سه شنبه , ۴ دی ۱۴۰۳

چاپ داستان در ماهنامه ادبیات و اندیشه ( طرح ) /سانازسیداصفهانی

دليلِ خامگياهخوار شدنم به هيچ وجه ، علمى و اصولى و با مطالعه نبود . روزى كه بشقابِ غذا پيش رويم بود جمله اى شنيدم توأم با كنايه كه سوپاپ اطمينانِ روانم را منهدم كرد ؛ غذا را پَس زدم و فكر كردم مدت هاست ( حاشيه نشين ) هستم و گرمايي كه از محضرِ اطرافيانم ميگيرم قدرت شمع را دارد نه آن تنورِ گرمى كه ( خيال) مى كردم ، مدت ها بخاطر از سرگذراندن ناملايمات سرسخت و خشك شده بودم – البته اين فاجعه همچنان ادامه دارد – و در خامى كودكى نابالغ و خيال پرداز مهر بى دريغ مى كردم و از هر لبخندى ، عشق را معنى و از هر سلامى ، سرسلامتى را مى جستم . فكر كردم چيزى بايد باعث مرگ ِ چيزى بشوم تا فردا زندگى بيشترى كنم . دم دستى ترين ( چيز ) خودم بودم . در اين تصميم لَب به هيچ غذاى گرمى نزدم . از غذا نگذشته بودم ، از منشأ آن گذشته بودم . در ميان اين روزه ى خودخواسته و حملِ عذابِ طرد شدن ، حاشيه بودن ، اولويت نداشتن ، رنج زيادى كشيدم كه موجب تبلور و خلاقيت تلخى شد كه در نوشته هايم و به خصوص در يكى از قصه هاى كتاب ( خيابان گاندى ) مى شود حسش كرد . بله من تماس با زندگى مورد علاقه ام را از دست داده بودم و سعى مى كردم با فرو كردن چنگال هايم در زمين دنبال بذرى باشم ، كافى بود اين بذر حقيقت داشته باشد ، در اين ميان مورد حمله هم قرار مى گرفتم . من زنى نبودم كه با معيارهاى دسته بندى شده ى جامعه همخوان باشم ، من خشمگين بودم و اين ( خشمِ برحق) من موجب قضاوت مى شد ، زيادى در محيط خشك و بى عاطفه بودن رسوايي طرد شدن را مياورد … چرا كه سعى مى كنى كويرى را گلستان كنى و در اين كارِ هر روزه به جاى پذيرش اين احساس زيبا تحقيرت مى كنند و به تو توهين مى شود و صد برچسب رويت مى زنند . تسلى دادن و ( حمايت ) در فرهنگ ما با تعارف هاى قربان صدقه رفتن و مودب بودن قاطى شده . انرژى ام را از دست داده بودم و با اين همه خطر كردم ، پوست انداختم و ديدم آنچه نامش ( عشق و زندگى ) ست را با پلاستيك و حباب هاى نازك تميز نميدادم . در اين فاصله با انواع و اقسامِ سايت هاى خامگياهخوارى و وگن و فوايد آن براى سلامتى رو به رو شدم . در بين دو راهى بودم چون همان قدر كه به اين علم اعتقاد دارم ، همان قدر هم از آن بى زارم ، بهتر است بگويم ترس دارم . در اين زمينه داستانى به سبك گوتيك و سورئال نوشتم و قصه ام از اين اصول وسواسش گرفته و نگرفته و در شكى ابدى درجا ميزند . اين قصه در ماهنامه ى ادبيات و انديشه ى (طرح) چاپ شده است كه مى توانيد با خريد اينترنتى آن به خيريه هم كمك كنيد.

درباره ساناز سید اصفهانی

متولد 14 . 9 . 1360 در تهران ، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت . ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت . او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران میباشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر ، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد . همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات شد . او با روزنامه هایی چون همشهری ، همشهری مناطق ، اعتماد ، اعتماد ملی ، شرق ، تهران امروز ، فرهیختگان و ماهنامه ی ادبی گلستانه ، مجله ی نقش آفرینان ، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم ( روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است .

همچنین بررسی کنید

Beş soruda “Gandi Sokağı”nda Bir Gezinti

[ پرسه در خیابانن گاندی ، گفتگو با سانازسیداصفهانی گفتگو با سانازسیداصفهانی – مجله ادبی …