گفتگوی ساناز سیداصفهانی با علی قورچیان
در چندمین روزِ بازیهای المپیک هستیم و اخبارِ مدال آوران دنیای مجازی را پُر کرده است ، میان این شلوغی ، اخبار یک اتفاقِ مبارکِ هنری-ورزشی گُم میشود . پرچم ایران در مسابقاتِ جهانی روسیه توسط علی قورچیان در رشته ی کمانداری بالا رفته است ! حیرت میکنم ، چراکه تصادفا در حالِ خواندنِ « هفت پیکر » نظامی هستم و قلبِ نظامی در تیر و کمانِ بهرامِ گور و مهارتهایش می تپد و من نمیدانستم این رفتارِ کُهن هنوز در سرزمینم تحت ِعنوان هنر کمانداری بقا پیدا کرده است . فورا با علی قورچیان تماس میگیرم و خودم را برای گفتوگو آماده می کنم .
گرمای تفتیده ی مرداد است و علوفه های زرد بیرون محوطهی مزرعه به سر به سقف آسمان میسایند ، آقای قورچیان چکمهی قرمزی به پا کرده و کلاهی نمدین بر سر گذاشته است ، من را آزاد میگذارد تا با اسب ها و فضایکارشان آشنا بشوم . تا جایی که میتوانم چشم در چشم اسب هایی میشوم که سرشان را بیرون اصطبل آورده اند ، بعضی ها در حال نوشیدن آب در آبشخورشان هستند ، صدای شیههی اسب مگس های درشت را میپراند . به اتاقی می روم که در آن جا اَدَوات کاری آقای قورچیان و شاگردانشان چیده شده است که شامل تیر و شمشیر و کمان و . . . است . پنکه ای روی زمین قرار دارد و بادش به دو سگِ لمیده ی زیر صندلی ها میخورد ، میپرسم چرا کولر ندارید ؟ میگوید :” باد و خنکای کولر به شمشیر ها آسیب میزند .” و من به شمشیر های آویزان نگاه می کنم که این بار وسیله ی نمایشی و برای صحنه نیستند بلکه حقیقی اند ، انگار واردِ سالن آکسسوری نمایشِ تئاترشهر شده باشم . کلاهخود و تیر و کمان تا البسه ی مختلف روی زمین و روی در و دیوار خودنمایی می کنند و من مشتاقم هرچه زودتر گفتگو را آغاز کنیم .
این گفتگو عصر 22 مرداد در حالی که برق رفت وپنکه برقی خاموش شد در گرمایی بی سابقه صورت گرفت .