و دود در آسمانم منزل گرفت و سرب نیز . آلودگی جای گرفت در ریه ها ، در چشم ها، غبار ِ سم خانه گرفت . سرفه مجالی نداد بر خواب ِ پشت ِ پلکها . رویا ها پا گرفت و پر در آورد و پرید . پرید و رفت . مثل ِ شادی . مثل آرزو که رفت که رفت . بی دادی دوید از افق و غبار ، تپه تپه جانِ هزار هزار انسان را بگرفت . داد ِ آدم ها جایی نرسید . صدای داد به دیوار خورد و مُرد . مردن ِ ماندن در این ویرانگاه ِ هر روزش غم . انبوه ِ پیشواز های مرثیه ، انبوه ِ اخم های گره خورده از غَم . انبوه ِ صف صف عکس و سی تی اسکن و سونو و ام آر آی و سوراخی ریه . تکه تکه شدن های لحظه . لحظه های مسموم و مغموم . در آغوش ِ پارازیت های بی رحم . رها در فضا . چون اوج ِ موج در دریا . پارازیت هایی برای ندیدن . نشنیدن . هدفش ،برای سوگواری هم . تعبیه شده چون مجسمه هایی اساطیری در چهار گوشه ی وطن . آفات و خرابات ِ آن ذکر شَود به تعداد ِ صد مهره ی تسبیح ، فایده ای نیست که تقدیر بوستان ِ سرزمینی را کرده است خشک . به هر سخنی ، به هر در ِ باغ ِ سبزی ، مردمان ِ ساده دل ، موج میگیرند به خوشحالی ، موجی میشوند . به هر در باغ سبزی . . . که نشانشان دهند میدوند از بس که چراغ های امیدشان خامو ش و ذهنشان بی هوش و طاقت شان کم است . دود همه جا را گرفته است . ویروس همه جا را پر کرده است از خود . برنامه هایی که دل خوشی پیرزنان است جرم است شاید . کسی نیست که بپرسد در این سالها چه ساختند که غربتی های نجس بیایند و از بس نوآوری دارند برنامه از رسانه هایشان بخرند ! صد هزار رحمت به کوزی گونی شبکه ی ریور . . . ای مردمانی که با سریالهای بی خاطره در غرورتان تک چرخ میزنید . . . به امید ابی خواننده و دست آویز شدن به مرد صدایی که خاطره هاست . . . با این همه کوته فکری . . . چه کار کرده اید ؟هاه !شعله بر خلاقیت کشید . انگاه که پول رخت بست . حسابها بسته شد . فکرها قندیل بست و زمستان در هنرکده ها چهار فصل شد . هنرکده ، منظور تئاتر و نوشتن و این هاست . . . اگر تالاری ده برابر از وحدت ، ساخته میشد ، که وحشت بر جان می انداخت جای تحسین بود . نگاه کنیم شهری را که پایتختست . که سخت زندگی در آن سخت است . ماشین ها صف میبندند کنار هم . مقصد ها به اندازه ی استان ها فاصله دارند . در این سختی ترافیک و دود ، در این صبوری احمقانه ، در این آب شدن مثل شمع ، در این عرق ملی از کجا معلوم نیست که امده ! واماند ایم . مثل خیالی در ذهن . . .موج بیکاری . برنامه های تکراری . میزگردهای دلگیر . انبوه آشغال . انبوه دود . انبود ِ آلودگی صوتی ، تصویری . انبوه برج برج ، هاشور زده جلوی چشم را . . . دیوار کشیده رو به روی توچال را . فوج فوج ماشین های دودزای دولتی . . . سم اش مال ماست . سرفه اش مال ماست . . .غصه و جریمه اش هم . باند همه جا را گرفته است . باند هایی که در آن عده ای دور سفره میخورند . دور هم مینشینند . در رادیو . . . در تلویزیون و در سینما . . . ما خوشحالیم ؟ چرا ؟ کدام نویسنده با دادِ کسی ممنوع القم میشود ؟ کدام عاقلی با ممنوع القلم نشدن خوشحال میشود . . . که نوشتن جرم نیست . . . شغل است . رگ ها را جرم گرفته . قلب ها را نیز . سنگ پر شده است در قلب ها . سنگین شده . یخ بسته . آدمهایی از جنس ِ شهر . شهر نشینی در ارواح رسوخ کرده است . مردمانی آهنین . با بوی سرب . مردمانی نترس از سونامی سرطان . . . مردمانی بی تفاوت . بی رگ ! بی قراری عادت شده . قرار در بی قراری عادت شده . این آسایش شده . نق زدن کلافه کننده میشود برای اهل ِ راحت طلب . پول ، دست ِ ما نیست . دست رشته بازی شده . کجاست . . . معلوم نیست . بازیگر تئاتر از این مریضی پناهنده شده . ستاره ی سینما راهی بیمارستان شده و ژیلاهای مهرجویی ، مثل کلامی نیمه بیان شده جان میدهند در این آلودگی هوا . آلودگی زیبایی شهری . کم برج و بارو بسازید . خانه باغ ها سراب شده . درخت ها نیست شده . همه چیز برای پول فدا شده . ابر ِ باران زا می آید . باد ناز میکند . سفره های زمینی تشنه اند . فرودگاه محل فرار شده . مردانی که برادرند و خواهر ! برای باز کردن چمدان مسافرین استانبول دست در لباس زیر خواهران شان میکنند . اخم از آن ها سفر نمیکند . آنها ترسناک اند . هیچ جا مثل این جا ترس نیست . مطب ها ، امراض غیر قابل درمان . خمیر دندان ساده ای که عاجزیم از ساختنش ناپیدا شده . sensodyne نیست شده ، شیر خشک کم یاب شده . آب چشم ها خشک شده ، ریه ها سوراخ شده . سختی عادت شده . ما میسازیم . ما میسوزیم . ما شمع هستیم تا روشن بمانید . آرزو این است . . . برنامه سازی . . . تفریح . . . دل خوش سیری نه مثقالی نه . . . کیلو کیلو . . . نه تاختن به عزا . . . نه تعطیلی به رسم مرثیه و دعا . . . کمی هم دل خوش . . . کمی هم سبزی . . . شیرینی . . . شکر . . . شراب . . . شادی . . . شیدایی . . . رقص . . . در لحظه بودن . . . کندن از گذشته . کندن از آینده . عبادتی که رقص نامش است . چیزی که نیست . موسیقی نیست . اتوبوسها افسرده ها را میبرند . می آورند . . . دود میدهند . . . تاکسی ها . . . تکرار راه ها . . . جیب بر ها . . . گشنه ها . . . برای بقا باید فنا شد . یا خود را فروخت یا زندگی را و رفت . این دیار امیدی بهش نیست . دیده نمیشود . سم همه جایش را گرفته . تقدیر این است . تقصیر نیست . بند ِ آرزو یا زنجیر روح است که مانده ایم . یا بخت بد یا نداشتن ِ خانه ای کاشانه ای در آن سوی مرزها . . . این جا دیگر رو به رو را نمیشود دید .
برچسبجزیره در کهکشان جزیره درکهکشان ساناز سید اصفهانی ساناز سیدا اصفهانی ساناز سیداصفهانی ساناز سیداصفهانی میس شانزه لیزه سانازسیداصفهانی میس شانزالیزه میس شانزه لیزه نقد نقد آثار ادبی نقد اثار هنری نقد و نظر وبلاگ ساناز سید اصفهانی
همچنین بررسی کنید
Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti
[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …