اندر احوالات ِ آز !
میس شانزه لیزه جامه ای نو تَن بکرد ، سرتا پا ، پوششی لاستیکی ، بی هیچ منفذی ، روکشی کاملا چسبناک و امن با پوست ! بعد از این جامه تن کردن ، به لطف و سعی استادش جناب ِ اوستا همه فَن حریف باشی الدوله سوار صندلی مخصوص شد . صندلی شروع به حرکت کرد و میس شانزه لیزه را وارد دنیای هش ال هفتی کرد که بیشتر شبیه میدان ِ نبرد بود تا شهرِ نقاشی و حوض نقاشی و چه بدانیم از این شهر های مدینه ی فاضله ی پر از فلسفه ی تو را شعورمند کننده ، در میان ِ آماج ِ تیرهایی به نام ( لایک ) و ( آن لایک ) ، جان بر کف گرفت این میس شانزه لیزه و رفت توی خانه های در بازی که آدرس هایشان را روی دستش نوشته بود مثل تقلب های دوران کودکی ، از قضا مصادف شد با دیدن ِ دید زدن های دوستان و اصلا کسی نفهمید که مهمان وارد خانه شده است . پیش تر ها مهمان حبیب ِ خدا بود و حرمت و رحمت ِ سفره و نان و نمک ، بها و ارجی داشت ، این روزها تو بگو به لعنت یزید هم نمی ارزد . . . میس شانزه لیزه با پوششی که سر تا پایش را گرفته بود وارد خانه ی دوستان میشد و یادگاری قلبی بر دیوارشان میکشید و اگر خیلی میخواست میزبان را از الطاف خود سرشار کند یادداشتی روی در مینوشت که ( ما آمدیم نبودید ، رفتیم ) البت که این یادداشت به فراخور ِ انسانیت ِ آدم ها فرق داشت . . . زیر هر یادداشت امضایی کوبیده و مهر میشد که نام اش همانا همان میس شانزه لیزه بود ، به مروز در این فضا ، در امواج ِ تیر های نامرئی دوستت دارم ها و دوستت ندارم و متنفرم ها ، ملتفت شد اوضاع پس معرکه است و خیلی ها قافیه باخته اند و از اصل ریشه شان را مورچه خوار و مورچه و موریانه خورده است . . .در این اوضاع ِ تصادفی و هردنبیل ، متوجه شد که دانشمندان ِ دود چراغ خورده و اساتید اهل فن نصف شب ها چراغ خانه شان را روشن کرده و شروع میکنند به سر زدن به ابژه های عجیب . . . همانا این ابژه ها تنها – چیز- ی بود که در این دنیا وجود داشت انگار ! البته تنها چیز نبود میدیدی که همگی ، همه چیز را در یک چیز ، چیز میکنند و برسبیل تصادف هم نیست ، از برای شهوتی مهارنشدنی است ، توگویی هر فلسفه ای با همان سه حرف همان چ ی ز ، همان – – – همان – – – شروع و خاتمه میابد و از برای همین بود که استاد همه فن حریف باشی به او اکیدا توصیه کرده بود لباس ضد خطر بپوشد که مبادا باردارِ این دنیای بیمار شود . ذات ِ هستی تنها در اشکالی هویدا میشد که به امور ِ اولیه ختم میشد و لا غیر ، از حیوان و گل و بلبل و شعر و فقر و ثروت و امور دول خبری نبود از نگاه ها ، همه ی دوستان اهل ِ شنا بودند و مثل کوه سر جایشان ایستاده بودند و تیر ِ قلب خود را نثار مستهجن ترین ابژه ها میکردند و خود را فربه ، اینک میشد به جوابی برسی که کَلکِ الک کردن ِ مردها و زن ها هم کنده شده ، کم مانده دوربین های موبایل را در مستراح برده از اجابت مزاج خود نیز عکسی بگیرند و بر طاق دیوار شان بکوبانند . . آنچه در این حصار معنی نداشت ، یادداشت بود و نگاه و قلب . . . همین سه حرف -ق،ل،ب – . . . همین سه حرفی که جای خود را با آرامشی محسوس به سه حرف دیگر میدهد و از بس هنوز در دوره ی لیبیدو در مانده ایم و هنوز در معاشقه مشکل داریم که همه چیز را فراموش کرده ایم و به تصویرها سخت دل بسته ایم چون قلب ها را له کرده دوربین به دست شده ایم . میس شانزه لیزه از توی دنده اش ، چاقویی بیرون کشید و لاستیک دور خود را درید و چاک داد . وسط میدانگاه ی اینستاگرام شیپور به دست گرفت و مدام به این و آن گفت اغور به خیر ، ببخشید این من هستم ! سلام عرض شد . . . . هی گفت و گفت تا کسی نشنید . ای بسا این عدو ها شدند سبب خیر و میس شانزه لیزه پا روی اصوات ناموزون بگذاشت ، پا روی لب های پروتز شده و پلک های جذاب ِ آراسته شده با سایه ، یا نی تنه های آن چنانی . . .پا رویشان بگذاشت و رفت تا دُم ِ همه ی باورهایش را قیچی کند ، آنجا که اهمیت ِ یک اندیشه کمتر از تصویر یک پوشک است باید هاراگیری کرد . این روز افتادن ها محصول ِ توقع جامعه ی نخوابده است . . . جامعه ی بی عشقی که ، لذت را توی خانه نمیتواند در آغوش بکشد و دنبالش توی موبایل است . پس میس شانزه لیزه با قلمش که از ماتحتش بیرون آمده بود روی اسامی پر اهیمت ضربدری کشید و رفت .
**
پ.ن : بی ربط به نوشته :
وارد داروخانه شده ام ، سرگیجه دارم و مثل همیشه با دکترهای متشخص سلام علیک میکنم ، کلونازپام میخواهم ، نسخه ای که یکی از نسخه های طویلم هست ، قیمتش خوب دستم است . . .اصولا قیمت داروهای پام دار و زهرمارها را خوب میدانم . . . میگوید 5000 تومن ، روی بسته بارکدش خورده و قیمت زده 3000 تومن ، میپرسم ، دکتر داد میزند ، پولم را پرت میکند ، دارو را از دستم میگیرد و میگوید :” عشقم میکشه ندم بهت .” عشقم میکشد که بحث را ادامه دهم . :” چون بهتون گفتم چرا دو تومن کشیدید روش؟” . . دکتر چشم هایش را براغ میکند و صدا بند کرده میگوید :” نسخه نداری نمیخوام بدم . برو بیرون . ” صدایم در نمیاید که با دکتر هم داد شوم میگویم :” اگه نسخه ندارم چرا دفعه های پیش دادی؟” . . . توی داروخانه شلوغ است و پسر ژیگولی کنارم ایستاده که قرص ضد حساسیتی میخواهد و تاکید دارد که خوا ب آور نباشد و سر و لباس جذابی دارد بوی ادکلونش توی مشامم رقته و شلوار بگی قورباغه ای اش را دوست دارم و موهای بلندش را و که مشکی است و چشم های سبزش را خوب رصد کرده ام اما بحث با دکتر اجازه نمیدهد تا به امور حساسیت پسر برسم . . . ادامه میدهم :” نسخه دارم الان می دم اما شما دوای منو برای این گرفتید که دارید دو هزار تومن روش میکشید ” . . . نسخه را پیدا میکنم . . . دکتر میگوید :” با نسخه هم نمیدهم . . . ” پسر قرص مخصوص ضد حساسیت اش را میگیرد و میرود و من با این دکتر پولدوست هنوز در حال بحث هستم . سر آخر دارویم را مییگیرم و بیرون میروم . همه ی اهالی از دست این دکتر گران فروش شاکی هستند . به پلیس زنگ میزنم . . . کمک میخواهم که در این موارد تخلف باید به کدام شماره زنگ زد . . . ایشان راهنمایی میکنند که بخاطر دو هزار تومن که مامور نمیاید . . . بنده اظهار میکنم اگر این صدا را برای یک شبکه ی خاک بر سری بفرستم خجالت نمیکشید ؟ دو هزار تو من برای شما پول نیست برای من هست . . . همان موقع میفرمایند بگویید کجایید تا بیاییم و دهن داروخانه را سرویس کرده و دکتر را جر بدهیم . . . البته نه به این شکل که من گفتم . . . مسئله این است . . .همان قدر راحت از تخلف های مالی میگذریم که از تخلف های نگاه به ابژه های کثیف . . . برای همین قلب های ما جای خود را به حفره هایی داده که مکانیکی تنها میزند و نمیتپد .