحت نباشید باشه ؟!

  16. نسعلیق پسمیستی

    سیا راست میگه مردم شهرستان ها !
    هر چه کوچتر بدتر..مثلا نمیدونم من خنثی ام خوبه یا بده …
    مثلا تو قوچان که شهر دانشگاه ِ من ِ…وقتی دو قدم فقط دو قدم راه میرم جالبه بی شک ۳-۴ نفر دستشون را یا در دستام میبینم یا هر جای دیگه …و پیر و این ها هم نداره یک پسرک ِ ۱۰ ساله ..جوون ۳۰ ساله پیرمرد ۷۰ ساله وو یک فحش های رکیکی میدن که داغون …………
    من مشکلی ندارم میگم به درک دست بزنه به هرچی دلش بخواد جهنم …
    اما هم کلاسی هایی دارم که باور کنید اومده بود تو سرویس های های گریه که چی شده …یک آقایی دستش را …شهرستان ها داغونن میس ِ من …و یا مثلا اگر ببینن دوربین دستته …فکر میکنن تو دختر خوبی نیستی …و ….
    همین دانشگاه ِ ما …من که تنبک میزدم …شب شعر میرفتم …و جز معدود دخترا بودم …نفسم بالا اومد از بس مزاحم که فکرشون این بود این آدم اپنه  که هنریه …!
    این هارا چه کنیم ؟

  17. نسعلیق پسمیستی

    من میدونم راضی نیستم
    و نمیدونم با چی راضی میشم …
    از این جا بدم نمیاد
    و مطمئن هم نیستم از کجا خواهد خوشم آمد
    تهران اولین جا است
    از رفتن به آن سوی مرزها که بهم همیشه میگن همون بزرگترهایی که خیلی جلوم را میگیرن تو کارها پیشنهاد میکنن  که تهران را نه …اما فکر میکنم میترسم از آن ور ها …
    فکر میکنم شاید همین تهران اقلا دوستی باشد که نگاه کند عکسم را آن ور که هیچ …
    بین همه ی این ها میمانم …
    خواهرم همیشه یک چیز گفته بهم …
    با تمام …..
    گفته تو هیچ وقت عاشق نبودی …و چون نبودی هر کار را شروع کنی موفق نخواهی بود …و نخواهی جنگ کرد …چون عاشق نیستی …
    و من
    چون عاشق  نیستم …! باید ناراضی باشم …
    شاید همه ی این هایی که مگیویی درست باشد …و ذهن من فقط نقطه فرار گرفته است تهران را و همین و بس …
    میس ِ من …
    نمیدانم درست فهمیدم طرف صحبتت را …
    اما :*
    دوستتان دارم زیاده ….

  18. نسعلیق پسمیستی

    ببین میس ِ من چه ها میگوید …
    غمم میگیرد که …
    امروز دیدم رضا موسوی دوره ای را در مشهد گذاشته با ذوق انتهایش را خواندم آخر آخر نوشته بود ظرفیت ۲۰ تا ..کلی خندیدم چون ۲۰ تا کله گنده زود تر ها نوشته بودند اسمشان را برای دوره …
    نمیدونم واقعا

  19. نسعلیق پسمیستی

    ببین میس ِ من چه ها میگوید …
    غمم میگیرد که …
    امروز دیدم رضا موسوی دوره ای را در مشهد گذاشته با ذوق انتهایش را خواندم آخر آخر نوشته بود ظرفیت ۲۰ تا ..کلی خندیدم چون ۲۰ تا کله گنده زود تر ها نوشته بودند اسمشان را برای دوره …
    نمیدونم واقعا
    من میدونم راضی نیستم
    و نمیدونم با چی راضی میشم …
    از این جا بدم نمیاد
    و مطمئن هم نیستم از کجا خواهد خوشم آمد
    تهران اولین جا است
    از رفتن به آن سوی مرزها که بهم همیشه میگن همون بزرگترهایی که خیلی جلوم را میگیرن تو کارها پیشنهاد میکنن  که تهران را نه …اما فکر میکنم میترسم از آن ور ها …
    فکر میکنم شاید همین تهران اقلا دوستی باشد که نگاه کند عکسم را آن ور که هیچ …
    بین همه ی این ها میمانم …
    خواهرم همیشه یک چیز گفته بهم …
    با تمام …..
    گفته تو هیچ وقت عاشق نبودی …و چون نبودی هر کار را شروع کنی موفق نخواهی بود …و نخواهی جنگ کرد …چون عاشق نیستی …
    و من
    چون عاشق  نیستم …! باید ناراضی باشم …
    شاید همه ی این هایی که مگیویی درست باشد …و ذهن من فقط نقطه فرار گرفته است تهران را و همین و بس …
    میس ِ من …
    نمیدانم درست فهمیدم طرف صحبتت را