جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳

از فریدا کالو تا تراس

فریدا کالو رو دوست دارم . شخصیت محکمش رو ، آثارش رو  ، زندگیش رو ، ریسک پذیری هاش رو ، عاشقیتش رو ، دیدگاهش رو وخیلی به خودم نزدیک میبینمش . یکی از بدترین ویژگی های ما این هست که وقتی فیلمی به دست ما میرسه بی هیچ اطلاع و تحقیقی ، محض پر کردن اوقات بیکاری فیلم میبینیم ، فیلم فریدا رو به شدت دوست دارم و مخصوصا قسمت های انیمیشن  و کولاژ رو از شناخت فیلمساز به شخصیت فریدا میدونم ، اما باز هم توی فیلم به این آگاهی و دانش و هوشیاری اونسبت به اساطیر والمان های آن ، ریز ودرشت در کارش اشاره نشده بود که به نظرم مهم بود . گذشته از همه ی این ها فریدا ، قطعا اگر بلاگ داشت نوشته  هاش دست کمی از من میس نداشت . برای همین ما از او و از درونیاتش کمتر خبر داریم ، او درتمام زندگی ، بعد از تصادف وحشتناکی که کرد و با قفسه ی سینه ی آهنین تا آخر عمر ، قلب شکسته در آن، آثار جاودانه خلق کرد ، نشان داد که ( بودن )مهم  است به خصوص چگونگیش، اما در نهایت میبینیم که در دفتر خاطراتش روزهای آخر که پایش را قطع میکنند و در حال مرگ است مینویسد :” امیدوارم رهایی لذت بخش باشد ، و امیدوارم که هرگز بازنگردم ” این نشان دهنده ی رنج و زجری است که در زندگی کشید . به زعم من او یک زنی با دیدگاهی سورئال هست ، اما خودش خودش را روال میداند  ، درست هم همین است ، دنیای او رئال نیست ، همانطور است که میبیند و همان را میکشد ، او نگرش دارد . دیدگاه و اندیشه دارد ، مثل نقاشهای تازه به دوران رسیده ی ما نیست که نه زبان بلدند نه دیدگاه دارند و نه پای حرف خودشان هستند . برای من بازیگر چارلی چاپلین است ، کسی که اندیشه دارد . نه …. بهرام رادان … برای من کارگردان چارلی چاپلین است  نه …. سیروس الوند گرچه به هر دوی این ها احترام میگذارم اما فیلم هایشان دنیا و تاریخ را تکان نداد . 

این حمام فریدا کالو هست .شما قفسه های مصنوعی سینه و عصاهایش را و عکس استالین را میبینید . در این حمام  پنجاه سال بسته بوده . 

همسر فریدا ، دیگو ، دوست پیکاسو بود . او اعتراف کرد که هیچ وقت نتوانست سر- ی مانند سرهای فریدا بکشد . با توجه به اینکه سورئال بودن آثار فریدا واضح است گرچه خود نقاش ردش میکند اما بیننده را در نگاه اول و بی  در نظر گرفتن نقد سنتی و با نقد مدرن و روان شناسانه بی تردید او را همان طور که بونوئل گفت سورئال میدانیم . باز اتفاقی حرف بونوئل شد و من دوباره یاد فیلم زیبای روز افتادم و میل مبهم هوس و همین طور ژان کلود  کارییر که این روزها نمایشش را با ترجمه ی درخشان اصغر نوری در سالن اصلی میبینیم . 

به دیدن تراس رفتم ، ژان کلود کاریر را قبل از روال عادی میشناختم ، فیلمنامه نویس اقتباس آثاری که خوانده ام و دوست بونوئلی که همه دوستش دارند ( به خصوص در فیلم  بارهستی که تحت عنوان سبکی تحمل ناپذیر با بازی ژولیت بینوش و دانیل دی لوییس) به شدت تحت تاثیرش قرار گرفتم . چون قبل از دیدن فیلم دوباره کتاب کوندرا را خواندم . 

تراس ساعت 7:30 شروع شد . خب سالن اصلی و ریسک کار کردن! بعد از دیدن پروفسور بوبوس و رومولوس کمترکار خوبی در اصلی دیدم . بعد از باز شدن پرده ها ، نمایش شروع شد. دکور شگفت انگیز و درستی از کار در برابرم قرار داشت .بازیگرانی که همه در فن بیان و ادای کلمات در همین روزهای اولیه ما را متحیرمیکردند . بازیگرانی سرشناس و کارگردانی که قبلا با روال عادی شگفت زده ام کرده بود این بار با تراس در تئاتر شهر سالن اصلی من را با نمایشی رو به رو کرد که برایم سئوال بر انگیز بود . داستان را لو نمیدهم برای اینکه هنوز چیزی از شروع کار نگذشته . اما خب تصور من از ژان کلود کارییر که سابقه ی کارهایش را میدانم این نبود یا شاید دکتر خاکی نتوانسته بود درست متن را درک کند . . . در همان باتدای داستان زنی را میبینیم خیلی راحت مشغول ترک زندگی اش است . شوهرش بعد از سالها زندگی در کنارش هنوز رنگ چشمان او را نمیداند . اما زن از شوهر چه میداند ؟ زن بنگاه داری که دوست دارد توجه مردها را به خود جلب کند اما موفق نمیشود چون به زعم خودش مثل زن اول داستان (الهام پاوه نژاد عزیز) زیبا نیست . مردهای نمایش خیلی راحت با مسائل کنار میایند . موقعیت های طنز در نمایش را دوست داشتم . شاید گاهی هم میشد گریه کرد با همان خنده یک گروتسک . برای اجاره ی خانه آدم هایی به خانه ی زن و شوهر اول قصه میایند ، هر کدام داستان های خودشان را دارند . من نقش دلخواه را از جایی به بعد نفهمیدم اصلا متوجه نشدم چرا یک نفر به او نگفت خب چرا تلپ شدی این جا بیا برو گم شو . انگار ژان عزیز او را در نمایش به زور و تحمیل نگه داشته بود تا فقط بگوید تراسی در این خانه هست . تراسی که اگر ازش بپری چمن خیس زیرش باعث میشد نمیری.جایت نشکند  . در این نمایش اتفاق های عجیب دیگری هم می افتد که من در همان بیست دقیقه ی اول پیش بینی اش میکنم . اما برای اینکه سئوالاتم برطرف شود با اصغر نوری عزیز که ایران نیست گفتگوی کوتاهی کردم که مختصرا به آن اشاره میکنم .

من : چقدر از عین متن رو اجرا کرده بودند ؟

اصغر نوری : (……)

من : عجیبه این همون ژآن کلود کارییریه که با بونوئل دوست بود وروال عادیش با این همه استقبال رو به رو شد ؟ به نظرم یک جای کار شخصیت ها ول بودند .

اصفرنوری:  اصلا این نمایشنامه متنی نیست که بخواد حرفی بزنه ، کلی موقعیت دراماتیک خوب داره که بایدتوی اجرا در بیاد . متن موثقه و نمیخواد حرف های گنده رو بزنه .

من : شما اجرا رو دیدید یا سر تمرین ها بودید ؟

اصغر نوری : نه من اجرا رو ندیدم. 

من : موقعیت های دراماتیک توی کار دراومده  اما شاید عین متن اجرا نشده نمیدونم. به نظرم انتخاب بازیگرها یک جوری بود .

ا . ن : انتخاب بعضی بازیگرها درست نبود .  

من :فکر میکنم این کار در قالب داستان بهتر بود تا نمایشنامه . 

ا . ن : الو ؟

من : (همچنان  ادامه میدم ) آیا دلخواه همون مردیه که الهام در نهایت باهاش میره ؟ چون رفتن ماشین قرمز و رفتن او همزان بود…من یک لحظه احساس کردم شخصیتی کهفریدون  محرابی بازی اش میکردکور رنگی داره !آیا دلخواه نماینده ی چرخه ی مردهای این چنینی بود ؟

ا . ن :  نه اصلا . کار رئال تر از این حرف هاست . زن منتظر یه مردی بود که بالاخره اومد .

سپس من در مورد این حرفزدم که بعضی شخصیت ها حضورشان در صحنه زیاد بود و منطقی نبود و از تراس میشد خیلی شگفت انگیز تر استفاده کرد و اصلا همین  تراس که ازش میفتی و چیزیت نمیشه به نظرم نماد بی ثباتی زندگی روزمره ی آدم هاست و به قول اصغر نوری آدم ها راحت و زود عاشق و راحت و زود  فارغ میشن .اما به نظر من این شاید نسل  جدید رو در بر بگیره اما هستند هنوز کسانی که در همین فیس بوق و درهمین  دور و بر خودمان برای یک عشق و عاشقیت مرثیه میگیرند . به نظر من این کار پا در هوایی و بی ثابتی یک زندگی این قرن رو نشون میده که با تراس استعاره ای داره به معلق بودن  قلب آدم ها و احساس اون ها اما به نظر آقای نوری کار رئال بود و این  دیالوگ ده هابار هی بین  من و ایشون تکرار شد . به نظر نوری متن خیلی ساده است و رئال و آدم های نمایش با عوض کردن و جایگزین کردن دیگری دنبال یک مکان امن برای زندگی میگردند . سپس آقای نوری از اینکه چقدر رنجبر راحت عاشق الهام میشود و الهام چقدر راحت فریدون را ترک میکند میگوید و من هم در جواب میگویم که خب توی زندگی رابطه ، کشش، عشق ، هوس ، دوست داشتن با هم  فرق میکند  و شاید اصلا این آدم  ها اشتباه دارند رفتار میکنند . ا.ن ، ضمن تاید حرف من خودکشی رنجبر را مسخره میداند . من میگویم : وقتی بارت و نیچه و …رو میخونی میبینی همه چی مفت هم نیست . اما اصغر نوری جواب خوبی میدهد میگوید: کاریر میخواهد بگوید  عشق در زمانه ی ما خیلی مسخره شده .

***

با توجه به اینکه نام اشخاص بازی درست به یادم نمانده ، پس از اسم خود بازیگران در نوشتن استفاده کردم . 

از الهام عزیز که یک پا بازیگر است و سرشار از مهربانی ، از هر خبررسانیی آگاه تر ، جواب هایش مودبانه و دندان شکن در رابطه با چیزی که میدانیم ممنونم . از همه ی عشقش به نمایش که ما را هم به دنبال این عشق میکشاند . 

از بهاره ی رهنما نیز که این روزها اگر در فیس بوق نیست مشغول نوشتن رمان آخرش است و سرش شلوغ میباشد . 

به گروه خسته نباشید   میگویم .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …

۹ نظرات

  1. سلام.
    ممنون از پستت و چیزهایی که از فریدا کالو گفتی وطبق معمول نمی دانستم و چه قشنگ گفتی!
    چند روز اومدم اما متاسفانه نتونستم کار دکتر خاکی رو ببینم و ایوانووف امیر رضا کوهستانی که اون هم ساعت ۷ ایرانشهر بود رو دیدم.

    میس کار افسانه ببر رو دیدی؟!!
    هدایت هاشمی و روایتگری ِ افسانه های چینی!
    توی کافه چارسو.
    میس ببین و ازش بنویس.
    می خوام ببینم تا کی می گذارن اجرا بشه ؟!!
    البته اجرای روز اول رو دیدم . اجرا که تموم، هدایت هاشمی گفت شما یکی از تمرینهای ما رو دیدید!!

  2. دوست عزیزم  با شما در مورد اقای صفری کاملا هم فکر هستم.
    اما به گمانم در مورد این کار به خصوص و اثرگذاری عمیق ان و درخشش خاص جناب صفری در ان (نه تنها از نظر اینجانب که از منظر اغلب بینندگان) قدری به واقعیت پنهان (شاید هم اشکار) نهفته در ان مرتبط باشد. من به پیشنهاد یکی از دوستانم که از اهالی نامی تاتر هستند این کار را دیدم و این بیانم هم نقل قول این بزرگوار است که  این نوشته ها دلنوشته های خودجناب صفری ست. شاید.
    شما   این کار رو دیدید؟ نظر وتحلیل شما از این کار چیست؟
    در مورد تراس هم از ان دست کارها نبود که برای من جای عمیق شدنی باقی بگذارد درست برخلاف انتظارم . خاصه از دکتر خاکی .

  3. lمیس جان به نظرم بهتره جای یک بحث رو درباره ی وب نویسی خالی کنیم. چون به نظر من یک رابطه ی تسکینی بین نویسنده و خواننده در وب ایجاد میشه که متاسفانه فضای مجازی رو متوهم می کنه.اینکه کامنت ها بار انتقادی داشته باشند کاملا ارتباط مستقیمی با انگیزش متن داره.متن چه قدر تمایل به مشارکت خواننده داره و چه قدر اون رو متعهد به کامنت گذاشتن میکنه؟ خود من وبلاگ هایی رو من جمله وبلاگ شما همیشه میخونم اما تا حس تعهد نکنم کامنت نمیذارم.اما به هر حال متن نوستالوژیک یا متن شخصی خیلی معدود خواننده را دچار تعهد میکند

  4. خیلی خوب بودسانازجون مثل همیشهچشمک

  5. میس جان من هم تراس رو دیدم و چیزهایی هم در موردش نوشتم
    از نقد شما خوشم اومد
    به عنوان یه حرفه ای در مقوله تاتر دیدگاهتون خیلی جالب بود
    خیلی مشتاقم خود متن رو بخونم

  6. تراس رو دیدم.  بدون اثری در درون, اومدم بیرون.
    اما تمام مدت, متاثر از تضاد بیرحمانه ای که با ان مواجه بودم.
    می اندیشیدم, فضایی به این عظمت, و اثری عاری از بزرگی, و چقدر جای خالی…
    و
    کمی انطرف تر, فقط کمی انطرف تر, مکانی عاری از عظمت و چقدر کوچک, و اثری به ان بزرگی به ان غنای چشمگیر درونی و برونی, عمیقا مسحورکننده, که نه مثل زندگی, که خود زیستن بود. و چقدر زمین مملو از بودن بود, انقدر که ایستادن هم به سادگی میسر نبود…
    " 100 سال بیش از تنهایی ما"
    و چقدر تنهایی ما شرافتمندانه بر شد…        

  7. این متن رو داشتم میخوندم دخترم عکس محرابی رو دیده میگه: وااااای چه عوض شده
    کلاس فن بیان آقای شجره که می رفتم دخترم که ۶ سالش بود هم باهام میومد سر کلاس. عاشق فریدون شده بود خنده

  8. دربين خانومها واقعا كار خانم پاوه نژادورهنماعاليست

    محرابي هم خيلي طبيعي بازي ميكنه …

    همين باقي بقايت…

  9. میس شانزه لیزه ی عزیزم دلخوروناراحت نشومن خط به خط نوشته هاتوباحوصله میخونم وخیلی هم دوست دارم اگه فقط به گفتن خیلی خوب بسنده میکنم به خاطراینکه جمله ای که بتونه سزاوارقلمت باشه روپیدانمیکنم جمله کم میارم من زیادمثل شمادست به قلم خوبی ندارم میترسم گندبزنم عزیزم وبلاگت تنهاوبلاگیه که من واقعالذت میبرم وهمیشه هم حس میکنم توسالن نشستم ویه تئاترفوق العاده میبینم همیشه موفق باشی دلبندمچشمک