شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳

گفتگو با اصغر بیچاره / سانازسیداصفهانی

از درون بیش از پنج ساعت گفت وگو با اصغر بیچاره انگار تاریخ عکاسی سینمایی را مرور می کنیم. زندگی او پر از اتفاقات ریز و درشت است. مانند خانه اش؛ خانه یی که موزه یی است سیار که از این خانه اجاره یی به خانه یی دیگر می برد. اصغر بیچاره با عکس ها و دوربین هایش، با خانه اش سال ها است روایت منحصر به فرد خود را از عکاسی و سینما حفظ کرده است. حرف زدن با او و سهیم شدن در خاطراتش به معنای زنده کردن یاد آدم هایی است که هر کدام بخشی از تاریخ سینما را شکل می دهند، به خاطر همین تلاش او را برای نگه داشتن و حفظ این تاریخ باید پاس داشت و قدردان بود. قدردان پیرمردی که با دست خالی و هیچ ، رسالت یک عکاس حرفه یی را تمام و کمال بر شانه گرفته و از عهده انجامش برآمده است.

-از قرار، نخستین باری که رسماً در عالم هنر مطرح شدید، زمانی بود که به درخواست سپنتا داوطلب شدید عکس های فیلم دختر لر را کپی کنید.در یکی از گزارش های مطبوعاتی آمده بود کپی این کار را در آلمان انجام دادید، پس یعنی امکان کپی عکس هنوز در ایران نبود؟

نه، اشتباه نکن. آقای سپنتا می خواست این فیلم را برای تمام ایران پخش کند و برده بودش پیش آقای یعقوب سون که همراه شرکایش سینما ایران را داشتند. آقای یعقوب سون هم به سپنتا گفته بود که برو یک کم بالا تر از همین سینما، روبه روی پاساژ ایران، آنجا آقای بیچاره هست. بده به او اینها را کپی کند، یعنی تکثیر کند…

-فیلم را یا عکس ها را؟

فیلم نه، عکس ها را. فیلم که یک کپی بود که سپنتا از هند آورده بود. زمانی که سپنتا آمد، وقتی دیدمش گیج شدم، خب به هر حال من می شناختمش، خیلی گیج شدم؛که ای خدا این سپنتا است، کارگردان فیلم دختر لر، خودش هم رل اول را بازی کرده… خلاصه خیلی جالب بود.

-آن موقع چندساله بودید؟

15 ، 16ساله بودم.

-رو به روی پاساژ ایران کجا کار می کردید؟

توی همین کارگاه عکاسی.

-از اول همان جا مشغول به کار بودید؟

نه، شاگردی کردم، جاروکشی کردم، کتک و اینها خوردم. من عکاسی را بعد از دو سه سال کارگری در عکاسی «هالیوود»- اسمش هالیوود بود – یاد گرفتم و بعد آمدم بالا تر از همان عکاسخانه که روبه روی سینما رکس بغل سینما ایران بود یک اتاقی را اجاره کردم. تابلویش را زدم کارگاه عکاسی شهرزاد. بعد در همان 14 ، 15سالگی جایی را گرفتم به اسم «کارگاه شهرزاد» که فیلم های فرنگی را کپی می کردم، که وقتی سپنا آمد آنجا پیش من، سرگیجه گرفته بودم که من فیلم سپنتا را دیدم. رل اول دختر لر. کارگردان دختر لر حالا آمده کارگاه عکاسی من.

-هزینه این عکاسخانه را از کجا آوردید؟

خودم دادم. آن موقع مثل حالا سرقفلی و این حرف ها نداشت. آنجا را که حدود 15 متر بود 45 تومان در ماه اجاره کردم و شروع کردم کپی کردن فیلم های فرنگی با شیشه که الان هم همان شیشه ها را دارم، ضمن اینکه در آنجا بود که با کار تئاتر آشنا شدم. خیلی مستند بهتان بگویم چون از تئاتر عکس می گرفتم با تئاتر هم آشنا شدم. آن موقع هر کس در تئاتر کار می کرد بهش می گفتند رقاص. هر کس هم که کار موسیقی می کرد بهش می گفتند مطرب. در واقع به روایت آن زمان عکاسی را با رقاصی یاد گرفتم. تئاتر های لاله زار هم چهار پنج تا بیشتر نبود. موقعی که رل های سوم یا چهارم مریض می شدند و نمی آمدند، تلفن می زدند. مثلاً می گفتند اصغر، حیدر صارمی مریض است. عزت الله مقبلی مریض شده تو پاشو بیا. من می رفتم به جای آنها بازی می کردم. حالا امروز شکلات داغ را بازی می کنم یا در تئاتر آگراندیسمان را بازی می کنم که جایزه اول را هم به من دادند. این برای من خیلی خیلی مهم است و ارزش دارد.

-از سپنتا دور نشویم. داشتید می گفتید آقای سپنتا وارد عکاسی شما شد و گفت این عکس ها را کپی کن. آیا شما برای کپی عکس ها آلمان رفتید؟،

نه، نه. بهش گفتم آقای سپنتا این خانم الان کجاست؟

-کدام خانم؟

همان خانمی که رل اول دختر لر را بازی می کرد.

-روح انگیز سامی نژاد.

بله، روح انگیز سامی نژاد. سپنتا گفت این خانم الان تهران است. من خیلی هول شده بودم، گفتم این عکس ها را تا پس فردا آماده می کنم. شما می توانید این خانم را بیاورید که من عکس ازشان بگیرم؟ که آن عکس را اینجا دارم. که اتفاقاً روح انگیز سامی نژاد وقتی آمد آن کلاه را هم با خودش آورد که با آن عکس گرفته. هیچ وقت یادم نمی رود. بعد با آقای سپنتا خیلی دوست شدم که حتی با هنرمندهای معروف مان مثل مجید محسنی، رضا کریمی و اصغر جواهری می رفتیم اصفهان سراغ سپنتا.

-با وجود این اختلاف سنی زیاد با هم دوست شدید…

بله. بله. بله. بعد ایشان از ما مثلاً برای ناهار پذیرایی می کرد. می دانید خیلی در آن زمان این مساله مهم بود. وقتی هم ایشان می آمد تهران ما دوستان دونگی، خودمان پول می گذاشتیم که از آقای سپنتا پذیرایی کنیم، (خنده) که میزبانش شویم.

-پس این چیزی که در یکی از مصاحبه هایتان گفته بودید که عکس های دختر لر را برای کپی به آلمان بردید، جریانش چیست؟

نه، اصلاً. اصلاً چنین چیزی نبوده. اینها را بعضی از این مطبوعات خودشان از خودشان منتشر می کنند. اصلاً چنین چیزی نیست. کارها را همین جا کپی کردم. با سپنتا همین جا دوست شدم و با رفقایی مثل حسین مدنی و رضا کریمی می رفتیم اصفهان ملاقات این شخص. این شخص خیلی خیلی برای ما مهم بود. این آدم اولین کسی است که فیلمی ناطق به زبان فارسی در بمبئی ساخته به نام دختر لر.

-فیلم (دختر لر) الان کجاست؟ هیچ وقت تا به حال حرفی مبنی بر اینکه بخواهند این فیلم را در سینما ها برای مردم اکران کنند پیش نیامده؟

این فیلم هست. توی وزارت ارشاد فعلی که آن موقع فرهنگ و هنر بود. کپی فیلم هست. اشتباه کردند اکران نکردند، باید در سینما اکران می کردند.

-عکس های دختر لر الان همه در اختیار شماست؟

بله. حتی با شیشه کپی کردم. نگاتیوهایش را هم دارم.

-در یکی از مصاحبه هایتان گفته اید اگر بخواهید روزی از کارهایتان نمایشگاه بگذارید جایی به بزرگی میدان توپخانه لازم دارید. این همه عکس و کار و گنجینه و اسناد تاریخی الان کجاست؟

ببینید من اسمم چیه؟ اصغر بیچاره… ولی بیچاره به اون معنا نیستم. من اگر بخواهم روزی نمایشگاهی از تاریخ شروع تئاتر و رادیو و دوبله بگذارم جا می خواهد. همه آن عکس ها الان همین جاست. این تاریخ عکاسی در ایران – نه فقط من – مثل ماشاءالله خان که من کنتاکت عکسش را دارم، است. عکس ملک الشعرای بهار را قبل از اینکه وکیل بشود برود توی مجلس با لباس معممی دارم. اینها همه اسناد است و احتیاج به جا دارد.

-خب چرا از همه این اسناد تا به حال نمایشگاه نگذاشتید؟

چرا، یک دفعه گذاشتم البته نه همه این عکس ها، نه. تعدادی از این عکس ها را در نشر ثالث گذاشتم.

-نشر ثالث جای کوچکی برای چنین نمایشگاهی نبود؟

آن موقع اولین بار بود که گذاشتم که در افتتاحیه اش آقای انوشیروان روحانی – که من با پدرش خیلی رفیق بودم – همراه خانمش تشریف آوردند. آقای دولت آبادی آمدند. محمود دولت آبادی معروف، (خنده) توی دنیا معروف… آمدند، شاملو آمد…

-چه سالی برگزار شده بود؟

حدود 12 ، 15 سال پیش بود. این نمایشگاه شخصی من بود که برگزار شد.

-دوباره نمی خواهید به صرافت برگزاری نمایشگاه دیگری در جای بزرگ تر بیفتید؟

یقیناً این اتفاق می افتد.

-برایش برنامه ریزی کرده اید؟

بله.

-خب پس از الان خبرش را بگویید.

نمی توانم.

-(خنده) چرا؟

چون هیچ چیز تاریخش مشخص نیست. ممکن است اصلاً در آن روز من نباشم که این اتفاق بیفتد.

-چرا فیلم هایی مثل آبی و رابی یا دختر لر یا همین فیلم های ابراهیم گلستان نباید اکران شود؟ الان برای فیلم های درجه سه هم هزینه می کنند و خیلی راحت می شود توی سوپرمارکت خریدشان اما مثلاً برای دیدن فیلم های گلستان حتماً باید دانشجوی دانشگاه سینما- تئاتر بود تا دیدشان، چرا؟

ببینید اینها به تاریخ ما بستگی دارند. من عاشق ابراهیم گلستانم. خانمش فخری هم نمایشگاه می گذارد و من می روم می بینم. اینها استثنای زمان ما بودند و هستند. وقتی راجع به گلستان یا شاملو (که البته اینها با هم درگیری هم داشتند – خنده) یا مهدی اخوان ثالث و استاد شهریار صحبت می کنند حس عجیبی به من دست می دهد. اینها همه مهمند. این مساله، گرفتاری وزارت ارشاد فعلی است. وزارت ارشاد باید برود دنبال اینها، چون مقدار زیادش را دارد. باید برود اینها را تکثیر کند و بدهد به تماشاچی و بیننده که آقا اینها کی بودند؟ ابوالقاسم حالت کی بود؟ مهدی سهیلی کی بود؟ آقای اسماعیل مهرتاش کی بود؟ من همیشه به دو تا از شاگردانش که می شناسم می گویم چرا اسمی از استاد خود نمی آورید؟ یکی از شاگردانش آقای شجریان است و یکی هم مرضیه. اینها شاگرد مهرتاش بودند. من برای مهرتاش عکاسی کار می کردم و خاطرات زیادی از او دارم. این آدم هم نوازنده خوبی بود و هم شاگردهای خوبی تعلیم داد. اشعار خوب و مردمی گفته که خیلی مهم است. اما اسمی از او نیست و این خیلی بد است. خیلی بد.

-خب اگر بخواهیم پله به پله پیش برویم بعد از ورود شما به عرصه هنر به صورت جدی از طریق عکاسی و هر از گاه بازی در نقش های سوم و چهارم در تئاتر، شما وارد رادیو شدید یا دوبله؟

رادیو سال 1319-1318 افتتاح شد و من با پرویز خطیبی که نویسنده بزرگی بود چه از نظر مذهبی، چه از نظر طنز کارم را شروع کردم. حتی سینما هم که شروع شد من خیلی زیر دستش فیلم کار کردم.

-چه شد که وارد کار رادیویی شدید؟

هان، آن موقع نوار نبود که بتوانند ضبط کنند و جلوجلو پخش کنند. پرویز خطیبی مجبور بود گوینده هایی برای کارش داشته باشد که حرفه یی باشند برای همین بیشتر گویندگان مال تئاتر بودند، یعنی بچه های تئاتر. حالا خطیبی به من که به نوعی در تئاتر کار می کردم (هنوز سینما به آن صورت شروع نشده بود) می گفت؛ «اصغر فردا آماده باش میام می برمت.» آن موقع هم برنامه زنده بود…

-همین ساختمان ارگ؟

نه، آن موقع توی جاده شمران قدیم زیر پل سیدخندان بود. خطیبی جمعه می آمد دنبال من و من هم می رفتم چون من هم کار فرهنگی را دوست داشتم. هیچ وقت یادم نمی رود برنامه که تمام می شد یک پته (همان قبض) می دادند… همان جا… دم در… که مثلاً اصغر بیچاره رل راننده مثلاً یک قهوه چی را داشته، همان را در پته می نوشتند و مثلاً دو تا پنج زار می دادند… از آنجا هم می آمدیم مثلاً آب کرج که الان اسمش چیست بلوار الیزابت.

-(خنده) الان بلوار کشاورز است.

(خنده) آفرین بلوار کشاورز. قبلش الیزابت بود. با درشکه و گاری می آمدند و در آنجا فرش و این جور چیزها را می شستند. شب ها هم یک عده به اصطلاح (با تشدید می گوید به اصطلاح) انتلکتوئل ها می آمدند آنجا… داشتم می گفتم خلاصه ما بعد از کار با آقایان ابوالقاسم حالت و رضا کریمی و بهبودی و… می رفتیم آنجا. یاد همه شان به خیر چون الان هیچ کدام شان نیستند. فقط من هستم. آقای خطیبی در آن دوره در پته آقای بهبودی که آن موقع موهایش مثل الان من سفید بود، دو تومان یا سه تومان می نوشت که دم در همان موقع نقد پول را می دادند.

-برنامه تان در مورد چه بود؟

طنز بود.

-پس از آن زمان معروف و محبوب شدید؟ (خنده)

(خنده) محبوب که چه عرض کنم.

-از کی سر زبان ها افتادید؟

نمی شه گفت والله.

-بعد از کار در رادیو وارد حرفه دوبله شدید؟

بله.

-دوبله اولین بار در ایتالیا زیر نظر الکس آقابابیان شروع شد؟

ببین عمو جان، دوبله اولین بار در ترکیه زیر نظر دکتر کوشان شروع شد. بعدش در ایران آقای زاهد کار کرد. بعد هم در ایتالیا الکس آقابابیان و مرتضی حنانه کار کردند.

-ظاهراً حسین سرشار و استاد حنانه برای کسب درآمد، کار دوبله را می کردند که بعد هم فهیمه راستکار و بهجت صدر و فروغ فرخزاد بهشان اضافه شدند.

بله… که عکس هایشان را حین کار کردن دارم.

-عکس فروغ فرخزاد را هم دارید، می دانم که دوبله رل زن دلقک در فیلم مهر هفتم را انجام داده. چرا توی عکس هایتان عکسی از فروغ نمی بینم؟

خریت.

-این جوری جواب ندید من که این جوری نمی توانم این را توی پیاده کردن مصاحبه بیاورم. بلانسبت.

نه بنویس (خریت). من الان با شما مصاحبه دارم. عکس نداریم این اسمش خریت است. (خنده)

-آیا فروغ در آن دوره سر زبان ها نیفتاده بود؟،

چرا فروغ سر زبان ها بود. فروغ با برادرش خیلی فرق داشت.شخصیت خیلی والایی داشت.

-از حسین سرشار سر دوبله عکس دارید؟

بله.

-از بهجت صدر چطور؟

نه.

-چرا؟

نمی دونم. خریت.

-روی چه شخصیتی حرف می زدید؟

یکی از انقلابیون.

-سوژه عکس های شما بیشتر پرتره های کسانی است که به نظر علاوه بر محبوبیت شان، شما هم ارادت قلبی به آنها داشتید، آیا عکسی هم از کسی که دوستش نداشته باشید دارید؟

یقیناً ارادت قلبی به آنها داشتم که عکس گرفتم… مثل گروهی که در ایتالیا کار دوبله می کردند. از بعضی هایشان هم وقتی برگشتیم عکس گرفتم. دوبله بعداً در ایران زیر نظر علی کسمایی کار شد که از آنها هم عکس های زیادی دارم.

-هیچ وقت شده از سوژه هایی یا از پرتره های غیرفرهنگی هم عکس بگیرید؟

خیلی.

-در واقع پس شما عکاس منحصر به تئاتر و سینما نیستید، می توانیم بگوییم شما عکاس خبری هم هستید.

ببینید، آن زمان عکاس خیلی کم بود. هر روزنامه یی یک عکاس داشت. من برای روزنامه «کیهان» و «اطلاعات» کار کرده ام. بعد آقای مسعودی صاحب روزنامه اطلاعات تلفن می زند به من که آقای بیچاره یک پته برات نوشته ام که بیا برو از مجلس عکس بگیر. آن موقع روزنامه اطلاعات یک عکاس بیشتر نداشت.

-پس شما از کودتای 28 مرداد هم باید عکس داشته باشید؟

(خنده) بله، عکس دارم.

-پس باید از دکتر مصدق، آیت الله کاشانی، فاطمی، شعبان بی مخ و… هم عکس داشته باشید، دارید؟

بله. خیلی.

-پس چرا عکس ها را جایی چاپ نمی کنید؟ برای چه آنها را نگه داشته اید؟

ببینید، من از شعبان بی مخ با آن خالکوبی ها و ریش و هیکل عکس های زیادی دارم. در فیلم «سند زنده» هم هست. آن فیلم را امام هم دید. از این کودتا ها عکس دارم. از آیت الله کاشانی و سایر معممین عکس های فوق العاده زیبا دارم.

-سند زنده فیلمی است از کودتای سوم اسفند 1299 تا انقلاب اسلامی. این کودتا و اسناد حداقل تا آنجایش که مربوط به سوم اسفند 1299 است مال دوره یی است که شما هنوز به دنیا نیامده اید. این اسناد را از کجا آورده اید؟

جمع شان کردم. از فیلمبرداری های معروفی که خارج از اینجا از آن دوره عکس و فیلم گرفتند جمع کردم.

-پس در واقع شما اینها را تدوین و مونتاژ کردید؟،

کاملاً.

-سند زنده به فستیوال های روسیه، آلمان و ایتالیا رفت و شما برایش جایزه گرفتید… جایی خواندم این فیلم را به روس ها دادید و سه تا فیلم به جایش برای ایران گرفتید.

نه خیلی بیشتر از سه تا. فیلم دادم فیلم هم گرفتم؛ پایاپای.

-پس این فیلم الان در کشور روسیه است، دست شما نیست؟

نه. در ایتالیا کپی دارم که اگر بخواهم می دهند. می توانم بروم از آنها بگیرم.

-«سند زنده» تا به حال از رسانه های خودمان پخش نشده؟

نه، اما امام فیلم را دید و خیلی هم از فیلم خوش شان آمد.

-فیلم حدوداً چند دقیقه است؟

حدود 90 یا 100 دقیقه است.

-چه چیزی باعث شد بخواهید چنین فیلم تاریخی را کار کنید؟ در این فیلم شما هم نویسنده هستید، هم کارگردان و بیشتر کارها روی دوش خودتان بوده است.

ببینید، من هم به طریق پدرم (میرزاباقر بیچاره گنابادی) که از پهلوی بزرگ – رضاشاه – زخم دیده بود و جزء آن 52 نفری بود که می خواستند بکشندش زخم خورده بودم و این انگیزه یی شد که این فیلم را ساختم.

-خانواده شما از چه طبقه یی بود؟ آیا شما خانواده تان را حمایت می کردید؟

وضع مالی ام از طفولیت خیلی بد بود چون پدرم خیلی زود فوت شد. سند زنده را به این دلیل ساختم که از حکومت رضاشاه ضربه خورده بودم.

-چند تا خواهر برادرید استاد؟

نمی دانم، آنقدر زیادند که باید بشمرم. هفت، هشت، 10 تا (خنده).

-شما خانواده را ساپورت می کردید؟

کاملاً… همه را زن و شوهر دادم. خودم آخری بودم.

-یعنی شما فرزند آخر خانواده بودید؟

کاملاً.

-پس برادر، خواهر های بزرگ تر چه کار می کردند که شما آنها را تامین می کردید؟

آنها هم زن گرفتند رفتند دنبال زندگی شان. یک برادر بزرگ تر داشتم که در همین انقلاب فوت شد و در بهشت زهرا دفنش کردند به نام «صادق ژوله».

-اینکه می گویند فامیلی شما هم ژوله است هم بیچاره جریانش چیست؟

ژوله نام یک مرغ است. آن برادر من که فوت شد- همان برادر بزرگم- دو تا زن داشت و اگر پا می داد سومی را هم می گرفت (خنده) و 24 ، 25 تایی بچه داشت. برادرم برای اینکه بچه ها را در مدرسه به خاطر فامیلی شان مسخره نکنند رفت فامیلی اش را گذاشت «ژوله». ژوله یک مرغ دریایی است. الان هم وقتی با من در مطبوعات صحبت می کنند، می نویسند اصغر بیچاره توی پرانتز ژوله.

-پس اینکه می گویند شما از دراویش گنابادی بودید چیست؟

هان، چون پدرم اهل گناباد بود. از دراویش بود.من اینجا سند دارم. حتی امام رضا مالیات هم به ما بخشیده بود. سندش را دارم. 1400 سال ما تاریخچه داریم. پسرم از گناباد و بیدخت این اسناد را آورده و من اینجا دارم.

-شما گفته اید با دوربین روسی خان عکس گرفتید، قبل از روسی خان هم ما میرزا ابراهیم خان عکاس باشی و ابراهیم خان صحاف باشی را داشتیم، دوربین آنها کجاست؟

بله. همه دوربین هایشان دست من است.

-نمی ترسید یکهو کسی بیاید مثلاً بیهوشتان کند و این همه گنجینه را بدزدد ببرد موزه بفروشد؟ (خنده)

نه، نه. به دردش نمی خورد. موزه سند می خواهد. همین طوری که نمی تواند ببرد. نمی تواند مثلاً دوربین را بردارد ببرد و بگوید این دوربین روسی خان است. سند دوربین روسی خان و ماشاءالله خان دست من است.

-روسی خان همان کسی است که معروف است به ایوانف، درست است؟

بله.

-خب پس ایشان در سال 1291 به فرانسه مهاجرت کرد، یعنی قبل از تولد شما… ارتباط شما و او چطوری پیش آمد؟

ببین من از دست دوستان و آشناها دوربین روسی خان را به دست آوردم. اصلاً از نزدیک او را ندیدم.

-چرا اینها را نمی دهید به موزه؟

چرا بدهم؟ ببین عمو جان در موزه همه عوض می شوند… با عقاید مختلف. مثلاً ممکن است بیایند بگویند روسی خان جاسوس بوده، ماشاءالله خان فلان بوده. اینها هیچ ربطی به هم ندارد. ممکن است گم و گور شود.

-یا هم نشان داده نشود مثل وسایل صادق هدایت… اتفاقاً می خواستم از شما بپرسم شما در اوج جوانی حتماً نویسندگانی مثل صادق هدایت و جمال زاده و آل احمد را دیده اید، اما چرا مثلاً از هدایت هیچ عکسی ندارید.

ندارم. خریت کردم.

-بعضی از عکاسان خبری عکس هایی گرفتند که می گویند دنیا را تکان داد، مثلاً عکس بودایی که به خاطر عدم توجه و مقابله با بودایی ها در ویتنام خودش را سوزاند و…آیا چنین عکس هایی هم گرفتید که دنیا را تکان بدهد؟ (در اینجا استاد از روی میز یک دسته عکس سیاه و سفید به من می دهد که مربوط به اجرای باله و اپرا است.) (در ادامه سوالم می پرسم) اینجا کجاست؟

تالار وحدت. ( آه می کشد) حتی از مصدق هم روی تخت بیماری عکس دارم.

-چرا هیچ وقت این عکس ها را چاپ نکردید؟

ببینید، من و شما عاشق این حرفه هستیم و داریم با هم بحث و گفت وگو می کنیم. فرق می کند. چاپ نمی شود.

-به خاطر اینکه باله است؟

بله.

-خب چرا به دست یک نشر خارج از کشور نمی دهید؟

چون من ایرانی ام.

-خب شما به خاطر همین عرق ملی که دارید، می خواهید این اسناد و عکس ها را حتی در خارج از کشور هم چاپ نکنید. خیلی ها از شما توقع چنین کاری را دارند. با چاپ نکردن این عکس ها که بخشی از تاریخ هنری ما حذف نمی شود فقط به لطف شما باید دیده بشود که….

فرق می کند. شما وقتی نمی توانید اینها را چاپ کنید من چه بگویم به شما… من ایرانی هستم و اینها را در خارج از ایران هم نمی دهم چاپ شود. در خیلی کشورها هستند کسانی که حاضرند اینها را چاپ کنند اما من حاضر نیستم.

-در نهایت چه بلایی سر این عکس ها می آید؟

نمی دانم، واقعیت را می گویم.

-خب بچه های ما که هیچ وقت این عکس ها را نخواهند دید، ما باید چه جوابی به آنها بدهیم؟ باید بگوییم آقای بیچاره گفتند چون من ایرانی ام و حاضر به چاپ عکس هایم در خارج از کشور نیستم شما هم از دیدن مثلاً عکس های اپرا در ایران محرومید؟

ببین عمو جان این عکس هایی که دیدی چیزی نیست. من بالاتر و بیشتر از اینها عکس دارم.

-دیگه بدتر. اگر بچه های ما از ما پرسیدند عکس های این اپراها کجاست، به آنها چه بگوییم؟

تو که بچه نداری، ( خنده) خب مطلب را می توانیم به آنها بگوییم اما خب برای نشان دادن تصویر فعلاً امکانش نیست.

-آیا شده حین عکاسی دچار حادثه هم شوید؟

بله، خیلی. توی همین انقلاب… موقع عکس گرفتن کتک هم خوردم که توی میدان مخبرالدوله بود.

-این عکس ها را با هزینه شخصی خودتان چاپ می کردید؟

بله.

-پس شما آدم پولداری هستید،

نه. نه بازنشستگی دارم، نه پول. بیمه هم نیستم. من تمام زندگی ام را سر همین مسائل داده ام. این را باید آنهایی بدانند که باید بفهمند. من همه زندگی ام را برای عکس هایم داده ام.

-خب اگر روزی بچه های ما از ما بپرسند آقای بیچاره که همه زندگی اش را بابت عکس هایش گذاشته پس عکس هایش کجاست ما چه بگوییم؟ (خنده)

(خنده) بگویید در خانه اش دیدم… بقیه دیگر به من ربطی ندارد. نمی دانم.

-تا حالا به خاطر عکس هایی که گرفتید مواخذه یا دچار دردسر نشدید؟

نه.

-مطبوعات ما الان از عکس ها تغذیه می کنند. یک عکس روی جلد مجله می تواند تیراژ مجله را بالا ببرد اما چرا عکس های مطبوعات امروز مثل سابق حرفه یی نیست… عکسی است با فلاش و حتی کادربندی اش هم درست نیست…چرا؟

ببینید، امثال شما زیاد شدند. عکس را مفت می گیرند می برند مجله بدون اینکه از مجله بابتش پول بخواهند و آن مجله می آید از من مطلب می گذارد. عکس را هم از جایی گیر می آورد و در مورد من- اصغر بیچاره – می نویسد بدون اینکه پولی بدهد. این است که کار را خراب می کند. این بد است. در خارج از کشور برای مصاحبه شونده پول می دهند.

-شما در زمینه پوستر فیلم هم خیلی کار کرده اید…

بله، خدا بیامرز ممیز می گفت اصغر پاتو توی گلیم ما هم کردی… آن موقع کسی کار پوستر و گرافیک به آن صورت بلد نبود.

– از چه کسانی دیگر عکس دارید؟

مثلاً در ایتالیا از خود دسیکا و از مارچلو ماسترویانی عکس دارم.

-جدی، از سوفیا لورن چی؟

نه. اما برای سوفیا لورن از اینجا چند تا تابلو فرستادم که پول خوبی هم به من داد. یک مهندس ایرانی کلیمی خانه یی برای سوفیا لورن ساخت که حوض خانه قدیمی هم برایش ساخت. مهندس به من گفت اصغر از قلدر آغاسی چی داری؟ گفتم تابلو دارم. آغاسی نقاش قهوه خانه یی بزرگی بود؛ هم قلدر و هم مدبر. این دو شخصیت های بزرگی بودند. مهندس گفت اصغر اینها را متر کن به من بگو. گفتم برای چه می خواهی. گفت برای آقای کارلو پونتی شوهر سوفیا لورن – که خودش هم فیلمساز بود هم مدیر تولید – خانه یی می سازم که توی حوض خانه اش می خواهم چند تابلو از آغاسی داشته باشم. در رم است. من نرفته ام ببینم اما کارها را فرستادم.

-در لیست بلندبالایی که بازی کردید چرا همیشه در نقش های دوم و سوم بودید و به نقش اول نرسیدید؟ قانع بودید به نقش فرعی؟

اصلاً مهم نیست. رل یک، دو و سه ندارد. من رل بازی کردم که از هنرپیشه نقش اول هم تویش بیشتر بودم، مثل نان و عشق و موتور 1000…. به نظر من حتی یک پلان هم مهم است.

-ماشاءالله شما مثل یک کلکسیونری هستید که پر از گنجینه اید. نمی خواهید آثارتان را در خارج از کشور به نمایش بگذارید؟

حتماً، این اتفاق می افتد.

-خب کی می افتد؟

حالا…

-ان شاءالله. باید دست به کار شوید استاد.

ببینید هر چیزی هزینه و خرج دارد. زمان می خواهد. پول می خواهد.

-دولت حمایت تان نمی کند؟

نه، نباید هم بکند. دولت آنقدر هزینه ها و کارها دارد که من در مقابلش صفرم.

-آیا همین قدر عکس که دارید اسلاید هم دارید؟

اصلاً نمی شود گفت. اصلاً.

-بهترین عکسی که انداختید…

همه شان.. همه شان خوبند.

-خب بگویید چه شکلی و کی ازدواج کردید؟

( آه می کشد) دیر… خیلی دیر. تمام خواهر ها و برادر هایم را سر و سامان دادم و الان هم دو محصول از ازدواجم دارم؛ یکی اش تورج ژوله که کارشناس فرش است و شهرت جهانی دارد و یک دختر هم دارم که الان امریکاست.
———————————————————————–

نگاهی به آثار و فعالیت های 64ساله اصغر بیچاره

نویسنده و کارگردان؛

سند زنده (1359)

بازیگر؛

دم صبح (1384)، بانوی من (1381)، زیستن (1380)، مزاحم (1380)، نان، عشق و موتور1000 (1380)، بوی کافور، عطر یاس (1378)، جنگجوی پیروز (1377)، چهره (1374)، افسانه دو خواهر (1373)، ای ایران (1368)، ناخدا خورشید (1365)، امشب اشکی می ریزد (1357)، کلام حق (1356)، کوسه جنوب (1356)، رفیق (1354)، عمو فوتبالی (1354)، قفس (1353)، تنها مرد محله (1351)، قلندر (1351)، زمین تلخ (1341)، گربه وحشی (1341)، یکی بود یکی نبود (1338)، لیلی و مجنون(1335)

تهیه کننده؛

سند زنده (1359)، زمین تلخ (1341)، پول حلال (1339)

مدیر تهیه؛

امشب اشکی می ریزد (1357)، فاصله (1354)، ترکمن (1353)، باشرف ها (1351)، تنها مرد محله (1351)، جاده زرین سمرقند (1346)، دروازه تقدیر (1346)، موطلایی شهر ما (1344)، بامعرفت ها (1342)، زمین تلخ (1352)

مدیر تولید؛

ناخدا خورشید (1365)، خداحافظ کوچولو (1354)، مترس (1352)

فیلمبردار؛

سند زنده (1359)، زمین تلخ (1341)

دستیار فیلمبردار؛

لاشخورها (1342)

عکس؛

ناخدا خورشید (1365)، کوسه جنوب (1356)، خداحافظ کوچولو (1354)، رفیق (1354)، فاصله (1354)، ترکمن (1353)، قصه ماهان (1352)، مترس (1352)، تنها مرد محله (1351)، توبه (1351)، خر دجال (1351)، قایقرانان (1351)، گذر اکبر (1351)، آسمون بی تاره (1350)، خوشگل محله (1350)، طوقی (1349)، سه دیوانه (1347)، جاده زرین سمرقند (1346)، دروازه تقدیر (1346)، حسین کرد (1345)، داماد فراری (1345)، زن و عروسک هایش (1344)، مرخصی اجباری (1344)، موطلایی شهر ما (1344)، شیطان در می زند (1343)، آراس خان (1342)، بامعرفت ها (1342)، جاده مرگ (1342)، زن ها فرشته اند (1342)، آخرین گذرگاه (1341)، انتقام روح (1341)، زمین تلخ (1341)، سوداگران مرگ (1341)، طلای سفید (1341)، کلاه مخملی (1341)، گربه وحشی (1341)، گرگ های گرسنه (1341)، مکر ابلیس (1341)

دکور؛

میهمان (1355)، زمین تلخ (1341)

منبع: روزنامه اعتماد
#سانازسیداصفهانی
#اصغر_بیچاره
#روزنامه_اعتماد

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

گفت‌وگوی ساناز سیداصفهانی با علی قورچیان

گفتگوی [ کامل ] ساناز سیداصفهانی با علی قورچیان ساناز سیداصفهانی و علی قورچیان به …