سه شنبه , ۴ دی ۱۴۰۳

اردشیر محصص ، هنرمند سرکش

میس شانزه لیزه باخبر میشود که از دیدن مستند ِ اردشیر محصص ، هنرمند سرکش باز مانده است ، البته در این دنیا که به سبب سرعت و قدرت و همت ِ کارشناسان شبکه های مجازی مدام برنامه است  مثل سرطان رشد می کند ، دوستان که فهمیده اند مردم عزیز و به خصوص هنرور و هنرپرور غم کلاف میکنند از بی کاری و در شبکه های مجازی شاعری کرده و روی دیوار نقاشی ها کرده و سرشان در آخورهای دیگری بند است ، برای با خبر شدن و دیده شدن این مستند ساعت های مختلفی را در هفته برای پخش درنظر گرفته بودند که شکر خدای را که میس شانزه لیزه خبردار شده ، چشم بندش را با صدای جغدی که از توی ساعت هو هو کنان بیرون میزند ، برمیدارد و با چشمان پُف کرده از خواب نیم بندش ، مینشیند رو به روی جعبه ی جادویی تا مستند ِ بهمن مقصودلو را در مورد اردشیر محصص ببیند . برنامه هنوز شروع نشده و میس زانوهایش را زیر رب دوشمابرش بغل کرده و به فکر میرود . اینکه دوست دارد چه ببیند . . . چه چیزی در انتظارش است ؟ آیا این فیلم شبیه مستند بهمن محصص خواهد بود ؟ فیلمی که به بدترین و غیرهنری ترین شکل ممکن ساخته شده بود ؟ نه انکان ندارد . این جا دو اسم کنار هم هستند . بهمن مقصودلو و اردشیر محصص . پیشتر در کتاب ِ علف بهمن مقصودلو را شناخته ایم . نویسنده ای که موشکافانه به جمعآوری جزئیات فراوانی در مورد ساخت ِ اولین فیلمی که در ایران ساخته شده بود ، همت گمارده است . (علف) را که خواند ، مستند را دید و خیلی بیشتر دوست داشت دوباره و سه باره کتاب را بخواند . . . و بعد از آن مستند ایران درودی و مستند های دیگر مقصودلو را در جعبه ی جادویی دیده بود . میس شانزه لیزه دفترچه ی آبی رنگش را خط خطی میکرد و منتظر شد تا برنامه شروع شود . فکر کرد خودش از اردشیر محصص چه میداند و ممکن است چقدر نداند ؟ اینکه او یک کاریکاتوریست و نقاش ایرانی هست و خب کارهایش نوگرا یانه بوده و البته با محصص ها نسبت قوم و خویشی داشته است .

این فیلم 59 دقیقه است که قرار است به دوره های مختلف هنری اردشیر محصص اختصاص داده شود . مقصودلو هنگامی که دانشجو بوده اردشیر محصص را دیده ، وقتی مقصودلو سردبیر مجله ی 1969 روشنفکر شد ، از او دعوت میکند تا با آنها همکاری کند . . . اردشیر محصص در کتاب هایی که درمورد سینما و تئاتر آقای مقصودلو کارکرده بود تصویر سازی میکرده . . . یک دوستی و یک همکاری که این روزها نیست و نیست و نیست . اردشیر محصص و صورتک هایش پیش تر ساخته شده ی بهمن مقصود لود بوده که آن را ندیده ام . کارهای محصص به سرعت از پیش روی چشمان میس شانزه لیزه رد میشوند با بوی جوهر و رنگ و داد و تیغ و صدای دار و داد . اینکه پیشتر میدانست ، اردشیر محصص مجله ی اطلس ، چاپ نیویورک ، اردشیر محصص را در کنار بزرگترین کاریکاتوریستهای دنیا قرار میدهد . . . میس شانزه لیزه فکر میکند پس چطور است که تا به آن لحظه بیشتر دوستهایش در زمینه ی نقاشی و گرافیک و عکاسی این مستند را ندیده اند و خبر نداده اند ؟ آیا دیدن ِ یک مستند از یک شخصیت ماندگار در تاریخ هنر ایرانی این قدر وقت والایشان را میگرفت ؟آیا این همت کردن برای جستجو و ذهن کنجکاو و کنکاشگر داشتن این قدر از انسان ها و هنری ها دور شده ؟ آیا این امتناع از هیجان ِ کاری ویروس تازه ای است که به نسل ماتزریق شده ؟ برنامه شروع میشود . سراپا گوشم و سراپا چَشم .

موسیقی به جا گام به گام با نشان دادن تصاویر ، مثل یک درگوشی به صورت میخورد . موسیقیی که انتخاب درستی برای چشم های از حدقه بیرون زده از صفحات محصص هستند که از ذهن بهمن مقصود لو بیرون زده اند . . . کنار هم چیده شده اند . انقدر به هم نزدیک اند که مشخص است این ( شناخت ) از همدیگر کامل بوده ، و استوار و محکم در تصویر ایستاده است . در فیلم اردشیر محصص حرف میزنند که خط تیزش روی صفحه چون تیغ جراحی است و . . . البته این تمجید و تعریف تا انتها ادامه دارد . اولین تصویری که از اردشیر محصص میبینم او روی یک صندلی نشسته است به زمین چشم دوخته است . . . شبیه پرویز فنی زاده . . کمی دفورمه است . . او یک ایرانی دور از دسترس است . . روی یک صندلی که به زمین نگاه میکند و در پیشانی بلندش لابد که ساده دلانه به پیچیده ترین افکار فکر میکند تا با شیوه ای انتزاعی و چاشنی نمک و ادویه ی طنز روی کاغذ بیاید و در سادگی رسا باشد . مثل جذابیت ِ زندگی سایه ها در کنار میس شانزه لیزه . . . اینکه دیدن ِ هر اثری میس شانزه لیزه را وا میدارد تا به خودش هم فکر کند . . . که در این دنیای امروز کسی برای کسی تره خورد نمیکند . در این دنیا کسی در پی ( شناخت ) نمیرود . کسی بعد از مرگ کسی دغدغه نمیشود . باید مهمانی بدهی تا دیده شوی بلکه پسندیده شوی . بیشتر دلهره ای از فیلم دریافت میشود . چیزی که عشق ِ بهمن مقصودلو برای انجام رسالتش به اردشیر محصص را میرساند و این حرارت از امواج دور حس میشود .

…:” اردشیر ضد قدرت است ” . . . فکر میکنم . باید به قدرت فکر کنم . به اینکه چرا اردشیر محصص قدرت را دوست نداشته . دستش انداخته ؟ به راستی قدرت تنها در سلطنت و حکومت معنی میدهد و برای همین منفی تعریف میشود . آیا این جمله درست است و اگر ذکر میشود در مورد کدام کار محصص است ؟ میس شانزه لیزه  لحظاتی گمان میکند نمیتواند به این مسئله بنگرد پس آن را دو رو می نامد . . . از – قدرت – فاصله میگیرد و ادامه ی فیلم را که در مورد مادر اردشیر محصص گفته میشود میبیند . پیش تر در اینترنت در این مورد خوانده است . . .که مادر محصص در کنار بزرگان ادبیات ایران بوده . سواد داشته . پدر محصص حقوق خوانده . . خانواده ای با سواد . . .در دوره ای که بیشتر مردم ایران تا نسل اندر نسل شان تا امروز بی سوادند . پیش خود فکر میکند کاش خودش از چنین خانواده ای بود . آیا خانواده اعتبار به نام میدهد ؟ . . . محصص هنوز توی ذهن میس شانزه لیزه روی صندلی نشسته است  و انگشتانش را به هم  میمالد . دارند در مورد مجله ی توفیق حرف میزنند و کارهای محصص با موسیقی فراخور کار او گره میخورد و نشان داده میشود . کارهایی که هنوز میشود رویش فکر کرد . مقایسه اش کرد . تحلیل اش کرد . اولین بار کاریکاتور چطور و توسط چه کسی و بر اثر چه موضوعی بود که وارد صفحه ی نقاشی شد ؟ آیا از شعر و ادبیات می آمد ؟ مجید روشنگر در مورد محصص صحبت میکند . محمدعلی دولتشاهی از محصص میگوید . از استعدادش . کارهای اردشیر محصص لا به لای این سخن ها پخش میشود و از پیش چشمانمان میرود . آدم های بدون سر را میبینیم . دولتشاهی میگوید که کارهای محصص در زمان ژوژمانی که در دبیرستان هدف انجام شد عالی بود اما به خود من هیچ ایده ای نمیداد . . مثل کارهای سالوادور دالی . فکر میکنم آیا اردشیر محصص هم بعد از خلق کارهایش به انزوا میرود ؟ جواب میدهم نه . . . چون او را مدام در مجلات مختلف میخواهند و میخوانند و بعضی استعدادها کشف میشود . . . و هیچ چیز شبیه دنیای امروز نیست . پایین تنه هایی که بالای کله ی آدمی تنومند سوار شده اند و نمیدانند به کجا میروند . توی مغز سئوال جرقه میزند . لحظاتی از میس شانزه لیزه بودن دور میشوم و به خودم فرو میروم . . . آیا این دغدغه امروز هم هست ؟ چرا با وجود این همه امکانات این خلاقیت به سطحی ترین شکل خودش ارائه میشود و هیچ اثری بکارت و تازگی ندارد . ” اردشیر برای زندگی هنری اش برنامه ی دقیقی داشت .” دوست دارم در ادامه ی فیلم ببینم این زندگی هنری چقدر از زندگی غیر هنری یعنی روزمرگی هنرمندان دور است و این روزمرگی بی برنامه ی اردشیر محصص چگونه است . اما زمان دارد پیش میرود . کارهای اردشیر محصص با شتابی فراوان و مکث هایی در نقاطی که دقیقا مخاطب میخواهد میلغزد و میرود . فیلم مثل رودخانه ای سیال است .

مرحله  ی دوم کارهای اردشیر محصص : کاریکاتورنو : کاریکاتوری که خودش را از ادبیات جدا میکند و خودش قائم به ذات وضعیت جامعه را بیان میکند . از 1972 میلادی در دوره ای که در مجله ی افریقای جوان ، او با گرافیست های مختلفی در فرانسه کار میکند و وقتی برمیگردد میبینیم که عنصر رنگ به کارهای محصص اضافه شده است . ” پرده ی جادویی پرنده ای را نشان میدهد که سرش زرد و چشمانش آبی است . سرش از تن ِ قرمزش جدا شده است و همه جا سیاهی است و سیاهی است . دم پرنده سبز است و پرنده غمگین است . نمیدانم این کار برای چه کشیده شده است فقط توی ذهنم مدت ها فیکس میشود و میماند . مثل پونزی که به دیوار وصل است و در دل گچ ها رفته و بعد دیوار پرتش میکند روی زمین . عکس از ذهنم دور میشود چون حجم اطلاعاتی که دارم در فیلم میبینم به قدری زیاد و جذاب است که هر کدامشان ماندگار میشوند . . . بسیاری از کارهایی که در این دوره نشان داده میشود به نظرم بارها در نمایشگاه های این زمان ِ خودمان دیده ایم . پیکره هایی که میفهمم چقدر تکرار شده اند . پیکره هایی که اصیل اند و این لحظه که فیلم را میبینم به ریشه ی نقاشی ها پی میبرم . آثاری که برمیگردد به منابع داخلی برمیگردد ، به دوره ی قاجار و نقاشی های قهوه خانه ای و کارهای چاپ سنگی . . . برایم بسیار جذاب است که ظاهری مینیاتوری از یک فرد قاجاری روی صندلی نشسته را در زمینی میبینم که انگار از دوره ی ونگوک آمده و در عین حال حرفی که خواسته را دارد میزند ضمن اینکه شیوه ی کشیدنش هم متفاوت است . گمان میکنم کارکاتوریستهای امروز فقط دارند تفریح میکنند . . . این مستند هرچند آموزنده است اما خشم من را نسبت به عده ی زیادی که برایم بت شده اند را بیشتر میکند . که من یا میس شانزه لیزه چه آسان فریب ِ آسانی آدم ها را میخوریم . نه که آسان بودن بد یا خوب باشد که در عمق آنها چیزی نیست . زاویه ی نشان دادن عکس ها و کارها از بالا به پایین . . طوری است که انگار فیلم ساز میخواهد فرش گران بهایش را برای مشتری باز کند و از رج های تار و پودش سخن براند . فیلم سیاه میشود و موسیقی اش عوض میشود . نوشته شده  من و شاه . موسیقی سنگین است . نمیدانم در ادامه چیست . میس شانزه لیزه پوست لبش را میکند . از اینکه تا به این لحظه اینقدر نادان بوده لجش در آمده و از اینکه دارد می اموزد خوشحال است . دو حسی عجیب در او موج میزند . ادامه ی این تیتر چه خواهد بود ؟

ظاهرا طرح ها دولت حاکم را ناراحت میکند . کارهای محصص در آن دوره سر ندارند یا پا ندارند یا دست ندارند . آدم های شرحه شرحه شده . . . سری روی سینی . . . البته در فیلم گفته میشود که دولت ناراحت شده و میگوید چیزی که نمیدانید چیست را چاپ نکیند . در این دوره کارهای اردشیر به اردشیر محصص میگویند که جناب رئیس کشور گفته دیگر نباید طرح هایی بکشی که سر و دست و پا ندارند و این چه معنی دارد ؟! از آن موقع به بعد کارهای محصص این طور میشود که کارها چند سر دارد و چند پا دارد و چند دست دارد . توی دلم میخندم . این اعتراض را دوست دارم . این خلاقیت را میپسندم . این موسیقی روی فیلم من را تصرف میکند . فیلم نرم و با آرامشی آموزش میدهد که از جهتی پر شتاب است . . . اما نرم نرم در یادگیری اش پیش میروم . زمان چقدر گذشته ؟ چند دقیقه دیگر از این فیلم باقی مانده است ؟

دوران هایی فرا میرسد که به هر حال محصص را آزار میدهد اما ظاهرا او از پس اش بر می آید . دوست دارم صدای محصص را در فیلم بشنوم . لحن اش را . . . هنوز در تصویر اولیه ی ارائه شده مانده ام . . . رو به روی اردشیر محصص . . . او روی صندلی نشسته است . دستانش را به هم داده است . بی قرار است . زمین را نگاه میکند . سیاه پوشیده . چشمانش را میدزدد . در سرش چه میگذرد ؟

تاجی روی تصویر می آید . تاجی که امروز میفهمم طراحی تاج ِ بیشتر نمایش های امروز است و در شکار روباه دکترعلی رفیعی هم به صورت اغراق آمیزی دیدیم که سر آغامحمدخان قاجار رفت از روی همین طرح برداشته شده است و یا شاید این تاج اولین بار این جا گشیده شده است . بعد همان تاج را ریز تر و کوچک تر در آثار دیگر محصص میبینیم که تکرار میشود . فیلم دارد آموزش میدهد . بدون اینکه خودش را تکه پاره کند .

دوره ی بعدی کارهای محصص بعد از آمدن او به آمریکاست که شکل میگیرد . موسیقی با صدای ساکسیفون کش دار آمریکایی فضای محصص را القا میکند و کاملا پیداست که با فیلمساز و محصص رفتیم در یک وادی دیگر . میپرسم از خودم بعدش چه خواهد شد ؟ میس شانزه لیزه توی گوشم میزند . با شرم از خودم به بقیه ی فیلم نگاه میکنم . او از اخبار ایران مطلع است . . . از آخرین کتاب ها . . . از همه چیز اطلاع دارد . . . آن زمان که اینترنت نبوده . . . چقدر این جستجوگری را دوست دارم . . . چقدر این هنرمندان را دوست دارم . . .این برای من فریب نیست . . . هنری است غلیط . . . اضطراب آفرین . . . گشت و گذار در رستوران ها . . . از آن شیطنت ها که خودم هم انجام میدهم . . . هنوز خیلی از کارهای محصص جمع آوری نشده است . . . آیا اهمیت دارد ؟ قرار است این رازها در کدام موزه نشان داده شود ؟ چه خوب که این فیلم هست . چه خوب که بهمن مقصودلو هست . کارها با شتاب از آرشیو نیویورک تایمز از پیش رو یم رد میشوند . موسیقی هم دلم را میلرزاند . سازهای زهی توی دلم با آرشه شان مینوازند . . . تو خیلی از جهان عقبی خانم ِ مثلا فرهیخته ! پیش تر نوشته ام که دوست داشتم صدای اردشیر محصص را بشنوم . صدایش در این لحظه توی صورتم میخورد . . . .در یک گفتگوی تلفنی که روی تصویری می آید که محصص تن اش میلرزد . . .پف کرده . دستش میلرزد . طرح های قوی اش روی کاغذ جادو میکند . کاغذ را رنگ میکند و یک شاهکار را پرت میکند روی زمین و گردنش عقب و جلو میرود . سراپا دلهره میشوم . میدانم که او پارکینسون گرفته بود . نمیدانستم این لحظات ثبت شده بودند . میس شانزه لیزه و من گریه میکنیم . صدایی که در گوشهایمان فرو میروند مثل سوزنی هستند که خم میشود . مثل تیغ ماهی در پرده ی گوش . . . عشق محصص به کار در وضعیت بد فیزیکی و عشق کسی که پشت دوربین پیگیر است هر دو دو نیرو محکره است که من را له و مچاله میکند . این هر دو عشق را میگویم . . . تعریف اردشیر محصص از پروین اعتصامی را میشنویم . رشک میبرم به ایامی که در آن بخل نبوده و منش امروزین در خلال آن دیده نمیشده . حمایتی که همه از هم داشتند یا اگر هم نقدی بوده آیا جز از سر توجه بوده ؟ همین توجه به یکدیگر یعنی در تفکر بودن . اتفاقی که امروز حاضر نیست . غایب است . فیلم ادامه پیدا میکند تا روایت مرگش . . . تلخی مرگ او در امبولانس در تنهایی . . . فیلم آرامش را از من میگیرد . لحظه ای نمیتوانم چشم از صفحه ی تلویزیون بردارم .

نویسنده ، کارگردان و تهیه کننده : بهمن مقصودلو

فیلم تمام شده است و من هنوز رو به روی نمای ابتدایی جا مانده ام . . . فیلمی که در حافظه میماند و شبیه هیچ کار دیگر نیست . خیلی اردشیر محصصی است و خیلی مستند است و خیلی حساب شده است .

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …