پاییز کی آمد ؟
گفتی بعد از صاعقهی تابستان ، ستارهبارانِ پاییز را میبینیم . خواب بودیم که رفتیم میانِ سبزههای بهار . درست رو به روی شلاق باد و تورمِ مِه ، پا روی شن ها گذاشته بودیم و میرفتیم تا موج شکنِ دریا ، از کنارِ لاشهی پرندگانِ سکته زده رد میشدیم . غروب بود . تابستان بود ولی مِه بود ، باران بود . برف هم بود ، گفتم دریا سنگشور شده ، آسمان تویش افتاده ، ببین پاییز که بیایید چقدر برگ بر سفرهاش بنشیند !
گفتی برگهای خزان را متهورانه پارو میکنی و از موجهای سوراخ و نمِ مَد و ماهِ گم شده میگذریم و میرسیم به ساحلِ دیگر .
اما خواب بودم ، خوشه چینانِ خرمن سخن دانی روایت کردند آن کسی که تنِ حیوانکی را قشو میکرد ، سیخِ سر ستیزش را توی جانِ حیوانکی فرو برد و پوزه بندی که بر دهان حیوانکی بسته بود از برای این بود که هرگزا که خواب و خیال رویا ، دریا ، سرمستی و عشق بازی به سرش زند . مبادا !
تن حیوانکی وَر آمد و پوستش بر زمین افتاد و قلبش زیر مهمیز یارو ترکید و خونش به زمین و از زمین به آوندهای خشکِ درختانی رسید که آذر ، آخرِ پاییز برگهای سرخ خواهند داد .
سانازسیداصفهانی