یکشنبه , ۲ دی ۱۴۰۳

افسردگی

هیچ کس به اندازه ی خودم نمیتونه بهم آسیب برسونه . چشمامو دوست دارم . میاد دورش شال گردنشو میبنده . بوی عرقش میاد . همیشه پاتیله . شال گردن رو باز میکنم . خس خس خنده هاشو میشنوم . بالای سرمه . اومده دنبال من بریم الواطی . میس شانزه لیزه رو نمیشناسه . میگه ” خوب بود ” مثل کیمیایی که در مورد غزاله علیزاده اینو گفت . ( بود ) من نمیخواد بود کسی باشم . لباس بنفشی که زیر میپوشم رو دوست داره . توی قبرستون میکندشون . سردم میشه . دارم قندیل میبندم . قاطی کردم . کلاه روی سرشه . چشماشو نمیبینم . ابلیسه خودش . اصلا به فکر من نیست . جرجیسه خودش . نمیشه دوستم داشته باشی ؟ یادمه یه بار واسه دوستم اس ام اس زدم من فکر میکنم به بدترین شکل ممکن…..(همونا که پاراگراف پایین نوشتم ) میخوام بمیرم باهام مهربون باش . جواب اس ام اس هامو بده من دیونه ام . اونم اس ام اس زد که “انشالا همه ی اینا که گفتی یه روزه بیاد سراغت چون کلاس داره . !!! “گاهی نمیتونم بفهمم . تو از ته وجودت داری میلرزی قندیل بستی . توی قبرستونی . طرف که پاتیله و یه زمانی معشوق میس شانزه لیزه بوده داره لبهاتو میپیچونه . داره باهاشون رولت درست میکنه با زبون نیش دارش . داره تهدید میکنه با اون زبونش . دلت میخواد زبونش رو بکنی بندازی زیرت . زیر اندازش کنی . دلم گرفته . نمیدونم چه جوری میتونم خوشحالی کنم . با هیچ قرصی . با هیچ اشربه ای . با هیچ تئاتری . . . با هیچ عشقی . . . . افسرده شدم .

 

 

 

الان که دارم این متن رو مینویسم دارم زار زار گریه میکنم ، حس میکنم به بدترین شکل ممکن میخوام بمیرم . مثلا در حین رانندگی ماشینم منفجر شه ، باکش باز شه بنزینش بریزه بیرون و یه موتوری  ته سیگارش رو بندازه زمین و بخوره به بنزینم و من برم رو هوا . گاهی فکر میکنم سرطان دارم . کافیه نقطه ها و رنگدونه های پوستم زیاد و کم شه و یا یه خال جدید بزنم . وقتی موهام میریزه فکر میکنم تومور دارم . سرگیجه که میگیرم فکر میکنم ام اس دارم . دستم که میلرزه فکر میکنم پارکینسون دارم . یکی که میبوستم فکر میکنم ایدز رو بهم منتقل کرده . استرس دارم . به شدت غصه ی این خیالات رو میخورم بعد واسه خودم میبافم . داستان سرایی میکنم تا جایی که زر میزنم . لباس سیاه میپوشم و میرم پرلاشز سر قبر میس شانزه لیزه که توی شیشه گذاشتنش و اسکلتهاش از زیر لباس عروس مشکی رنگش توی دوق میزنه . میشینم گریه میکنم . برف میباره . روی پالتوم . روی کرک های پالتوم که از تاناکورا خریدمشون برف میشینه . دماغم قرمز میشه . هیچ چ چ کسی نیست که دنبالم بگرده . بهم زنگ بزنه . شب میشه هنوز اون جام . دایره میکشم دور خودم . اما دوباره برف میباره روش . من آدم برفی میشم . کاش میمردم . خسته میشم از این همه استرس . هیچ کس نمیتونه کمکم کنه انگار زن حسودی جادوم کرده . یاد این جمله شیلر می افتم  : ” گفته های پراکنده ، برخوردهای اتفاقی ، در نظر فرد اهل تخیل که اتشی به دل داشته باشد به شواهدی انکار ناپذیر بدل میشود . ” برای منم همینه . همیشه فکر میکنم وقتی دارم راه میرم یه چاه باز میشه و منو میبلعه . میس شانزه لیزه دنبال چی بود . . . خودش رو توی شیشه به معرض نمایش در بیاره که آقای شاعری بیاد ببینتش . بیچاره نمیدونه شیشه ی قبرش ترک خرده و کک کسی هم نمیگزه . دلم میخواد انتقام نسل خودم رو از خیلی ها بگیرم . از مردهای نسل قبلم . از کسانی که دوستشون داریم و اون ها دوستمون ندارند . کاش بمیرم .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۳۳ نظرات

  1. من چرا باید تو رو دست بندازم؟!!!!
    من از دست خودم فقط ناراحتم,از دست تو نیستم,کمتر از دست کسی دلخور میشم,تو که کاری نکردی.
    مهمون جدید منظورم همین کسیست که با نام saber برات کامنت میگذاره،اون من نیستم،اشتباهم نگیر.خودت میدونی.

  2. نه دوستم غلط نکردی باب آشنایی باز کردی
    ممنون

  3. ممنونم از جواب پرمهرت .گل
    نمیدونم چرا دشمنی ؟ واقعا چرا؟ چه کسی یا چه چیزی ما رو وادار به دشمنی با هم ، با دوستامون ، با خودمون میکنه (دشمنی کردن اولین هدفش خودمونیم . شمشیر می کشیم به جوشش مهر سینه هامون) . نمیدونم توجه می کنیم که اگر قرار باشه با هر اختلافی دشمنی همراه باشه خودمون پیشاپیش جهنم رو برای خودمون ساختیم . وضعیتی که فعلا درش گرفتاریم. به نظرم اصلا مهر ، محبت دقیقا به وقت اختلاف ها مشخص میشه.
    تو دیگه از انتقام (جمله آخرت) نگو که خودت میدونی حرف اصلی و پنهان دلت انتقام نیست.
    بذار سلام خودم رو به خود پرمهرت بدم.
    سلام و دوستی رو به همه اونایی که خشم و عصبانیت و … (سلاح های دشمنی) رو اشتباه به جای سلاح دوستی و همزیستی به دست گرفتن . (این پیامی هست و بود که قصد داشتم توی کامنتهام تا اینجا بدم که جز با توجه و مراعات همدیگه حاصل نمیشه).
    پرسش جدی ای که برام هست اینه که مگه میشه جز با دوستی میشه با دشمنی هایی که فقط لباس عوض می کنن مقابله کرد؟
    (و میدونید که دوستی و مهر به معنای احساساتی و هیجانی شدن نیست).گل

  4. حاضرم!
    کجایی آدرس بده یا من آدرس بدم!

    جدی می گم!
    گنده همه چی! یا من گندم!

  5. آه..گفتی  افسردگی …اتفاقا این روز ها یک طرحی به ذهنم رسیده… که خیلی بزرگ است… برای مبارزه با افسردگی. البته در سطح کلان…  ولی بوجه خیلی زیادی میخواهد…! وزمان ومکان خیلی زیاد.. الان زیاد نمی تونم توضیح بدهم ولی احتملا فردا تو وبلاگم  درباره اش بنویسم… در گیر نامه نگاری با دولت هستم… ولی فکر نکنم  جوابم بدهند… پس خودم جلو تر برای اتحادیه اروپا از طرف بنیاد خودم نامه فرستادم… اونا بیشتر به این قضیه احمیت می دهند… بعدا خبرت میکنم… اگه کارم بگیره انقلابی در سطح کشاورزی و روانشناسی رخ خواهد داد… میس خو شحال باش..

  6. زندگی منشوری است در حرکت دوار منشوری که پرتو پر شکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی خیال انگیز و پر شور ساخته است تقدیم به شما ای عزیز در جواب سطر اول شما گلم
    زندگی نقشی است بیهوده
    که با دست حوادث رنگ میگیرد
    ابتدا با یک تصادف نطفه میگیرد
    سپس با هر تصادف لحظه ها را رنگ میبخشیم
    بدنبال تصادف نیز میمیریم
    راه ما از هیچ تا پوچ است
    سنگ فرش دل تمامش
    شادی و اندوه
    پیش پای ما سرابی خوش
    در گلوها مان لحظه ها انبوه
    با امیدی عاقبت نو مید
    شب پی ما
    ما پی خورشید
    یا علی مدد شاعر شعر نیمه کاره

  7. من چرا باید تو رو دست بندازم؟!!!!
    من از دست خودم فقط ناراحتم,از دست تو نیستم,کمتر از دست کسی دلخور میشم,تو که کاری نکردی.
    مهمون جدید منظورم همین کسیست که با نام saber برات کامنت میگذاره،اون من نیستم،اشتباهم نگیر.خودت میدونی.

  8. نه دوستم غلط نکردی باب آشنایی باز کردی
    ممنون

  9. ممنونم از جواب پرمهرت .گل
    نمیدونم چرا دشمنی ؟ واقعا چرا؟ چه کسی یا چه چیزی ما رو وادار به دشمنی با هم ، با دوستامون ، با خودمون میکنه (دشمنی کردن اولین هدفش خودمونیم . شمشیر می کشیم به جوشش مهر سینه هامون) . نمیدونم توجه می کنیم که اگر قرار باشه با هر اختلافی دشمنی همراه باشه خودمون پیشاپیش جهنم رو برای خودمون ساختیم . وضعیتی که فعلا درش گرفتاریم. به نظرم اصلا مهر ، محبت دقیقا به وقت اختلاف ها مشخص میشه.
    تو دیگه از انتقام (جمله آخرت) نگو که خودت میدونی حرف اصلی و پنهان دلت انتقام نیست.
    بذار سلام خودم رو به خود پرمهرت بدم.
    سلام و دوستی رو به همه اونایی که خشم و عصبانیت و … (سلاح های دشمنی) رو اشتباه به جای سلاح دوستی و همزیستی به دست گرفتن . (این پیامی هست و بود که قصد داشتم توی کامنتهام تا اینجا بدم که جز با توجه و مراعات همدیگه حاصل نمیشه).
    پرسش جدی ای که برام هست اینه که مگه میشه جز با دوستی میشه با دشمنی هایی که فقط لباس عوض می کنن مقابله کرد؟
    (و میدونید که دوستی و مهر به معنای احساساتی و هیجانی شدن نیست).گل

  10. نوشتن از امید کار من نیست
    اما…
    اما دوست داشتم یه چیزی برات می نوشتم که شاد باشی
    اما
    میس جان حضورت. بودنت .نوشتنت .خنده هات برای کسانی مهمه
    گاهی باید در عین خودخواهی برای دیگران همون نقشی را بازی کنی که از تو انتظار دارن
    شادزی و دیرپای

  11. کسانی که افسردگی ندارند فکر میکنند داشتنش چیزی به گنجینه بی انتهای درارایشان اضافه میکنه,وقتی مثل ما هش دچار بشن اون موقعه که لال میشن و میفهمن چی میکشیم.چند وقتیه که موقعی سر کلاس دانشگاه هستم یکدفعه صحنه سقوط خودم از ارتفاع میاد جلوی چشمام,این حس تا جایی پیش میره که من به مرز فریاد زدن میرسم ویهو به خودم میام که تو کلاسم,اون روز میرسه که من سر کلاس یکدفعه فریاد میکشم و از بیندی ژرت میشم و میمیرم.
    هیچوقت اسم من رو با این مهمان جدیدت اشتباه نگیر،مرسی

  12. حاضرم!
    کجایی آدرس بده یا من آدرس بدم!

    جدی می گم!
    گنده همه چی! یا من گندم!

  13. عزیــــــــــــزم.
    میس.
    من هم از این فکرها می کنم ،از این حس ها..

    وقتی شانه ای نیست ، وقتی …

    میس
    عزیــــــــــزم!

    گل

  14. سلام.
    من اومدم .
    انگار این مدت که نبودم کسی نبوده غصه ها و ناراحتی‌ها و عصبانیتاتون و رو سرش هوار کنید دپرس شدید. بیا گردن ما از مو نازک تر . مشت اول هزار تومن . البته میس خانم در اولویت هستند.گل

  15. آه..گفتی  افسردگی …اتفاقا این روز ها یک طرحی به ذهنم رسیده… که خیلی بزرگ است… برای مبارزه با افسردگی. البته در سطح کلان…  ولی بوجه خیلی زیادی میخواهد…! وزمان ومکان خیلی زیاد.. الان زیاد نمی تونم توضیح بدهم ولی احتملا فردا تو وبلاگم  درباره اش بنویسم… در گیر نامه نگاری با دولت هستم… ولی فکر نکنم  جوابم بدهند… پس خودم جلو تر برای اتحادیه اروپا از طرف بنیاد خودم نامه فرستادم… اونا بیشتر به این قضیه احمیت می دهند… بعدا خبرت میکنم… اگه کارم بگیره انقلابی در سطح کشاورزی و روانشناسی رخ خواهد داد… میس خو شحال باش..

  16. زندگی منشوری است در حرکت دوار منشوری که پرتو پر شکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی خیال انگیز و پر شور ساخته است تقدیم به شما ای عزیز در جواب سطر اول شما گلم
    زندگی نقشی است بیهوده
    که با دست حوادث رنگ میگیرد
    ابتدا با یک تصادف نطفه میگیرد
    سپس با هر تصادف لحظه ها را رنگ میبخشیم
    بدنبال تصادف نیز میمیریم
    راه ما از هیچ تا پوچ است
    سنگ فرش دل تمامش
    شادی و اندوه
    پیش پای ما سرابی خوش
    در گلوها مان لحظه ها انبوه
    با امیدی عاقبت نو مید
    شب پی ما
    ما پی خورشید
    یا علی مدد شاعر شعر نیمه کاره

  17. سهراب جایی گیر کرده بود که خودش هم نمی دونست چه جوری باید رها بشه! وقتی اونجا ها گیر میکنی، سهراب هم اونجاس.
    .
    حوصله دیوار رو ندارم.

  18. سلام چطوری    جزیره در کهکشان؟؟؟؟نبینم ناراحت باشی …دوست عزیز …این وبلاگه منه ….خیلی جدید التاسیسه… خوشحال می شم اگه ببینیش….همین انگیزه کافی نیست؟؟؟؟
    از این شوریدگی خیلی خوشم اومد …

  19. نوشتن از امید کار من نیستاما…اما دوست داشتم یه چیزی برات می نوشتم که شاد باشی امامیس جان حضورت. بودنت .نوشتنت .خنده هات برای کسانی مهمهگاهی باید در عین خودخواهی برای دیگران همون نقشی را بازی کنی که از تو انتظار دارنشادزی و دیرپای

  20. آخی میس جان قلبم خنج میکشه ………..انگار یک تیزی هی می ره تو قلبم و میاد بیرون…….چه زمستان بی بهاری در پیش است……گل

  21. باشه اویزونم کن میس…. فقط یادت باشه دوستت دارممممم

  22. راستی یادم رفت در مورد تمبری که گذاشتی من دوست دارم متن زیر رو اونجا چاپ کنند :
    Like you but lost
    may be " love you but lost " is the correct one

  23. سهراب جایی گیر کرده بود که خودش هم نمی دونست چه جوری باید رها بشه! وقتی اونجا ها گیر میکنی، سهراب هم اونجاس.
    .
    حوصله دیوار رو ندارم.

  24. سلام چطوری    جزیره در کهکشان؟؟؟؟نبینم ناراحت باشی …دوست عزیز …این وبلاگه منه ….خیلی جدید التاسیسه… خوشحال می شم اگه ببینیش….همین انگیزه کافی نیست؟؟؟؟
    از این شوریدگی خیلی خوشم اومد …

  25. نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند،
    و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد…
    .
    خیلی خوب گفته سهراب!

  26. آخی میس جان قلبم خنج میکشه ………..انگار یک تیزی هی می ره تو قلبم و میاد بیرون…….چه زمستان بی بهاری در پیش است……گل

  27. باشه اویزونم کن میس…. فقط یادت باشه دوستت دارممممم

  28. حق با تو بود میس…. نوشته هات درست مثل شیهه یک اسب وحشی می مونن… درست برعکس نوشته های من که گفتی مثل نت های موسیقی هستند…حوصله ادم سر می ره گاهی با موسیقی اما شیهه اسب…. به هر حال نفوذ می کنه توی تن بیابان و صحرا و ادم و جنگل و دنیا……………. میس؟
    لینکم رو تغییر بده عزیزم…رفتم خانه نو…

  29. دوستم
    من غمگین را غمگین تر کردی

  30. راستی یادم رفت در مورد تمبری که گذاشتی من دوست دارم متن زیر رو اونجا چاپ کنند :
    Like you but lost
    may be " love you but lost " is the correct one

  31. سلام.
    بدیدارم بیا هر شب
    در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
    بیا بنگر چه غمگینانه
    دلی خوش کرده ام
    با این پرستو ها و ماهی ما
    وین تالاب مهتابی
    دلم تنگ است
    بیا ای روشن
    ای روشن تر از لبخند
    شبم را روز کن …
    میس بس کن تنهایی رو. بس کن دوست دارم اینطوری بشه و اونطوری بشه…….
    همه ما آدم ها گاهی دچار پنچری روانی میشیم اما اگه زود این پنچری رو درست نکنی توی چاهی با دیواره های صاف گیر میفتی که دیگه نمیشه ازش بالا  اومد. طنابی از مهر و محبت ساخته ام و در لبه چاه منتظر و چشم به راهت که هر چه زودتر تو را از این پیله بیرون بکشم.
    واقعا نمیدونم شاید روحیات شما رو درست نتونم بفهمم اما توی هر موقعیتی شاد بودن و مثبت اندیشیدن بهترین کار و تنها راه نجات هست.
    ارادتمند شما: پسر خونده