پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳

آنالیزداستان کچل کفتر باز به لحاظ نماد شناسی و روایت داستان/ماهنامه چوک/سانازسیداصفهانی

آنالیز – تحلیل و بررسی – داستان کچل کفتر باز به لحاظ نماد شناسی و روایت داستان

تحقیق و پژوهشی از سانازسیداصفهانی در ماهنامه ی ادبیات داستانی چوک / شماره ی 71 ، تیرماه 1395

 

 

پیش از شروع ِ داستان ِ (کچل ِ کفتر باز ) مقدمه ای از نویسنده وجود دارد که خواندنش ، مثل ِ خواندنِ هر مقدمه ی دیگری مهم و واجب است . از انجا که قصه های صمد بهرنگی به شدت نزدیک ِ افسانه ی پریان و قصه های عامیانه هستند و این افسانه و قصه ها نیز اهداف ِ خاص ِ خود را دارند ، بهرنگی دقیقا در مقدمه ی ( کچل کفترباز ) به همین اهداف اشاره میکند . مهم ترین هدف ِ قصه ی پریان آشنا کردن ِ کودکان با حقیقت ِ زندگی است . ادبیات ِ کودک صرفا حق ندارند ، داستگویی باشد برای سرگرمی صرف ، بلکه باید وجه ِ دیگر روان شناسی کودک را نیز در نظر بگیرد . این وجه ، آگاهی دادن به کودک است . بی اینکه مستقیما به آن اشاره شود . کودک را با آرزوها و تشویش های زندگی توامان آشنا کردن ، ارائه ی راه حل ها ، نشان دادن ِ خوبی ها و بدی ها ، نشان دادن ِ سیاهی و سفیدی ، آفتاب و مهتاب ، خیر و شر ، دارا و ندار . . . و بی اینکه اشاره ی مستقیمی شود ، باید کودک ، خود با قهرمان ِ قصه همذات پنداری کند و این خیر و خوبی و بدی و شر و دروغ و راست را تشخیص دهد . در مقدمه ای که بهرنگی پیش از شروع ِ داستان ِ ( کچل ِ کفتر باز ) دارد ، اشاره میکند به همین موضوع که نمیخواهد بچه ها صرفا قصه را بخوانند تا وقتشان بگذرد و داستانی در خاطر داشته باشند ؛ در این صورت داستان از منظر نویسنده فاقد ارزش است . بهرنگی میخواهد در شرح ِ قصه هایش ، آگاهی بدهد و از مخاطبش میخواهد که به جهت ِ سرگرمی قصه ها را دنبال نکنند و خود ش نیز همین جمله را در مقدمه اش ذکر میکند که :” قصه های با ارزش میتوانند شما را با مردم و اجتماع و زندگی آشنا کنند و علت ها را شرح دهند قصه خواندن تنها برای سرگرمی نیست . بدین جهت من هم میل ندارم که بچه های فهمیده قصه های مرا تنها برای سرگرمی بخوانند . ”

شروع ِ داستان ، مثل قالب آثار بهرنگی ، توصیف ِ مکان و زمان ِ مختصر و کافی از موقعیت داستانی است . همین طور شیوه ی شروع ِ قصه نیز مانند همه ی قصه ها ست . ( در زمان های قدیم کچلی با ننه ی پیرش زندگی میکرد . . . ) در شروع این قصه ها ، همیشه آرامش حکم فرماست و اتفاق و ماجرایی سبب به هم خوردن ِ همین اولین خط ِ داستانی میشود . در ابتدا ی قصه ی بلند ِ کچل کفتر باز ، شرح ِ مکان ِ زندگی کچل و ننه ی پیرش داده میشود که دست کمی از شرح ِ صحنه ی یک نمایشنامه ندارد و میبینیم که کلبه ی کچل و ننه اش چقدر دقیق و کوتاه و چقدر دور از ذهن اما شفاف روایت میشود . ( خانه شان حایط کوچکی داشت ، با یک درخت ِ توت که بز ِ سیاه کچل پای آن میخورد و نشخوار میکرد و ریش میجنباند و زمین را با ناخن هایش میکند و بع بع میکرد .

اتاقشان رو به قبله بود با یک پنجره ی یکوچک و تنوری در وسط و سکویی در بالا و سوراخی در سقف رو به آسمان برای دود و نور و هوا و این ها . پنجره را کاغذ کاهی چسبانده بودند ، به جای شیشه . دیوارها کاهگل بود ، دورا دور   تاقچه و رف . ”

در همین شروع ِ قصه با نشانمایه ای رو به رو میشویم که در بیشتر آثار بهرنگی به آن اشاره شده است . خانه هایی که حیاط دارند و درخت ِ توت و حیوانی که زیر این درخت زندگی میکند و خانواده ای نه انچنان مرفه . به عنوان مثال در الدوز و کلاغ ها نیز درخت توت و کلاغ های روی شاخ و برگ آن وجود دارند . درخت توت ، به لحاظ  نشانه شناسی ، درخت طلوع خورشید است . درختی که خورشید از آنجا طلوع میکند . درخت توت و هر آنچه وابسته به آن باشد همه ی اثرات شوم را نابود میکند . در واقع انگار زمان ِ قصه با ذکر درخت توت آغاز میشود . در ضمن  در مورد درخت توت در نشانه شناسی های مختلف این طورمیگویند که ثمره ی این درخت در ابتدا ، سفید رنگ است و به دلیل مردن ِ دو عاشق و معشوق در زیر این درخت میوه ی آن به تدریج قرمز و سرخ میشود . انگار با ذکر این درخت توت ما باید شروع و ظهور خورشید و همین طورروایت قصه ای عاشقانه را پیش بینی کنیم . طبق معمول ِ قصه ها کچل و ننه اش با هم در صلح و صفا زندگی میکردند و در ضمن این کچل ِ داستان ما کفتر بازی هم میکند . کبوتر بازی و کفتر بازی ، در اشعار ما و در تاریخ ِ ما و همین طور در روان شناسی تعبیرهای مختلف و تاریخ ِ خودش را دارد .

در این جا باید به دو نکته اشاره کرد . کبوتر ( کفتر ) و کفتربازی . در آثار بهرنگی پرنده نقش مهمی دارد . در الدوز و عروسک سخنگو نیز کبوتر پر رنگ است . کبوتر  نماد خوشبختی ، امید ، غریزه ی متعالی است . گرگوریس نیسایی میگوید هرچه روح به نور نزدیک تر شود ، زیباتر میشود و در نور به شکل کبوتر در می آید . کبوتر موجودی است اجتماعی و مثبت . اما کفتربازی در واقع با پیشینه ای که دارد یک سنت و علاقه ی مردانه است . هرچند تصور رایج در مورد کفتربازان مربوط میشود به مردانی که بیکارند و برای عادت و سرگرمی کفتربازی میکنند و گه گاه به این کفتربازی اعتیاد می آورند اما هستند کسانی که از این راه و شرط بندی و بازی در این عرصه کسب درآمد هم دارند . کچل قصه ی بهرنگی در همان ابتدا این طور معرفی میشود که :” صبح ها میرفت به صحرا ، خار و علف میکند و پشته میکرد می آورد به خانه …..بعداز ظهر ها کفتر می پراند . ” س کچل ، شغلی دارد و معرفتی و این کار را صرفا برای تفریح میکند و مثل قصه ی حسن کچل نیست که پی کار و زندگی نرود . مادرش هم دارای شغل است و پشت چرخ پشم نخ ریسی میکند . این خانواده ی فقیر و راضی از زندگی درست رو به روی  خانه ی پادشاه زندگی میکنند . در این جا همان تضادی که ابتدا به آن اشاره کردیم ، نمایان میشود . فقیر و ثروتمند رو به رو ی هم هستند و یک عشق این داستان را به حرکت و ادامه سوق میدهد . دختر پادشاه که کچل را در حال پراندن کفترها میبیند روز به روز در عشق او گرفتار و بیمار میشود . حتی دختر برای جلب توجه کچل کفترباز ما گوسفندی را سوارخ سوراخ میکند و جلوی پنجره می آورد . سوراخ سوراخ کردن یک حیوان ، سلاخی کردن آن و خود کفتر بازی به لحاظ روان شناسی جنسی و تعابیری که دارد ، یک میل جنسی و بلوغ را نشان میدهد که در این جا هم دختر پادشاه و هم کچل از ان برخوردارند . منتها به صورت مستقیم به آن اشاره نمیشود . بلکه به ظریف ترین شکل ممکن در داستان تصویر و روایت میشود . دختر پادشاه مریض میشود .حکیم ها نمیتوانند درمانش کنند . به قول بهرنگی ” همه ی قصه گوها در این جور جاها میگویند ” دختر پادشاه راز دلش را برکسی فاش نکرد ، از ترس یا از شرم و حیا ” که این جمله ، مثل یکی بود یکی نبود . . . یا قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید . . . یا آن ها با خوبی و خوشی صد سال با هم زندگی کردند . . . در ساختار قصه های عامیانه می آید که فاش نکردن راز به دلیل ترس و شرم و حیاست و عاشقی نیز در ادبیات ما همیشه با این ترس رو در رو بوده است ! اشتباه ِ دختر پادشاه ، اطمینان او به پدرش است . رازش را با پدر در میان میگذارد . پادشاه که میخواهد دخترش با پسر وزیر ازدواج کند دستور میدهد کچل را بکشند و گم و گورش کنند تا این عشق از یاد دختر برود . نوکران پادشاه هم کچل را کتک میزنند و تمام بدنش را آش و لاش میکنند و سر تمام کبوتران را میبرند . بعد از یک هفته که کچل کمی بهتر میشود . میرود زیر درخت توت مینشیند و به این فکر میکند که کفترهایش را کجا خاک کند . خاک کردن ِ پرنده در داستان ِ مرگ آقا کلاغه در قصه ی بلند الدوز و کلاغ ها ( صفحه ی 47 ) و تصمیم الدوز و یاشار برای خاک کردن پرنده شبیه یک مراسم ِ آیینی و مهم است که در قصه های دیگر بهرنگی هم میبینیم . همین طور صحبت کردن پرندگان و گاهی شنیدن ِ این صدا توسط بچه ها که ذات پاکی دارند . توانایی صحبت کردن بچه ها با پرندگان . همه ی این ها موتیف هایی است که در داستان های بهرنگی منجمله داستان کچل کفترباز به آن اشاره میشود و در واقع نقش مهمی دارد . در کچل کفتر باز نیت ِ کچل برای دفن کردن و به خاک سپردن ِ پرنده ها به قدری مهم و مقدس است که صدای پرندگان بالای درخت توت را میشنویم که خودشان به شیوه ی خودشان میخواهند این حسن نیت کچل را جبران کنند . . . آنها وقتی میفهمند که کچل میخواهد هم جنس هایشان را دفن کنند . . . چهار برگ روی زمین می اندازند تا بز ِ کنار درخت توت بخورد و جان بگیرد و وقتی جان گرفت شیرش زیاد شود و روی سر و صورت پرنده های بی سر ریخته آنها را به طور معجزه آفرینی زنده کند . . . کفترها زنده میشوند . کچل از آنها میخواهد که چیزی نشانش دهند تا مادر کچل راضی شود . پرنده ها میروند و یک کلاه می آورند . کلاهی که پرنده ها می آورند اندازه ی سر کچل است . ویژگی این کلاه این است که هر کسی آن را سرش بگذارد غیب میشود . حتی وقتی ننه ی حسن آن را به سرش میگذارد غیب میشود .  در این میان ، کچل از امر ِ غیب شدن ، استفاده میکند و سراغ ِ ثروتمندان و دزدان شهر میرود و کسانی که مال مردم را خورده اند را ادب میکند . به این شکل که مال ِ مردم و اموال دزدی را به صاحبانشان برمیگرداند . کسی هم نمیفهمد که این کار توسط کچل کفترباز انجام میشود برای همین گله پیش پادشاه میبرند که دزد ِ اموال را دستگیر کن تو چه جور بادشاهی هستی ؟!

در داستان ، به بز اشاره میشود . این بز زیر درخت توت است . بز به خودی خود در نشانه شناسی معانی و تعابیر مختلفی دارد . اما در این داستان با توجه به این که بز ِ قصه ، ماده است چرا که شیر میدهد و پرندگان از شیر ِ بز زنده میشوند به نشانه شناسی بزِ ماده میپردازیم . در کتاب فرهنگ نمادها در مورد بزِ ماده این طور گفته میشود ” ماده بز ، ابزار فعل و انفعالات ِ آسمانی به نفع ِ زمین و حتی دقیق تر ، نشانه ی کشاورزی و رویش است . نزد ِ ژرمن ها ، ماده بز هایدرون در شاخ و برگ درخت زبان گنجشک ایگدراسیل میچرد و با شیرش جنگجویان ِ خدا اودین را اطعام میکند . . . در تمامی سنت ها ، ماده بز چه از نظر ِ جسمانی و چه از نظر معنوی نماد تایه و معلم ِ معنوی بود، اما توارد ذهنی دمدمی بودن ِ بز نیز نشانه ی برکت و نعمتی نا منتظر از طرف خداوند است . ” (جلد دوم . صفحه ی 92-94) با توجه با این نشانه شناسی کوچک اما کامل میتوانیم حضور بز را در قصه پر اهمیت بدانیم . زیرا در ابتدا هم شیرِ این بز موجب ِ زنده شدن ِ کفترهای مرده شدند . همان طور که دیدیم اشاره شده است که شیر بز جنگجویان ِ خدا اودین را اطعام میکند . در این جا نیز همین شیر موجب ِ جان گرفتن و زندگی دوباره ی کفترهایی میشود که برکت این معجزه ، خودشان کارهای معجزه وار انجام میدهند . ضمن اینکه توانایی برقراری ارتباط میان ِ انسان و حیوان که در آثار صمد بهرنگی وجود دارد و در این قصه هم دیده میشود ، باعث شده تا نقش ِ معلم و معنوی بودن ِ بز را دریابیم . در صفحه ی 25 از کتاب کچل کفتر باز ، انتشارات جامه دران ، داستان این طور ادامه میابد ” پیرزن یکهو سرش را بلند کرد ، دید بز دارد توی صورتش نگاه میکند . پیرزن هم نگاه کرد به چشم های بز . انگاری بز گفت که کچل و کفترهادر خطرند . پاشو برگ توت برای من بیار بخورم و بگویم چکار باید بکنی . ” در این جا نماد تایه و معلم معنوی بودن ِ بز را میتوانیم دریابیم .  بعد از اینکه بز برگ توت را میخورد ، شکمش نفخ میکند ، استراحت میکند و خودش میرود سراغ کچل روی پشت بام . در این جا داستان ِ کاری که بز با کچل دارد نصفه رها میشود . چراکه وقتی قشون پادشاه میایند تا دوباره کچل را بزنند ، او در حالی که مثل یک رهبر ارکستر نامرئی با یک چوب در هوا که میچرخد آنها را هم میزند و سربازان پادشاه دست از پا دراز تر بر میگردند .  البته بعد تر بز را این طور میبینیم که مدام خار میخورد و گلوله های سخت و سرشکن به سر قشون پادشاه میریزد .

در این روزها که دختر پادشاه میفهمد که کچل هنوز زنده است و پدرش نتوانسته او را بکشد حالش بهتر میشود . او این بار رازش را به پدرش نمیگوید بلکه به کنیز محرم اسرارش فاش میکند . این ( محرم راز) ها در آثار بهرنگی اکثرا وجود دارد . اصطلاحا شخصیت ِ همراز ، یک شخصیت ِ فرعی در داستان است که شخصیت ِ اصلی به او اعتماد میکند هرچند که دختر پادشاه در این قصه شخصیت اصلی نیست اما به دلیل اهمیت محرم راز ها در قصه های بهرنگی کمی به واکاوی این قسم شخصیت میپردازیم . به نقل از کتاب واژه نامه ی هنرداستان نویسی ، صفحه ی 205 Confidant,confidante

” معمولا شخصیت همراز همدم یا ندیمه ای ست که طرف ِ اعتماد خانم ش قرار میگیرد یا آشنایی یا دوستی صمیمی است که شخصیت اصل داستان مسائل خود را به او میگوید .”

 

در واقع کنیز که از عشق دختر پادشاه با خبر است پیش مادر کچل کفترباز میرود و این عشق را بیان میکند و مادر کچل هم قول میدهد که کچل را شب بفرستد پیش دختر پادشاه .

بار دیگر در داستان میبینیم که کچل از پرندگان ِ معجزه گر میخواهد که برایش معجزه کنند و کمی در این توقع خودش را به حق میداند و از برکات ِ فضله های بز که سر قشون پادشاه ریخته میشود میگوید تا پرندگان تحریک شده باز هم معجزه ای کنند . . . ” یک کاری کنید دلم را شاد کنید و ننه ام را راضی کنید . ” زیاده خاهی کچل را در این بخش میبینیم . با این حال نویسنده در این جا اشاره ای و یا قضاوتی نسبت به این امر ندارد . وقتی دوباره قشون پادشاه برای نابود کردن کچل می آیند کفترها را میبینیم که از چهارگوشه ی آسمان پیدا میشوند و تند تند خار میخورند و گلوله میاندازند روی سر و صورت قشون و نابودشان میکنند . بعد از این گلوله باران کچل که پیروز شده است به پرندگان و بزش غذا میدهد و خودش و مادرش هم شام میخورند . بعد از شام ننه ی کچل از او میخواهد کلاهش را سرش بگذارد و برود دیدن ِ دختر پادشاه . کچل کلاه به سر میگذارد و نامرئی میشود و میرود پیش دختر پادشاه که او هم درحال غذا خوردن با کنیزش است . دختر پادشاه هم که یک دل نه صد دل عاشق کچل شده ، سریع این موضوع را اعتراف میکند . هرچند برای کچل سئوال پیش می آید که آیا تو که دختر پادشاهی و این همه خدمه و ثروت داری چگونه میتوانی در کلبه ی محقرانه ی ما و کنار مادرم زندگی کنی ؟ اما میبینیم که عشق پاک دختر پادشاه این حد و مرزها را نمیشناسد و حاضر میشود با کچل و ننه اش زندگی کند و از روزمرگی و بردگی پدرش بیرون بیاید و حاضر نیست به زور زن ِ پسر وزیر شود . در واقع در یک اشل کوچک شخصیت دختر پادشاه کمی عصیانگر است و این حاکی از بلوغ و خود آگاهی اوست که با عشق پدید آمده است . اینکه به قراردادهای همیشگی تن ندهد و فرمانبردار پدرنباشد . اما در این میان وقتی کچل در کاخ پادشاه است و میخواهد بیرون برود کلاه از سرش می افتد و ظاهرش تجسم پیدا میکند و دست و پایش را میبندند . پادشاه از اینکه او را در اتاق خواب دخترش یافته بسیار عصبانی است و میخواهد در گلوی کچل سرب داغ بریزد و نابودش کند . اما کچل زیرکانه از پادشاه عذر خواهی میکند و میگوید حاضر است مجازات شود به شرطی که دستهایش را باز کنند و کلاهش را سرش بگذارند که بی ادبی نباشد . پادشاه از پسر وزیر میخواهد که دست کچل را باز کند و کلاهش را سرش بگذارند .  به محض اینکه کلاه سر کچل میرود او ناپدید میشود و دوباره روز از نو روزی از نو . . . پادشاه عصبانی میشود و پسر نادان وزیر را به دست جلادان میسپرد که گردنش  را بزنند . در این جا میبینیم که دختر پادشاه وقتی میبیند اوضاع پس است از محرم رازش میخواهد بروند پیش ننه ی حسن و فکر کنند . ننه ی حسن و بز هم مثل قبل فکر میکنندو  خار و خوراک تهیه کرده قشون پادشاه را گلوله باران میکنند . این کار را بز و کفترها انجام میدهند . میبینیم که دختر پادشاه هم از آن شخصیت ایستایی زن بودن و زیبا بودن خارج میشود و برای هدفش مبارزه میکند و سعی میکند با ننه ی حسن همکاری کند . سر آخر کچل دختر پادشاه را خواستگاری میکند و شرط میگذارد که اگر نه بگوید این گلوله باران ادامه خواهد یافت و نابودش میکند . پادشاه هم از اینکه به قول خودش دختر بی حیایی دارد ، دختر را طرد میکند و میگوید اصلا همچین دختری ندارد . کچل و دختر پادشاه با اهم ازدواج میکنند و داستان تمام میشود . میبینیم که کچل که شخصیت اصلی و تقریبا قراردادی دارد طی اتفاقاتی که در طول قصه می افتد متحول میشود و به بلوغ میرسد و او هم از حالت ایستایی به شخصیتی پویا بدل میشود . در انتهای قصه بهرنگی داستان را اینگونه به پایان میرساند . همانند قصه ی پریان که ”  همه ی قصه گو ها میگویند که (( قصه ی ما به سر رسید )) اما من یقین دارم که قصه ی ما هنوز به سر نرسیده . روزی البته دنبال این قصه را خواهیم گرفت . . . سال 1341

 

سانازسیداصفهانی

آبان 1394

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …